بعد از به شهرت رسیدن فیلسوف اسلوونیایی، اسلاوی ژیژک، مستندهای زیادی دربارهی او ساخته شد. این قطعه از مستند «بیگانه، مارکس و شرکا» (Alien, Marx & Co.) انتخاب شده، مستندی که ژیژک در آن نظریههای خود را با همان شور و حرارتی که میشناسیم شرح میدهد و دو تن از فیلسوفان همفکرش، آلن بدیو و ژاک رانسیر، هم در آن حضور دارند. در این قطعه ژیژک ایدهی بازخوانی گذشته و روایت تاریخ را از نو مطرح میکند. در بازاندیشی به گذشته، عموماً از خود میپرسیم اگر فلان چیز رخ میداد، اگر فلان اتفاق افتاده بود، چه میشد. و این پرسشها همواره با سد روایتهای تاریخی که با واقعیات سروکار دارند برخورد میکنند. ژیژک، در عوض، در خوانش هگلی ـ بنیامینی خود از روایتهای بدیل، از واقعیت احتمالات و امکانهای تحققنیافته دفاع میکند. او میگوید: «هیچ واقعیت منفردی در کار نیست، ما با چند واقعیت محتمل سروکار داریم. مسئله این نیست که وقتی یکی از احتمالات تحقق یافت بقیه ملغی میشوند، احتمالات دیگر مثل یک جور شبح هستیشناسانه باقی میمانند. پس برای اینکه بفهمیم واقعاً چه اتفاقی افتاد باید چیزی را که ممکن بود رخ دهد هم به آنچه رخ داد اضافه کنیم...»
دغدغه دین بودایی حل کردن مسئله رنج است، برای همین اولین اصل موضوعهاش اینست: ما نمیخواهیم رنج بکشیم. من پیشاپیش از همینجا مشکل دارم؛ اگر در روانکاوی یک نکته باشد اینست که ما خواهان رنج هستیم!
نام مقاله: از جنگ سرد تا صلح داغ نوشتهی: اسلاوی ژیژک ترجمهی: نوید گرگین نشر از: پروبلماتیکا
پس از تجاوزِ روسیه به اوکراین، فازِ جدیدی از الگویِ جنگ و سیاستِ جهانی را تجربه میکنیم. اگر عجالتاً از بالاگرفتنِ خطر فاجعهی اتمی بگذریم، همین حالا هم میبینیم که آشفتگیهای بحرانهای جهانی—پاندمی، تغییراتِ آب و هوایی، از دست رفتنِ تنوعِ زیستی، و کمبودِ آب و غذا— یکدیگر را تشدید میکنند. شرایط موجود خبر از نوعی دیوانگی تمام عیار میدهد: در دورهای که خودِ بقایِ بشریت را فاکتورهای (زیستی و غیره) به مخاطره میاندازند و زمانی که اشاره به آن تهدیدات باید نسبت به هر موضوعِ دیگری در اولویت باشد، دغدغهی اولِ ما ناگهان—مجدداً— به یک بحرانِ سیاسیِ جدید منحرف میشود. دقیقاً وقتی بیش از هر وقت دیگر محتاجِ همکاریِ جهانی [برای حلِ مشکلات هستیم] «برخوردِ تمدنها» سر و کلهاش دوباره پیدا میشود. چرا این ماجرا اتفاق افتاد؟ خب مثلِ همیشه، هگل میتواند کمک بزرگی برای پاسخ به چنین پرسشی باشد.
در دست انتشار «رخداد» سفری فلسفی با قطار یک مفهوم اسلاوی ژیژک ترجمهی امیررضا گلابی
تغییری ریشهای که زندگی افراد را زیرورو میکند یا نظم وضعیتی را بر هم میزند چه مختصاتی دارد؟ اگر چنین تغییری غیرقابل محاسبه و غیرقابل پیشبینی باشد چگونه میتوان به آن فکر کرد؟ اسلاوی ژیژیک در این کتاب میکوشد چارچوبی برای فکر کردن به این تغییر، که نام فلسفی آن «رخداد» است، فراهم کند. مفهوم رخداد در فلسفهی قرن بیستم به نامهای مهمی چون هایدگر، دلوز، دریدا و بدیو گره خورده و به واسطهی این نامها تفکر زمان ما را تحتالشعاع قرار داده است. همین امر ژیژک را وامیدارد که سفر خود را از تعاریف مختلف رخداد آغاز کند و سپس، از نقطهی حال، روایتی از رخدادهای تاریخ فلسفه از افلاطون تا دکارت و هگل بپردازد. همچنین مفهوم رخداد را در قاب مورد علاقهی خود، گفتار روانکاوی، بگنجاند تا به این وسیله شرحی دیگر از مفاهیم آن مخصوصاً ساحتهای مشهور خیالی، نمادین و واقعی ارائه کند. شرح او، مثل اغلب متنهایی که از او خواندهایم، همراه است با مثالهای فراوانی از سینما، ادبیات، موسیقی، اکتشافات علمی، وقایع سیاسی، لطیفهها و حکایتهای تمثیلی.
