زندگی به سبک شهدا
#کوچولو
Channel
@Shohada72_313
Promote
643
subscribers
32.4K
photos
32.4K
videos
2.4K
links
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال:
@shohada72_313
ارتباط بامدیرکانال:
@Ahmadgholamii
ادمین تبادلات:
@faramarzaghaei
کانال مادرسروش:
http://sapp.ir/shohada72_313
کانال مادر ایتا:
eitaa.com/shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
زندگی به سبک شهدا
زندگی به سبک شهدا
"رمان
📚
#از_روزی_که_رفتی
🍃
🍃
✍
#قسمت
5⃣
6⃣
#دستی_روی_صورت_دخترکش_کشید: از #زبان حال #دخترکش برای #بابای بچه اش #نجوا کرد... _امشب تو #کجایی که ندارم #بابا
😭
#من بی تو #کجا خواب ببینم #بابا..؟ #برخیز ببین #دخترکت میآید #نازک بدنت آمده اینجا #بابا
😭
…
"رمان
📚
#از_روزی_که_رفتی
🍃
🍃
✍
#قسمت6
⃣
6⃣
#خودش_کمکم_کرد
...
#راه
رو
#نشونم
داد...
#راه
رو برام
#باز
کرد...
#روزی
که این
کوچولو
به
#دنیا
اومد، من
#اونجا
بودم..! همه ی
#آرزوم
این بود که
#پدر_این_دختر_باشم
...!
#آرزوم
بود
#بغلش
کنم و
#عطر
تنشو به
#جون
بکشم...! حس
#خوبیه
که یه موجود
#کوچولو
مال
#تو
باشه...
#که_تو_آغوشت_قد_بکشه
...!
حالا که
#بغلش
کردم، حالا که
#حسش
کردم
#میفهمم
چیزی که من
#خیال
میکردم خیلی خیلی کوچکتر از
#حسیه
که
#الان
دارم...!
#تا
ابد
#حسرت_پدر
شدن با
#منه
...
#حسرت_پدری
کردن برای این
#دختر
با من
#میمونه
...
#من
از شما به
#خاطر_زیبایی
یا
#پولتون
#خواستگاری
نکردم...!
#حقیقتش
اینه که
#هنوز
چهره ی
#شما
رو
#دقیق
ندیدم...!
#شما
همیشه برای
#من
با این
#چادر_مشکی
هستید.
#اولا
که شما
#اجازه
نمیدادید کسی
#نگاهش
بهتون
#بیفته
، الان
#خودم
نمیخوام و به خودم این
#اجازه
رو نمیدم که پا به
#حریم_سید_مهدی_بذارم
.
از شما
#خواستگاری
کردم به
#خاطر_ایمانتون
،
#اعتقاداتتون
، به خاطر
#نجابتتون
...!
روزی که این
#کوچولو
به
#دنیا
اومد،
#مادرشوهرتون
اومد
#سراغم
.
اگه
#ایشون
نمی اومدن من
#هرگز_جرات
این کار رو
#نداشتم
...
#شما_کجا_و_من_کجا
....؟؟!
من
#لایق_پدر
این
#دختر
شدن نیستم،
#لایق
#همسر
شما شدن
#نیستم
،
#خودم
اینو میدونم....! اما
#اجازه
شو
#سید_مهدی
بهم داد...!
#جراتشو_سید_مهدی
بهم داد.
اگه
#قبولم
کنید تا
#آخر
عمر باید
#سجده_ی
شکرکنم به
#خاطر_داشتنتون
...!
اگه
#قبولم
نکنید، بازم
#منتظر
میمونم.
#هفته_ی
دیگه دوباره
#میرم_سوریه
...!
هربار که
#برگردم
، میام به
#امید
شنیدن
#جواب_مثبت
شما.
#ارمیا
دوباره
#زینب
را بوسید و به سمت
#آیه
گرفت
#دخترک
کوچک
#دلنشین
را...
