زندگی به سبک شهدا

#راوی
Channel
Logo of the Telegram channel زندگی به سبک شهدا
@Shohada72_313Promote
643
subscribers
32.4K
photos
32.4K
videos
2.4K
links
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
بسم رب العشق #قسمت هفتاد وهفتم #علمدار_عشق -الو سلام مائده جان خوبی عزیزم؟ مائده : ممنونم عمه شما خوبی؟ عمه جان پس فردا یه مهمون ویژه داریم صدام لرزید  مهمون کیه؟ مائده سادات :عمه نترسید فعلا ما لایق نشدیم یه شهید مدافع حرم بعداز سه ماه پیکرش برگشته…
بسم رب العشق

#قسمت هفتاد وهشتم

#علمدار_عشق



#راوی مرتضی

امروز روز آخر حضورما تو معقر حضرت ابوالفضل هستیم
قرارساعت ۹ شب فرمانده بیاد برای توجیه عملیات
فردا صبح تاظهر
اعضا با خانوادهاشون تماس بگیرن ظهر بریم حرم بی بی خداحافظی
وحرکت کنیم به سمت حمص حرکت کنیم
به سمت سیدحسن و سیدحسین رفتم
این برادرا دوقلو بودن سیدحسن ۶ دقیقه از سید حسین بزرگتر بود
+ سیدحسن میگم چطورشد
حاج خانم اجازه داد شما هردوتون باهم بیاید سوریه ؟
سیدحسن: از اول قرارمون همین بود
آخه یه قراری بین ما و عمه جانمون هست
+ چه قراری؟

سیدحسن: قراره هردومون غریب بمونیم
داداش مرتضی
+ جانم سیدحسن
سیدحسن: یادت نره اسم منو داداشم زنده نگهداری

+ یعنی چی؟
سیدحسن : پدرشدی پسراتو به اسم ما بذار

رفقا حاضر باشید
فرمانده داره میاد

فرمانده
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر شهــدا
آن مهــدے باوران و یاوران
ڪہ"لبیڪ"گفتند بہ نائب المهدے
و مهدے نیز"ادرڪنـے"شان را خریدار شد
اے ڪاش"ادرڪنـےِ"ما جاماندگان
با"لبیڪِ"شهدا اجابت گردد
و شهید شویم!

رفقا امشب شب وداع باهم است شاید فرداشب خیلی هامون دیگه تو این جهان نباشیم
وصیت نامه هاتون ببنویسید
از هم حلالیت بگیرید
درهای بهشت باز شده
آقا حضرت عباس ماه منیر بنی هاشم
و آقاسیدالشهدا
منتظر شمان
آغوش باز کردند تا شمارو در آغوش بگیرن
هرکسی پرید سلام سایرین به حضرت زهرا برساند
و بگویید تا شیر بچه های حیدرکراراست
حرم دخترش بی بی حضرت زینب امن میماند
رفقا یادمان باشد اسارت و جانبازی بطور حتم کمتر از شهادت نیست

بقول شهید باقری فرمانده دلها
آنان که رفتن کار حسینی کردن
آنها که میمانند کار زینبی بکند


رفقا ما قراراست این خط از دشمن پس بگیریم
در دو خط آتش جدا
فردا با خانواده ها تماس بگیرید
بگید شاید تا ۱۵ روز باهشون تماس نگیرید
بگید قراره منتقل بشید یه معقر دیگر
در اولین فرصت صددرصد تماس میگرید

شماره خونمون گرفتم باز خداشکر سادات برداشت
+ الو سلام
- الو مرتضی خودتی؟
+ آره خانم گل
- مرتضی کی میای ؟
+ سادات وقت نیست
زنگ زدم بگم داریم میریم یه جایی دیگه شاید دیگه زنگ نزنم
حلال کن اگه تو این ۶-۷ ماه بدی دیدی
خیلی دوست دارم
خداحافظ


به سمت حرم بی بی حضرت زینب  به را افتادیم
۵۰-۶۰ متری به حرم خانم مونده بود
من و سید هادی داشتیم حرف میزدیم
که صدای خمپاره اومد



ادامه دارد⬅️⬅️


https://t.center/shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
بسم رب العشق #قسمت هفتاد ویکم #علمدار_عشق هواپیما اوج گرفت ۳ ساعت بعد تو دمشق به زمین نشست چه هوای غریبی دارهدارد تی خیلی بچه بودم با پدر اومدیم سوریه اون موقعه همه جا خیلی آباد بود اما حرمله زمان داعش چه کرد اما شیربچه های حیدری اومدن انتقام بگیرن…
بسم رب العشق

#قسمت هفتاد ودوم

#علمدار_عشق


#راوی نرگس سادات

خونه مادرشوهرم اینا بودم
زهرا نمیذاشت برم خونه خودمون
میگفت تنهایی میشنی فکر و خیال میکنی
واقعا راست میگفت

دومین شبی که مرتضی من اعزام شده سوریه

یعنی الان داره چیکار میکنه
غذا خورده
چادرم سر کردم
رفتم تو حیاط
اشکام جاری شد
-مرتضی من کجایی ؟
عزیزدلم
خدایا خودت مراقبش باش
یا امام رضا خودت حفظش کن

صدای زهرا اومد
مامان نرگس سادات کو ؟
تو اتاق داداش نبود
مادر: زهرا خیلی نگرانشم
خیلی بی تابی میکنی
برو پیشش تو حیاط

زهرا: نرگس
نرگس
دستش نشست رو شانه ام
کجایی آجی؟
- جسمم اینجا تو این زندان
اما روحم سوریه پیش مرتضی
زهرا: نرگس آجی
عزیزم توروخدا بی تابی نکن
بخدا داداشم راضی نیست