نام اثر: پارادوکس حقوق بشر نویسنده: اسلاوی ژیژک مترجم: فریبرز همایی نشر از: پروبلماتیکا
بریده ای از مقاله: «مفهوم کلی حقوق بشر که بر شالوده ی وجود مفروض یک بشر فی نفسه استوار بود درست همان دم درهم فروپاشید که آن ها که به آن دل می بستند نخستین بار با مردمانی روبرو می شدند که در عمل تمام دیگر کیفیات و روابط ویژه شان را از دست داده بودند جز آن که هنوز بشر بودند»
نام اثر: فروید زنده است نویسنده: اسلاوی ژیژک مترجم: عباس ارض پیما
بریده ای از مقاله: به زعم آدورنو معنای شعار نازی ها«آلمان، بیدار شو!» در واقع باژگونه است: اگر به این فراخوان پاسخ می دادید می توانستید به خواب و رویا ادامه دھید (به عبارت دیگر از درگیر شدن با واقعیت آنتاگونیستی جامعه اجتناب کنید)
نام اثر: دموکراسی در کدام وضعیت نویسنده: اسلاوی ژیژک،آلن بدیو،جورجو آگامبن وندی برون،دانیل بن سعید، کریستین راس ژاک رانسیر،ژان لوک نانسی (مقاله بفارسی ترجمه شده است)
بریده ای از کتاب: «امروزه برابری میان سفیدها و سیاهان به عنوان بخشی از رویای آمریکایی جشن گرفته میشود و به سان یک اصل سیاسی-اخلاقی بدیهی و خود آشکارگر دریافت میشود در حالی که در دهه ی ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ کمونیستها تنها نیروی سیاسی بودند که به نفع برابری کامل میان نژادها استدلال می کردند فریبکاری آنهایی که از پیوند طبیعی میان کاپیتالیسم و دموکراسی طرفداری می کنند به همان شیوهای است که کلیسای کاتولیک برای جا زدن خودش به عنوان حامی دموکراسی و حقوق بشر در مقابل تهدید تمامیت خواهی(توتالیتاریسم) فریبکاری می کند تو گویی کلیسا دموکراسی را تنها در انتهای قرن نوزدهم نپذیرفته بود و تو گویی از یاد برده باشیم که حتی این پذیرش هم با دندانهایی به هم فشرده و همچون مصالحه ای از روی استیصال بود! امری که نشان داد کلیسا تداوم مونارشی را ترجیح میداد و به دموکراسی همچون امتیاز انحصاری عصر جدید تن داده است»
بنابراین وقتی آدمهایی نظیر جوردن پترسن "منهم" را با انگ «مارکسیسم فرهنگی» رد میکنند، من باید بگویم دقیقا برعکس: مسئلهی "منهم" آن طور که برخی گمان میکنند، این نیست که بیش از اندازه رادیکال است؛ نه، این حرکت در واقع مثل یک ماسک است بر چهره واقعیت که با شکل و شمایلی که امروز به خود گرفته است، به راستی ربط و پیوندی با مشکلات واقعی اجتماعی نظیر فقر، استثمار روزانه و از این قبیل ندارد. این برای من به طور عمومی مسئلهای است مانند «نزاکت سیاسی»؛ مربوط است به شیوه مؤدبانه حرف زدن، و خوب رفتار کردن و از این قبیل. و کاری به ریشههای واقعی اقتصادی بحران ندارد. باید دید مسئله از کجا ریشه میگیرد: نه فقط "منهم"، بل ریشههای وسواسهای درست سیاسی روی نژادپرستی، سکسیسم، و از این قبیل...