#وقتی
خواست
#برخیزد
و برود
#آیه
گفت:
_زینب...
#زینب_سادات
،
#اسمش_زینب_ساداته
..!
ارمیا
#لبخند
زد، سر تکان داد و
#رفت
...
#آیه
ندید؛ نه آن
#لبخند
را، نه سر
#تکان
دادن را...
#تمام
مدت نگاهش به
#عکس
حک شده روی
#سنگ_قبر_مردش_بود
...
#رها
کنارش نشست.
#صدرا
به دنبال
#ارمیا
رفت.
#مهدی
در آغوش
#پدر
خواب بود.
رها:چرا بهش یه
#فرصت
نمیدی..؟
آیه: هنوز دلم با
#مهدیه
، چطور میتونم به کسی
#فرصت
بدم...؟
رها: بهش
#فکر
میکنی...؟
آیه:
#شاید
یه روزی؛
#شاید
...
#صدرا
به دنبال
#ارمیا
میدوید:
_ارمیا...
#ارمیا_صبر_کن
...!
#ارمیا
ایستاد و به
#عقب
نگاه کرد:
#تو
اینجا
#چیکار
میکنی...؟
صدرا: من و
#رها
پشت سر
#آیه
خانم ایستاده بودیم،
#واقعا
ما رو
#ندیدی
..؟
ارمیا: نه...
واقعا
#ندیدمتون
...!
#چطوری
...؟
#خوشحالم
که
#دیدمت
...!
صدرا: باهات
#کار
دارم...!
ارمیا: اگه از
#دستم
بر بیاد
#حتما
..!
صدرا: چطور از
#جنس_آیه
شدی...؟
چطور از
#جنس_سید_مهدی
شدی..؟
ارمیا: کار
#سختی
نیست،
#دلتو_صاف
کن و
#یاعلی
بگو و برو دنبال
#دلت
؛
#خدا
خودش
#راهو
نشونت میده...!
صدرا: میخوام از
#جنس_رها
بشم،
اما
#آیه_ای
ندارم که منو
#رها_کنه
...!
ارمیا:
#سیدمهدی
رو که داری،
برو دنبال
#سیدمهدی
.....
#اون_خوب_بلده
....!
صدرا:
#چطور
برم دنبال
#سید_مهدی
...؟
ارمیا: ازش
#بخواه
، تو بخواه
#اون_میاد
...!
ارمیا که رفت،
#صدرا
به راهی که رفته بود
#خیره
ماند.
"
#از_سید_بخواهم
...؟
#چگونه
...!!؟"
🌷
نویسنده:
#سنیه_منصوری
#ادامه_دارد
...
👇
👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡
@shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
زندگی به سبک شهدا
"رمان
📚
#از_روزی_که_رفتی
🍃
🍃
✍
#قسمت
3⃣
6⃣
یک #هفته از آن روز #گذشته بود... #دوستان و #همکارانش به دیدنش آمدند و رفتند. #سیدمحمد دلش برای #کسی لرزیده بود. #سایه را چندباری #دیده بود و #دلش از دستش سُر #خورده بود...! #آیه را واسطه کرد، وقتی #فخرالسادات…
"رمان
📚
#از_روزی_که_رفتی
🍃
🍃
✍
#قسمت4
⃣
6⃣
#بعد
از آن شب، تک تک
#مهمانها
رفتند.زندگی روی روال
#همیشگی_اش
افتاده بود.
#آیه
بود و
#دخترکش
..
🥺
#آیه_بود_وقاب_عکس_مردش
...!
💔
نام
#ارمیا
در
#خاطرش
آنقدر
#کمرنگ
بود که
#یادی
هم از آن نمیکرد
#مردی
که
#چشم
به
#راهش
مانده بود.