- زهرا خیییییلی سخته
زهرا : میدونم
شوهرمنم رفته
تازه دامادم
نرگس ببین اگه زبانم لال علی شهید بشه
یکی ازم بپرسه از زندگی مشترکتون چه خاطره ای داری
باید بگم همش ۲۰ روز کنارش بودم
نرگس آجی
من درحالی لباس عروس پوشیدم
که میدونستم شاید مردم که راهی
میدان جنگ شد هیچوقت برنگرده
یا عروستون
اون مگه آدم نیستی
همش ۹ روزه مادرشده
الان اوج زمانیکه ب همسرش نیاز داره
اما مردش تو جنگه
شایدم شهید بشه

ان شاالله فردا داداش زنگ میزنه تو از دلواپسی درمیای
پاشو بریم بخابیم


زهرا و مادرجون رفته بودن خونه مادرشوهر زهرا
من خونه تنها بودم
که تلفن خونه زنگ زد
- الو بفرمایید
+ الو ساداتم
- وایییییی مرتضی خودتی ؟
+ سلام خانمم خوبی؟
نمیتونستم زودتر زنگ بزنم
دلم برات تنگ شده عزیزم
مراقب خودت باش
خیلی دوست دارم
به زهراهم بگو عصری حول حوش ساعت ۴-۵ گوش به زنگ باشه
نرگس اینجا نمیشه زیاد زنگ زد با تعداد نفرات بالا حرف زد
پس مراقب خودت باشه
- منم دوست دارم
مراقب خودت باش
+ خداحافظ عزیزم


گوشی که قطع شد
زدم زیر گریه های های گریه کردم به گذر زمان توجه نمیکردم
یه ساعت گذشت با تکونهای زهرا به خودم اومدم


نرگس
نرگس
چی شده
چرا گریه میکنی
- مرتضی زنگ زد
گفت عصر حول و حوش ساعت ۴-۵ خونه باشی باعلی آقا

رفتم سمت چادرمشکیم
زهرا: نرگس سادات کجا میری؟
- میخام برم مزارشهدا
زهرا: صبرکن باهم بریم
تنهایی میترسم بری
حالت بد بشه

- باشه بریم



ادامه دارد⬅️


https://t.center/shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
بسم رب العشق #قسمت شصت ونهم #علمدار_عشق  هیچکس نپرسید چطوری آروم شد نمیخاستم کسی بدونه ماجرای رضایت دادن من شد یه راز بین منو مرتضی تو کاروانی که اعزام بودن علی آقاو سید هادی و مرتضی باهم میرن خیلی از بچه های پایگاهشون میرفتن برای همین مرتضی و…
بسم رب العشق

#قسمت هفتاد

#علمدار_عشق


#راوی مرتضی

منو علی تصمیم گرفتیم
نذاریم خانمهامون بیان پیش پایگاه مارا بدرقه کنن

از نرگس خاستم سربندمون اون ببنند
شاید درخواست ظالمانه ای بود
اما دلم میخاست رفتنم باور کنه
با عمق جان حس کنه

مادرم قرآن به دست جلوی در ایستاده بود

علی تازه داماد بود

همش ۲۰ روز بود که ازدواج کرده بودن

با زهرا دست داد و خداحافظی کرد از زیر قرآن رد شد رفت بالاکوچه
میدونستم از عمد اینکار میکنه
تا نرگس موذب نشه

رفتم سمت نرگس
دستش گرفتم تو دستم فشارش دادم
مراقب اون چشمای قشنگت باش
رو به خواهرم گفت : زهراجان مراقب هم باشید
رسیدیم پایگاه
بچه ها تقریبا اومده بودن
کاروان ما همه رفیق بودیم
از بچگی باهم بزرگ شده بودیم
قرار شد از پایگاه با اتوبوس بریم فرودگاه امام خمینی از اونجا ان شاالله   به سمت مقصد عاشقی

تو کاروان همه جوان بودن
چندنفر نامزدبودن مثل من
چندنفر تازه داماد بودن مثل علی
چندنفر هم تازه پدرشده بودن مثل سیدهادی

یکی از رفقا میگفت دیشب دخترم شدید مهمون نوازی کرد تا بخابه ۱۰۰ بار گفت بابا نه ماهشه
قراربر این شد توجیه اصلی عملیات معقر حضرت عباس تو سوریه باشه



#ادامه_دارد⬅️⬅️


https://t.center/shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
بسم رب العشق #قسمت شصت وششم #علمدار_عشق تو راهرو داشتم کفشام میپوشدم + زهراجان خواهر ~~ جانم داداش + نرگس بیدارشد زنگ بزن سریع خودم میرسونم ~~ چشم داداش وارد حیاط حوزه شدم پایگاه ما پایگاه مرکزی حوزه حضرت ابوالفضل بود از دور سیدهادی دیدم بخاطر…
بسم رب العشق

#قسمت شصت وهفتم

علمدار عشق 

#راوی نرگس سادات

با استرس از خواب پریدم به ساعت تو اتاق نگاه کردم
یه ربع مونده به اذان صبح

از خوابی که دیده بودم
استرس داشتم
رفتم سمت مرتضی منتظر موندم
سجده آخر نمازش بره
مرتضی
+ جانم چرا گریه میکنی خانمم
- ببخشید منو
خیلی بد رفتار کردم

