#ژان_بودریار✳️ نظریه ی اجتماعی پست مدرن افراطی:
بودیار را باید یکی از رادیکال ترین و تکان دهنده ترین نظریه پردازان این جریان لحاظ کنیم.به اعتقاد بودیار مارکس همان جهان بینی حامیان محافظه کار سرمایه داری را اقتباس نموده اند.به نظر او مارکس به "ویروس اندیشه ی بورژازی"مبتلا شده بود(39:1957/1937). به بیانی دقیق تر،رویکرد مارکس سرشار از مفاهیم محافظه کارانه ای چون "کار" و "ارزش" بود. به گفته ی بودیار ،ما به جهت گیری جدید و رادیکال تری نیاز داریم.
بودیار به جای نفی کلی مبادله ی اقتصادی ، ایده ی مبادله ی نمادین را به عنوان جایگزینی برای آن مطرح می کند(دی. کوک ،1994). مبادله ی نمادین بیانگر چرخه ی بی وقفه ای از "ستاندن و باز پس دادن، و یاد دادن و گرفتن" و نیز به عنوان "چرخه ای از هدایا و هدایای متقابل" است. بودیار مفهومی ارائه می دهد که او را از دامی که مارکس در آن افتاده بود برحذر می دارد؛ مبادله ی نمادین آشکارا چیزی غیر از منطق سرمایه داری و مغایر با آن است.
بودیار توجه خود را به تحلیل جامعه معاصر معطوف ساخت،که به گمان او دیگر تحت سلطه ی تولید نیست، بلکه بیشتر از سوی" رسانه ها، مدل های سیبرنتیک و نظام های هدایت کننده، رایانه ها،پردازش اطلاعات و صنایع دانش و سرگرمی و امثال آنها "تحت سلطه قرار گرفته است(کلنر،61:1989). نتیجه ی برآمده از این نوع نظام ها، نوعی انفجار تمام عیار نشانه ها است. می توان گفت که ما از یک جامعه ی تحت سلطه ی شیوه ی تولید به نوعی جامعه تحت نظارت رمز تولید انتقال یافته ایم.
تمایز بین نشانه ها و واقعیت از درون منفجر شده است. به بیان کلی تر، جهان پس مدرن ،جهانی است که با همین درون انفجاری تعریف می شود؛ درون انفجاری با برون انفجاری جامعه ی مدرن تفاوت دارد. بدین سان، درست همانگونه که جهان مدرن دستخوش فرآیند تمایز بود، جهان پس مدرن در معرض تمایز زدایی است. مشخصه ی دیگری که بودیار به جهان پس مدرن نسبت می دهد، شبیه سازی است؛ به نظر بودیار، ما "در عصر شبیه سازی" به سر می بریم. بودیار این جهان را به عنوان فوق واقعیت توصیف می کند. برای مثال رسانه های جمعی دیگر آیینه ی واقعیت نیستند، بلکه خود آن واقعیت و یا حتی واقعی تر از آن تبدیل می شوند.
بودیار در همه ی قضایا بر فرهنگ تمرکز دارد که به نظر او در معرض یک انقلاب عظیم و "فاجعه آفرین "قرار دارد. این انقلاب نیازمند توده های شورشی آن گونه که مارکسیست ها در نظر داشتند نیست، بلکه بیشتر به توده های نیاز دارد، که بیش از پیش منفعل باشند. بدین سان بودیار این توده را به مثابه ی "سیاه چاله" ای می انگارد که " همه ی معانی، اطلاعات،ارتباطات،پیام ها و نظایر آن را در خود فرو می برد و از این طریق،آنها را بی معنا می گرداند... توده ها راه های پیش روی شان را با ترش رویی در پیش می گیرند، بدون آن که در تغییر آن راه ها کوششی به خرج دهند".کلنر در جمع بندی این نظریه چنین نتیجه گیری می کند:
افزایش رخوت،انفجار معنا در درون رسانه ها،انفجار امر اجتماعی در درون توده، انفجار توده در درون چاله ی تاریکی از هیچ انگاری و بی معنایی؛ چنین است بینش پس مدرنی بودیار (کلنر 118:1989).بودیار جامعه ی معاصر را به عنوان فرهنگ مرگ می پندارد که در آن مرگ" الگوی تمام محرومیت ها و تبعیض های اجتماعی" است. تاکید بر مرگ تقابل دوتایی مرگ و زندگی را نیز منعکس می سازد. برعکس ،جوامعی که با مبادله ی نمادین توصیف می شوند، به تقابل های دوتایی به طور کلی و بویژه تقابل بین زندگی و مرگ پایان می دهند. همین اضطراب مربوط به مرگ و محرومیت است که موجب می شود انسان ها حتی عمیق تر از پیش خودشان را در درون فرهنگ مصرفی غوطه ور سازند.دیری نپاید که مبادله ی نمادین به عنوان جایگزین پیشنهادی برای جامعه ی معاصر، در نگاه بودیار ابتدایی جلوه کرد و او "فریبندگی"را به عنوان جایگزین مرجح تر لحاظ نمود، شاید به این خاطر که با برداشت نوپدیدش از پس مدرنیسم تناسب بهتری دارد.
در واقع می توان گفت که بودیار نظریه ی شومی را ارائه می کند. او در یکی از کارهای اخیرش با عنوان آمریکا، می گوید که در دیدارش از این کشور ،" شکل تکمیل شده ی فاجعه ی آینده " را یافته است. در این جا بر خلاف کار مارکس ،هیچ گونه امید انقلابی دیده نمی شود. حتی امکان اصلاح جامعه نیز به آن سان که دورکیم امیدوار بود، وجود ندارد. در تصویری که بودیار ارائه می کند، ما محکوم به زندگی با شبیه سازی ها، فوق واقعیت و غرقه شدن هر چیزی در سیاه چاله ای تصور ناپذیر هستیم. گرچه جایگزین های مبهمی چون مبادله ی نمادین و فریبندگی را می توان در کار بودیار پیدا کرد، اما او غالبا از تحسین محاسن این جایگزین ها و یا تدوین یک برنامه ی سیاسی برای تحقق آنها گریزان است.
@KhalilMirzaei📚 #نظریه_ی_جامعه_شناسی_مدرن#جورج_ریتزر👥کانال علوم اجتماعی
👥@SocialSciences1