#آیه
نگاهش را به همان
#قاب_عکس
دوخته که
#مردش
برای
#شهادت
گرفته بود...! همان
#عکس
با لباس
#نظامی
را در زمینه
#حرم_حضرت_زینب
گذاشته بودند.
#مردش
چه با
#غرور
ایستاده بود. سر بالا
گرفته و
#سینه_ی
ستبرش را به
#نمایش
گذاشته بود.
#نگاهش
روی قاب
#عکس
دیگر دوخته شد...
#تصویر_رهبری
...
#همان
لحظه
#صدای_آقا
آمد.
#نگاه
از قاب
#عکس
گرفت و به
#قاب_تلویزیون
دوخت....
#آقا_بود
....!
#خود_آقا_بود
....!
روی
#زانو
جلوی
#تلویزیون
نشست. دیدار
#آقا
با خانواده های
#شهدای_مدافع_حرم
بود.
#زنی
سخن
#میگفت
و
#آقا
به حرفهایش
#گوش
میداد.
#آیه
هم
#سخن
گفت:
_آقا..!
#اومدی
...؟ خیلی
#وقته_منتظرم
بیای...!
#خیلی
وقته
#چشم
به
#راهم
که بیای تا بگم تنها موندم
#آقا
...! دخترکم
#بی_پدر
شد... الان فقط
#خدا
رو داریم....!
#هیچکسو
ندارم...!
#آقا
..!
#شما_یتیم_نوازی
میکنی...؟
برای
#دخترکم_پدری
میکنی...؟
#آقا_دلت_آروم_باشه_ها
...
#ارتش_پشتته
...!
#ارتش
گوش به
#فرمانته
..!
دیدی تا
#اذن
دادی با سر رفت..؟
دیدی
#ارتش_سوال
نمیکنه...؟
#دیدی
چه
#عاشقانه
تحت
#فرمان_شمان
...؟
#آقا_جان
...!
#دلت_قرص_باشه
...!
#آیه_سخن_میگفت
...
از
#دل_پر_دردش
...!
از
#کودک_یتیمش
..! از
#یتیم
داریاش...! از
#نفسهایی
که
#سخت
شده بود این
#روزها
...!
#رها
که به
#خانه
رفته بود برای اوردن
#لباسهای_مهدی
#آیه
را که در آن
#حال
دید،با
#گوشی_اش_فیلم
گرفت و
#همراه
او
#اشک
ریخت.
#آیه
که به
#هق_هق
افتاد و
#سرش
را روی
#زمین
گذاشت،
#دوربین
را
#قطع
کرد و
#آیه
را در
#آغوش
گرفت...
#خواهرانه_آرامش_کرد
.
#پنج
شنبه که رسید،
#آیه
بار سفربسته بود باید
#دخترکش
را به
#دیدار_پدر
میبرد.
با
#بااصرارهای
فراوان
#رها
، همراه
#صدرا
و
#مهدی
، با
#آیه_همسفر_شدند
.
َ مقابل قبر
#سید_مهدی
ایستاده بود.
بیخبر
#از_مردی
که قصد
#نزدیک
شدن به
#قبر
را داشته و با دیدن او
#پشیمان
شد و پیش نیامد.
از دور به
#نظاره
نشست.
آیه
#زینبش
را روی
#قبر_پدر
گذاشت:
_سلام
#بابامهدی
...!
سلام آقای
#پدر
...!
#پدرشدنت_مبارک
...!
اینم
#دختر
شما...!
#اینم_زینب_بابا
...!
ببین چه
#نازه
...!
وقتی
#دنیا
اومد خیلی
#کوچولو
بود...!
از
#داغی
که روی
#دلم
گذاشتی این
#بچه_سهم
بیشتری داشت....!
خیلی
#آسیب
دید و
#رشدش
کم بود.،
#اما_خدا_رو_شکر_سالمه
....!
🌷
نویسنده:
#سنیه_منصوری
#ادامه_دارد
....
👇
👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡
@shohada72_313