+ نه جانم
من بهت حق میدم

سرم کشید تو آغوشش
+ چی شده ساداتم
چرا بهم ریختی

- مرتضی
یه خواب دیدم
+ چه خوابی
- خواب دیدم
تو یه صف طولانی وایستادم
نفری یه دونه هم پرونده دستمون بود

یه آقای خیلی نورانی نشسته بود
پرونده ها نگاه میکرد
بعدش امضا میزد

اما من نه تنها به آقا نزدیک نمیشدم
بلکه هی دور میشدم

یهو یه نفر گفت
خانم حضرت زینب داره با یارانش میاد
مرتضی
توام تو جمع یاران خانم بودی
اما
یه دستت نبود
اومدی سمتم گفتی
صبرکن میرسی اول صف
بعدش رفتی
اما اون آقای نورانی انگار ازمن ناراحت بود

+ ان شاالله خیره
فردا صبح برو پیش استاد احدی
تعبیر خوابت بپرس

- حتما
+ پاشو نماز بخونیم



#ادامه_دارد⬅️⬅️

https://t.center/shohada72_313
Forwarded from gharib
بسم رب العشق

#قسمت سی وششم

#علمدار_عشق

#راوی نرگــــــس ســـادات

نمازمو خوندم از مسجد دانشگاه خارج شدم تو حیاط مسجد
استاد مرعشی دیدم
صداش کردم
- استاد
برگشت سمتم
•• بله بفرمایید
- سلام استاد خسته نباشید
•• ممنونم همچنین
درخدمتونم خانم موسوی
کارت عروسی گرفتم سمتش گفتم استاد خدمت شما
حتما با مادربزرگوارتون تشریف بیارید
به چشم دیدم رنگ رخ استاد پرید
•• خانم موسوی ازدواجکردید؟
+نه استاد کارت دعوت عروسی سیدهادی هستش
خودش وقت نداشت
دادمن بیارم

انگار خیلی خوشحال شد
•• بله ممنونم خیلی زحمت کشید
ان شاالله خوشبخت بشند
- ممنونم

به خودم گفتم این زهرا و استاد شدیدا مشکوک میزننا

کلاس بعدازظهرمون با استاد مرعشی بود
•• سلام بچه ها خسته نباشید
یه هدیه ویژه برای بچه های نخبه کلاس دارم
همهمه بچه ها بالا گرفت
چی استاد
استاد بازم نخبه ها
•• ساکت
خانمها موسوی ،کرمی و آقای صبوری
این هدیه ویژه من برای نمرات درخشانتون در طی این سه ترم متوالی هست
قراره بچه های ترم بالایی رشته شما ببریم نیروگاه هسته ای نطنز
با رئیس دانشگاه صحبت کردم شما سه دانشجوی نخبه هم با بچه های ترم بالایی بیاد
این اردوی علمی - سیاحتی محسوب میشه و حدود ۱۰ روز طول میکشه
دوروز دیگه ساعت ۷ صبح دانشگاه باشید که حرکته
تایم کلاس تموم شد من و زهرا و آقای صبوری رفتیم پیش استاد
استاد خیلی ممنون
خیلی زحمت کشیدید
•• خواهش میکنم
یاعلی
از زهرا خداحافظی کردم رسیدم خونه
- سلامممممم براهالی خونه
آقاجون : سلام بر شیطون خونه
- آقاجون من شیطونم
آقاجون : تو عشق بابای نرگس خانم
رفتم جلو سرم گذاشتم رو پاش
آقاجون خیلی دوستون دارم
آقاجون سرم بوسید و گفت سلامت باشه دخترم
منم دوست دارم
من برم اتاقم وسایلم بذارم بیام
آقاجون : برو بابا

وسایلم گذاشتم برگشتم تو حال
- حاج بابا چای میخورید براتون بریزم
آقاجون : زحمتت میشه بابا
- نه آقاجون دوتا فنجون چای ریختم بردم تو حال
آقاجون پس فردا دانشگاه بچه ها میبره اصفهان برای نیروگاه هسته ای
منم جزوشون
اجازه میدید برم؟
آقاجون : آره بابا برو



#ادامه_دارد ⬅️⬅️

https://t.center/shohada72_313
Forwarded from gharib
بسم رب العشق

#قسمت سی و پنجم

#علمدار_عشق

#راوی مرتضــــی

نرگس سادات که از سلف خارج شد زهراخواهرم به سمتم اومد
معلوم بود خیلی داره خودش کنترل میکنه تا داد نزنه
نشست کنار علی
و کارت گرفت سمتم
زهرا: بفرما آقامرتضی
اگه الان کارت عروسی خودش بود
چیکار میخاستی بکنی برادرمن

دستم بردم وسط موهام
با ناراحتی گفتم :
چیکارکنم آخه زهرا

زهرا : چیکارکنی ؟
هیچی بشین تا یکی دیگه بیاد دستشو بگیره بره

+ نگو خدانکنه
زهرا درد من فقط مطرح کردن خواستگاری با نرگس سادات نیست
زهرا: پس چیه؟
+ میترسم
میترسم
نرگس سادات بین منو استاد مرعشی
استاد مرعشی انتخاب کنه

زهرا: استادمرعشی؟

+ یعنی تا حالا متوجه نگاه های استاد به نرگس سادات نشدی

زهرا: نه یعنی میگی استادمرعشی هم از نرگس سادات خوشش میاد؟

+ آره من مطمئنم

زهرا: آهان یعنی تو نری خواستگاری نرگس سادات
استاد مرعشی هم به خاطر تو حرفی نمیزنه

