یک نفر باید داوطلب میشد که روی سیم خاردار دراز بکشید تا بقیه از روی آن رد شوند یک جوان فورا با شکم روی سیم خاردار خوابید، همه #رد شدند جز یک پیرمرد گفتند: «بیا!» گفت:« نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای #مادرش... مادرش منتظره!»
شاید نگران چیزی بود که عمری توانست با آن، #پشت_میز بماند. آری! به گمانم می دانست که در #تاری_موجود می توان همچون همه دوره های سیاسی (از سازندگی و اصلاحات و مهر) #میز_ریاست را نگهداشت.
اما آنسان که همگان بفهمند که رای تو چیست، دیگر بازی نتوان کرد!