"منهم" در واقع ده سال پیش از سوی زنان سیاه پوست شروع شد. و حتی این اصطلاح هم پیشنهاد آنان بود. همان زنان امروز دوباره صدای معترضانهشان را بلند کردهاند و میگویند: "منهم" دیگر آن چیزی نیست که قبلا بود. صدای ما کاری با صدای رز مک گاون و دیگر ستارگان هالیوود ندارد که چون کار و حرفه شان خوب پیش نرفته، شروع به اعتراض کردهاند. نه، این جنبش در زمان خود واقعا یک حرکت عمیق اجتماعی زنان بود؛ برای اولین بار زنان سیاه پوست اعتراض کردند و رنج زندگی روزانه و استثمار روزانه شان را به کوچه و خیابان انتقال دادند. وقتی اخیرا "منهم" شروع شد، سرکردگانش طبقه متوسط بالا بودند، و یک مرتبه دیدیم که جنبه طبقاتی جنبش، در معنای سیاهان استثمار شده و زنان طبقه کارگر و تودهای بودن این حرکت همه ناپدید شد.
مقدمه مترجم: اكنون در آستانه پايان روياى «سياست رهاييبخش»، در زمانهاي كه انگار تمام تجربيات انقلابي قرن بيستم از انقلاب اكتبر تا ميدان تحرير به شكست انجاميده، به نظر ميرسد تنها راه پيش رو بازگشت به سياست پوپوليستي و دستكشيدن از هرگونه تلاش براي رسيدن به بنيانى كلي در سياست و قربانيکردن آن به بهاي رجوع به منافع بسته نژادي، ملي و مذهبي است. تجربهاي كه پيش از اين در واكنش به سرخوردگي از فروپاشي فرهنگي و اقتصادي جنگ اول جهاني، به صورت جنبش فاشيسم نيمي از اروپا را درنورديد. طلوع چهرههايي نظير ترامپ در آمريكا، لوپن در فرانسه، فراژ در انگليس، ويلدرز در هلند و جنبشهايي نظير پگيدا و حزب فجر طلايي يونان طنين شوم چنين بازگشتي است. توده هاي سرخورده از سياست جهانيسازي و سياستهاي اقتصادي توصيهشده توسط بانك جهاني، قربانياني بهتر از مهاجرين و اقليتها نمييابند و چه كساني بهتر از ترامپ ميتوانند از چنين سرخوردگي بهرهبرداري كنند. چاره چيست؟ از منظر «عقلاي» قوم، چاره كار #اعتدال است. ما در اجراي سياستهاي نوليبراستي زيادهروي کردهايم که حاصلش پناهبردن مردم به اين فاشيستهاي پوپوليست شده. تنها در اين صورت است که ميتوان خشم مردم را کنترل کرد، بايد يکي به نعل زد و يکي به ميخ. بايد «معتدل» بود. راديکاليسم چه چپ، چه راست چيزي به جز بدبختي به ارمغان نياورده، بايد حد وسط را گرفت. سياست «شوك درماني» ديگر جوابگو نيست و بايد سياستهاي بانك جهاني را قدمبهقدم اجرا كرد. دستيابي به آموزش عالي رايگان ديگر رويايي بيش نيست، اما ميتوان با دادن وامهاي بلند مدت، زهر تلخ هزينههاي كمرشكن دانشگاه را گرفت. خدمات درماني عمومي يك روياست، اما ميتوان بيمهاي حداقلي براي نيازمندان تدارك ديد. ايدئولوژي اعتدال (كه مثل هزار چيز ديگر خبرش دير به گوش ما رسيده) مدتهاست كه جايگزين سنت چپ اروپا شده. حزب كارگر توني بلر (New Labour) چيزي نبود به جز تاچريزهكردن تدريجي سنت قوي طبقه كارگر بريتانيا، تا جايي كه امروزه ديگر به جز نامي از آن چيزي باقي نمانده. وضعيت در ساير احزاب سوسيال دموكرات اروپا اگر بدتر نباشد، قطعاً بهتر نيست. پديدهاي كه به قول طارق علي امروزه بيش از پيش تهديدي براي تمام دستاوردهاي جنبش چپ است، نه دانلود دانلود افراطي، بلكه ميانه افراطي است. در چنين فضايي، ژيژك، با وامگيري از لنين در تلاش است تا به جاي پيدا کردن جايگزيني براي فاشيسم مستتر در گفتار پوپوليستي به اختگي و خطر گفتاره ظاهراً خيرخواهانه ميانهروي و رئال پولتيك بپردازد. به اينكه چگونه ميتوان پس از شكست، بدون تسليمشدن به وسوسه ميانهروي و دست شستن از آرمانها، بدون شرمندگي از نو آغاز كرد.