انقدر حرف دلت نزن تا دست تو دست یکی دیگه بیاد جلوی چشمات بشینه

+چیکارکنم آخه خواهرمن

زهرا: هیچی بشین تا کارت عروسیش برسه دستت


#ادامه_دارد⬅️⬅️


https://t.center/shohada72_313
Forwarded from gharib
بسم رب العشق
#قسمت_بیست_سوم

#علمدار_عشق

#راوی نرگس سادات

با تذکر استاد مرعشی به مرجان
تمام سعیش میکرد مقداری پوشش رعایت کنند

وارد سالن دانشگاه شدم

بنر اعتکاف نظرم جذب کرد،
زهرا دیدم که تو سالنه
-سلام آجی خوبی؟
زهرا:ممنون تو خوبی؟
-زهرا تو اعتکاف میری؟
زهرا :آره آجی جان
من و داداشام هرسال میریم
نرگسی میگم توهم بیا بریم
-زهرا باید از مامانم اجازه بگیرم
زهرا:‌من مطمئنم حاج خانم اجازه میده
-آره ولی باز باید بهشون بگم


شماره خونه گرفتم
-سلام عزیزجون
مامان میگم من اسمو اعتکاف بنویسم

عزیز:آره مادر
بنویس دخترم
-ممنون که اجازه دادی


-زهرا
مامانم اجازه داد

زهرا:پس بدو بریم پیش داداشم اسمت ثبت نام کنیم

تق تق
آقای کرمی:بفرمایید
زهرا: داداش
نرگس سادات اومده اعتکاف ثبت نام کنه
آقای کرمی:خوش اومدن
این فرم لطفا پر کنید خانم موسوی
همراه با کپی کارت ملی و کپی کارت دانشجویی
آغاز اعتکاف هم که شب ۱۳رجب
ان شاالله با زهراجان میاید


ثبت نام کردم از دفتر خارج شدیم
چندروز دیگه اعتکاف شروع میشه

#ادامه_دارد... ⬅️⬅️

https://t.center/shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
بسم رب العشق #قسمت بیست و یکم #علمدار_عشق #راوی مرتضـــــــی تواتاقم داشتم روی پروژه تحقیقاتی که مربوط به کلاس استاد مرعشی بود کار میکردم که یکی زد به در - بله بفرمایید داخل + داداشی داری چه کار میکنی - خواهرگلم دارم روی پروژم کار میکنم + آخی الهی…
بسم رب العشق
#قسمت_بیست_و_دوم

#عملدار_عشق

#راوی نرگــــــس ســــــــادات

واقعا باید از آقای کرمی تشکرکنم که تااینجا همراهیم کرد

دکتر گفت آقاجون باید شب بمونه بیمارستان

خودآقاجون  گفت که نرگس سادات بمونه

اون شب من تاصبح پلک روی هم نذاشتم
ولی الحمدالله آقاجون فرداصبح مرخص شد

بعداز اون دیدار رابطه من و زهرا صمیمی تر شد
همیشه پیش هم بودیم
بخاطر حجم درسا هیچ جا نمیرفتم
اما با زهرا همیشه برنامه دعا دونفری داشتیم

یه ترم مثل برق باد گذشت
من و زهرا و آقای صبوری هرسه با نمره A راهی ترم دوم شدم

کلاسای ترم دوم ۲۷ بهمن شروع شد این ترمم باز با استاد مرعشی کلاس داشتیم

بااونکه جوان بود اما درحین مهربانی جدی هم بود
روز اول ترم دوم خیلی صریح و جدی گفت
باید تا ۲۷ اسفند هرزمانی کلاس داریم
سرکلاس حاضر بشید
هرکس یه جلسه غیبت داشت بدونه این درس افتاده

خیلی هم مذهبی بود
سیدهادی میگفت ۲۶ سالشه

مرجان هم کلاسیمون از ۱۵ اسفند نیومدم کلاس

وقتی استاد اومد و دید یکی غایبه
گفت به ایشان بگید این ترم دیگه سرکلاس من حاضر نشه

تعطیلات عیدهم باز کنار زهرا به من گذشت
۱۷ فرودین
مرجان سرکلاس اومد شدیدا برنزه شده بود و حجابش افتضاح تر شده بود
هرروز حراست دانشگاه بهش گیر میداد

تا استاد وارد شد
رفت سمتش با صدای لوسی گفت
استاد ما ایتالیا بودیم
این سوغاتی هم برای شما آوردم
- ممنون
درضمن خانم رفیعی دیگه بااین حجاب سرکلاس من حاضرنشید

مرجان بالبخندی کاملا مصنوعی گفت بله استاد


#ادامه_دارد⬅️

https://t.center/shohada72_313
Forwarded from gharib
بسم رب العشق

#قسمت بیست و یکم

#علمدار_عشق

#راوی مرتضـــــــی

تواتاقم داشتم روی پروژه تحقیقاتی که مربوط به کلاس استاد مرعشی بود کار میکردم
که یکی زد به در
- بله بفرمایید داخل
+ داداشی داری چه کار میکنی
- خواهرگلم دارم روی پروژم کار میکنم
+ آخی الهی
خسته نباشی
اما هرچقدرکار کردی بسه
حاج آقا موسوی اینا تو راهن
پاشو لباسهات عوض کن

- باشه خواهری
+ کدوم پیراهنت میخای بپوشی؟

- به لباس روی تخت بود اشاره کردم
یه بلوز چهارخونه آبی روشن یعقه آخوندی و شلوار پارچه مشکی نشونش دادم

نه داداش این نه
بذار

رفت سمت کمدم یه پیراهن صورتی روشن درآورد
داداش اینو بپوش
قشنگتر نشونت میده
- باشه چشم

لباس هارو پوشیدم
صدای زنگ در بلند
مجتبی داشت میرفت سمت در که زهرا گفت
داداش مرتضی شما برو در باز کن
آقامجتبی بیا مابریم پدر همراهی کنیم

رفتم سمت در
بازش کردم

نرگس سادات با چادر پشت در بود
هنگ مونده بودم
اصلا فکر نمیکردم پشت در نرگس سادات باشه

- سلام حاج آقا بفرمایید

•• ممنونم پسرم
پدرت کجاست

* حاج حسن
•• کمیل خودتی

حاج حسن خم شد صورت پدرم بوسید
چقدر حجاب به نرگس سادات میاد استغفرالله ربی اتوب الیه
چقدر این دختر گاهی ذهنمو درگیر خودش میکنه

پدرم و حاج حسن رفتن داخل اتاق مخصوص پدر

یک ساعت و نیم میگذشت

نرگس : زهرا من نگرانشون شدم برو یه سر بهشون بزن

زهرا: داداش مرتضی بی زحمت یه سرو پیش پدرا
نرگس سادات نگرانه

در زدم پدر

مرتضی پسرم حال حاج حسن خوب نیست دخترخانمش صدا کن

- باهول برگشتم تو پذیرایی
خانم موسوی حال پدرتون خوب نیست

نرگس سادات : یاامام حسین
بابا
بابا
چی شد
آقای کرمی میشه کمک کنیم پدرم ببریم دکتر
اسپری شون همراهمون نیست
- بله حتما

اون شب پدرمن با مداوای برادرم مجتبی که پزشکی میخوند حل شد

اما کار حاج حسن به چادر اکسیژن رسید
من موندم تا سیدهادی و سایر بچه هاشون بیان

اونا که اومدن من برگشتم خونه


چکار کرد این زهرا با داداشش


#ادامه_دارد⬅️⬅️

https://t.center/shohada72_313
بسم رب العشق

#قسمت نوزدهم

#علمدار_عشق

#راوی نرگس سادات


فردا اولین کلاس دانشگاه مون هست

تو اتاقمون دراز کشیده بودیم
بانرجس حرف میزدیم
- نرگس فرداشب عروسی دعوتیم
میخام لباس محلی های تو برام از شمال خریدی بپوشم
+ إه عروسی کیه؟
- عروسی پسرعمه آقامحسن
+ إه همون طلبهه
- خواهرجان تو این طایفه هم یا پاسدارن یا طلبه
+ آره نرجس دیدی تو فامیل ما همه طباطبایی ازدواج میکنن
- آره
نرگس تو چی ؟
چه تصمیمی گرفتی برای حجاب و آینده و ازدواج؟
+ حجاب که دارم بهش نزدیکتر میشم
آینده که فعلا فقط برام درس و دانشگاه مهمه
ازدواج تا خدا چه بخاد
نرجس آقامحسن میذاره فرداشب اجازه میده اون لباس محلی بپوشی ؟
+ قراره محسن چندساعت قبل از مراسم بیاد
من لباسم براش بپوشم نظربده
- آهان این خوبه
عروسی خودتون کیه؟
+ سال دیگه ولادت آقا صاحب الزمان
- نرجس بر،ی دلم برات خیییییلی تنگ میشه
+ ان شاالله تا وقت رفتن من تو نامزدکنی

با نرجس تا ساعت ۱ نصف شب از هردری حرف زدیم

کلاسم ساعت ۹ صبح بود

با ماشینم سمت دانشگاه حرکت کردم
زهرا تو راهرو دانشگاه دیدم باهم رفتیم سرکلاس
حدود نیمه ساعت بعد استاد سرکلاس حاضرشد
°° بسم الله الرحمن الرحیم .
بنده علی مرعشی استاد درس فیزیک تون هستم
دانشجوی ترم ۲ دکترای فیزیک پلاسمام
به من گفتن نخبه های جوان دانشگاه همه تو رشته و کلاس شمان
حالا یکی یکی بلند بشید
خودتون معرفی کنید
رتبه و سن و شهری که ازش اومدید بگید
اول خانمها خودشون معرفی کنید

اول زهرا بعد مرجان خودشون معرفی کردن

بعدنوبت من شد
به نام خدا
نرگس سادات موسوی
رتبه ۹۸ قزوین
اومدم بشینم که استاد گفت
ببخشید خانم موسوی شما با آقای سیدهادی موسوی نسبتی دارید؟
-بله استاد برادرزاده ام هستن
چه عالی
من از دوستان سیدهادی هستم
گوشیم فورمت کردم
شماره سیدهادی از گوشیم پاک شده
اگه میشه شماره اش به من بدید ؟
- بله اجازه بدید باهش هماهنگ کنند
بعد
بله حتما

بعداز کلاس شماره سیدهادی دادم به استاد


ادامه دارد⬅️⬅️

https://t.center/shohada72_313
بسم رب العشق

#قسمت هجدهم
#علمدار_عشق

#راوی مرتضـــــــی

پدر و مجتبی وارد خونه شدن
زهرا رفت چهارتا چای ریخت آورد
یهو مادرم گفت:
مرتضی جان مادر اون تله فیلمی که قراربود برای دانشگاه تهیه کنی چی شد مادر؟
- هیچی مادر
تائتر و سرود و بقیه برنامه ها حتی موسیقی متن فیلم من حاضره
اما متن تله فیلم آماده نیست
+ خوب در مورد چیه؟

- شهدای کربلای ۵
زهرا: داداش پدر که جزو جانبازان کربلای ۵
* مارو درحدی نمیدونه ک ازمون استفاده کنه

- پاشدم رفتم سمت پدر
سرم گذاشتم روی پای پدر
گفتم نه پدر من اصلا یادم نبود

* زهراجان دخترم اون آلبومها بیار با داداشت حرف بزنم
مرتضی جان این ولیچر لطفا حرکتش بده بریم اون اتاق

پدر شروع کرد به تعریف
تا عکس حاج حسن موسوی دیدم
پدر این شخص کی هست ؟

* ایشان فرماندم بودن
حاج حسن موسوی

- موسوی
موسوی
پدر من این آقا میشناسم
* میشناسی؟
- آره پدر چهره شون برام خیلی آشناست
روز جشن ورودی دیدمشون
اصلا دخترشون نرگس سادات هم کلاسی زهراجان هست
* باورم نمیشه پیداش کردم
- زهراجان خواهر شماره همکلاسیت خانم موسوی بگیر
پدر با پدرشون صحبت کنه
زهرا : چشم


خداشکر پدر بدون شوکه شدن جریان حاج حسن متوجه شد


#ادامــــــــــــہ_دارد⬅️⬅️

https://t.center/shohada72_313
بسم رب العشق

#قسمت هفدهم?

#علمدار_عشق


#راوی مرتضــــــــی

از حاج حسن و خانوادش خداخافظی کردیم

چندمتر اونطرف تر برادرم مجتبی کنار ماشین ایستاده بود
باهم دست دادیم و روبوسی کردیم
بازهرا خواهرمون فقط دست داد
از بچگی پدرم بهمون یادداده بود جایی که نامحرم است
باخواهرامون فقط دست بدیم

مجتبی: زیارت قبول
- ممنون

سوار ماشین شدیم
از چهره منو زهرا غم میبارید

مجتبی : شمادوتا چتونه
انگار کشتی هاتون غرق شده
چرا ناراحتید؟
مردم میرن زیارت میان
سبک میشن
شما دوتا محزون برگشتید

- مجتبی داداش
حاج حسن موسوی یادته؟

مجتبی: حاج حسن موسوی
حاج حسنموسوی
اسمش برام خیلی آشناست
اما چیزی یادم نمیاد
- فرمانده پدر بودن توعملیات کربلایی ۵
مجتبی : خوب مگه این ناراحتی داره؟
- دخترش هم کلاسی زهراست
مجتبی: مرتضی داداش کشتی منو چی میخای بگی؟

-ما الان حاج حسن دیدیم
آدرس و شماره تماس خونه گرفت که بیان دیدن پدر

مجتبی: یاامام حسین
حالا چطوری به پدر بگیم

- ماهم ناراحت همون هستیم

مجتبی : بهتره بامادر صحبت کنیم
رفتیم خونه منو پدر میریم مزارشهدا
شماهم بشنید فکرکنید به نتیجه برسید

پدرم تو علمیات کربلای ۵ هم از ناحیه کمر قطع نخاع شده بود
هم گاز خردل ریه هاش سوزنده بود
شوک عصبی براش سم بود

رسیدیم خونه
مجتبی: یه لبخند بزنید که پدر متوجه ناراحتی شما نشه

مادر در باز کرد

سلام بچه های گلم
زیارت قبول

- ممنون مادر
ان شاالله قسمت شماو پدر بشه

مادر:ممنون پسرم

زهرا: مامان باباست کجاست؟

سلام دخترگلم
زیارتت قبول
من اینجام بابا

زهرا رفت کمک پدر

پدر: مرتضی پسر توچته؟
نکنه عاشق شدی؟

باجمله دوم پدر
تصویر نرگس سادات اومد جلوی چشمام
به خودم گفتم استغفرالله ربی اتوب الیه

داداش مجتبی بی زحمت اون چمدون هارو بیار
همراش یه چشمک بهش زدم

بعداز دادن سوغاتی ها
مجتبی به پدرگفت
بابا میاید بریم مزارشهدا
آخه بابا زحمتت میشه
چه زحمتی پدرشما رحمتی

بابا و‌مجتبی راهی مزارشهدا شدن

مادر:شمادوتا چتونه ؟
- مادر ما امروز حاج حسن موسوی دیدیم
مادر: واقعا؟
- بله میخان بیان دیدن پدر
فقط چه طوری به پدر بگیم
مادر: مگه مرتضی جان تو قرار نیست یه تله فیلم برای بسیج دانشگاه بسازی ؟
- بله باید بسازم
مادر : خوب این بهترین موضوع برای گفت حاج حسن

زهراجان مادر پاشو به برادرت بگو برگردن
چشم


#ادامـــــــــــہ_دارد⬅️⬅️


https://t.center/shohada72_313
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت شصت ششم

#راوی مطهره

داشتم از دلشوره میمردم

بعداز ۵-۶ساعت بالاخره جواد زنگ زد
گفت که سید شوکه است و باید با فاطمه سادات حرف بزنه

حرصم گرفته بود پسره ی خنگ من برم به این بچه بگم بعد از ۳/۵ سال بیا با پدرت حرف بزن

-فرحناز
فرحناز
بیا کارت دارم
فرحناز:جانم چی شد مطهره ؟
-جواد زنگ زد گفت سید شوکه است باید با فاطمه سادات حرف بزنه
من الان چه جوری به این بچه بگم
فرحناز:من میگم
-چطوری؟
فرحناز:مطهره خدا امتحان مارو بهت نده
من فولاد آب دیده شدیم
اون فاطمه بچم شیرزنیه
نترسه

فرحناز رفت سمت فاطمه
و گفت فاطمه سادات خاله بیا یه چیزی بهت بگم

فاطمه:چسم آله

فاطمه گرفت بغلش گفت فاطمه جان تو میدونی بابا کجاست ؟

فاطمه :آله چون مامانی میجه بابا لفته از عمه جون حضرت زینب دفاع کنه اما آدم بدا گرفتنش

فرحناز:آفرین دخترگلم
فاطمه اگه بابات الان ناراحت باشه و فقط شما بتونی کمک کنی
کمک میکنی؟

فاطمه سرش پشت هم تکان داد گفت اوهوم اوهوم

فرحناز:فاطمه جونم بابا داره میاد پیشتون اما شما باید قول بدی تا دوروز دیگه نه به مامانی نه به داداش بگی
باشه؟
فاطمه: باشه آله چون

شماره گرفتم فاطمه عزیزم با آقاسید حرف زد

#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا
🆑 @shohada72_313👈

https://t.center/shohada72_313
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت شصت پنجم

#راوی جواد (همسرمطهره/پسرخاله رقیه)

امروز روز تبادل اسراست
یک تیم متشکل از فرمانده مدافعین حرم استان ما،روانپزشک ، من و دو پاسدار به سوریه رفتیم
تیم اصلی تبادل در سوریه به ما پیوستن
به سمت کمپی که جایگاه تبادل بود به راه افتادیم

بالاخره بعداز سه -چهار ساعت اسرا تبادل شدن
سید چقدر پیرشده بود
کاملا شوکه بود و هیچ حرفی نمیزد
نظر روانپزشکی همراهمون بود دوتا شوک اساسی بود
۱.صحبت کردن با یکی از اعضای خانواده
۲.حضور در منطقه خان طومان

صحبت کردن با رقیه که اصلا امکان نداشت
چون سید اینور پس میفتاد اونور صددرصد رقیه
با مشورت منو روانپزشک قرار شد سید با دختر ۵سالش صحبت کنه
زدم به شونه سرگرد رفیعی و گفتم :رفیعی جان اینجا یه لحظه نگه دار اخوی

رفتم پایان شماره مطهره گرفتم
-سلام مطهره بانو
مطهره:سلام جواد چی شد؟
-سید الان پیش ماست داریم میریم خان طومان
فقط مطهره بانو برو فاطمه سادات آماده کن با سید حرف بزنه

مطهره:فاطمه چرا؟
-چون سید شوکه است و فاطمه بهترین کیس هست
آمادش کن یه ربع دیگه میزنگم

مطهره:باشه
-مطهره ما تا شب قزوین هستیم
شما عصری برید برای رقیه خرید
به زینب خانم هم زنگ بزنید بیاد قزوین

برنامه فردا هم باهات هماهنگ میکنم

مطهره :باشه

یه ربع گذشت زنگ زدم سید با فاطمه حرف زد تنها اشک ریختن یه شیر مرد و گفت واژه (دخترم) شاهد بودم
روان پزشکی که همراهمون بود میگفت عالیه از اون پیله اسارت داره خارج میشه

تو خان طومان به بچه ها گفتیم از دور مراقب سید باشن
و روانپزشک گفت باید با فاطمه سادات و مطهره حرف بزنه

به مطهره گفتم به سادات کوچولوی ما بگید به هیچ کس از جریان باباش نگه
و خود سادات فردا باید بیاد مزارشهدا تا با پدرش حرف بزنه

تو خان طومان سید شکست و ساخته شد
یه تیم پزشکی تو ایران منتظر سید بودن تا متوجه بشن سید مورد آزمایش انسانی قرار گرفته یانه ؟

و یا شنکجه های شده چقدر آسیب بهش زده

بالاخره ما وارد ایران شدیم
درعرض چندساعت متوجه شدیم سید خیلی شکنجه شده
و واقعا مرد بوده که حرفی نزده
الان تو یه اتاق درحال راز و نیاز با خداست
چقدر عاشقانه و خالصانه خودش رو خرج مخلوقش میکنه...

#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا
🆑 @shohada72_313👈

https://t.center/shohada72_313
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت شصت چهارم


#راوی سوم شخص جمع


بعد از شهادت محمدهادی مهدوی همسر فرحناز

رقیه شکسته تر شده بود
میترسید از اینکه نکنه همسر اونم زیر شنکجه داعش شهید بشه

روزها از پس هم میگذشت
روز به ماه تبدیل شد

سپاه همچنان دنبال تبادل اسرا و یا پس گیری سید مجتبی بود

بارها مذاکرات تا قصد آخر رفته بود
اما داعش زیر همه چیز زده بود

خدا تنها از پایان این اسارت خبر داشت

موضوعی که گاهی بسیار خدشه به روح و روان همسران و فرزندان شهدای مدافعان حرم میزد بحث دریافت هزینه بود


حرفی که بسیاری از غافلان آن را پذیرفته بودند


رقیه و بچه ها در منزل خودشان سریال مختارنامه را تماشا میکردند


ابن زیاد:باید سران قیام مسلم بن عقیل از مردم جدا کنیم


این جمله رقیه به فکر برد به سمت کتاب خانه رفت
کتاب نامیرا برداشت و شروع کرد به برگ زدن

مکالمه خواند
حسین بن علی سودای حکومت عرب را دارد
اگر مسلم در خانه مختار همچنان باقی بماند
بعداز پیروزی مختار از سران کوفه است


دقیقا بحث مدافعین حرم است
تاریخ درحال تکرار است

شباهت بی حد و اندازه مدافعین حرم به یاران امام حسین (ع)

جان شیرین ترین دارایی یک فرد است
زمانی که راهی سوریه میشون میدانند که شهادت ،اسارت یا جانبازی احتمالش بالاست
اما راهی جهاد میشون
و فقط دلیل رفتن غیرت برای دختر علی بن ابی طالب است

سومین سالگرد اسارت سیدمجتبی حسینی هم گذشت
اما هنوز داعش موافقت نهایی اعلام نکرده

امروز بالاخره بعد از سه سال شش ماه و هیجده روز داعش با تبادل ۷اسیر و سیدمجتبی حسینی موافقت کرد
زمان تبادل سه ماه دیگر در شهر حلب انجام شود
موضوع به خانواده سید گفته نشد تا امیدوار نباشن ...

#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا
🆑 @shohada72_313👈

https://t.center/shohada72_313
بسم الله الرحمن الرحیم

🌹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون 🌹

همانا آنانی که در راه خداکشته شدند مرده مپندارید بلکه زنده اند و در نزد خدا روزی میخورند.

عاشورائیان کربلای خان طومان ٩۵ ه ش

#قسمت‌پنجم
شهدای نبرد ٢١و٢٢فروردین درخان طومان.
(١)#شهید‌محمدتقی‌سالخورده
او فرمانده گردان عمار ازتیپ امام حسن مجتبی علیه السلام ازلشکر فاطمیون(یگان ویژه ٢۵کربلا) درسوریه بود.
#گردان‌عمار درجناح راست جبهه خان طومان دارای مسئولیت دفاعی و پدافندی بود.
#محمدتقی، عاشقي بود که درمیادین جهاد فی سبیل الله، درمناطق عملیاتی جنوب شرق، شمال‌غرب کشورمان ایران اسلامی، وجبهه مقاومت اسلامی بدنبال جهادی وشهادت درراه خدا بود.
بارها و بارها تامرزهای شهادت پیش رفت تااینکه کربلای خان طومان سرنوشت عاقبت بخیریش رارقم زد.
#محمد تقی، #فرمانده‌گردان‌عمار درسخت ترین جبهه خان طومان مسئولیت رابدوش می کشید.
رزمندگان فاطمیون، همیشه بدنبال این بودند با فرمانده گردان خود آشنا وهم صحبت شوند.
حضور فرماندهان تاکتیکی درکنار رزمندگان، نقش واثرمستقیمی درسرنوشت نبردهاداشت.
محمدتقی، همیشه درکنار رزمندگان گردان عماربود.
تمامی کارهاووظایف فرمانده گردانی را انجام میداد ولی همیشه گمنام بود
بعدا یکی ازفرماندهان، به رزمندگان اسلام گفت همین آقایی که پهلوی شما هست ومشکلات شما راپیگیری میکنه فرمانده شما ست.
تازه برادران فاطمیون متوجه شدندکه این برادر خوش سیما، خوش سیرت، بااخلاق، متواضع، خاکی وبی ادعا، شجاع و دلیر فرمانده آنهاست،
خیلی خوشحال بودند که چنین فرماندهی دارند.
اما طولی نکشید که آن فرمانده گردان عرفانی وسلحشور، براثر اصابت ترکش های خمپاره دشمن، شهادت درراه خدا رابه اغوش گرفت وروح مطهرش به جایگاه ابدی پروازنمود.
وان انسان خودساخته ووارسته وموفق در جهاد اکبر وجهاد اصغر به آرزویش رسید.
#محمدتقی، ازمردان عاشورایی لشکر عملیاتی ٢۵کربلا بود که ستاره درخشان مازندران وجبهه مقاومت اسلامی شد. ونامش درکاروان شهدای لشکر (حضرت زینب کبری س) تبت شد.

روحش شاد و راهش پررهرو باد.


#ادامه_دارد

#راوی

#سرتیپ_دوم_پاسدار_حمیدرضا_رستمیان
از فرماندهان جبهه مقاومت
بسم الله الرحمن الرحیم

🌹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون 🌹

همانا آنانی که در راه خداکشته شدند مرده مپندارید بلکه زنده اند و در نزد خدا روزی میخورند.

عاشورائیان کربلای خان طومان ٩۵ ه ش

#قسمت‌چهارم :مکالمات بی سیمی.

موقعیت های عمار، یاسر، ناصر، مالک، حمزه، احمد، حسین، باقر، شاهد ١تا٨،حسن، احمد١تا٨،، عبدالله، مرتضی، غلامعباس، رحیم، مفید، رامین، محمود،محسن، رضوان، علی، مجید، و....بگوش باشید. دشمنان تکفیری یهودی، براساس گزارشات دریافتی درحال برنامه ریزی هجوم به جبهه خان طومان هستند. کلیه رده های تحت امر آماده نبرد با هجوم دشمنان باشید.
کلیه رده ها اعلام وضعیت کنند.
عبدالله گرفتم آماده ایم.
محمود گرفتم آماده ایم
رامین، همه رده ها آماده هستند.
عمار، حمزه، یاسر، ناصر، مالک، محسن، حسین و.......... همه آماده ایم.
رحیم، شیرزاد، مفید، احمد آماده ایم.
فرماندهان توجه داشته باشید،
با هرگونه نفوذ های احتمالی ورخنه های دشمنان تکفیری به مواضع وعقبه های خودی مقابله کنید.
محمود، محمود،
آماده اجرای آتش ها برروی معبرهای وصولی دشمن باشید.
رامین، رامین، محورها وگردانهای پیاده و ویژه را جهت جلوگیری از پیشروی دشمن بکارگیری هدایت نمایید.
ساعت ١۶عصر روز ٢١ فروردین، آتش تهیه دشمنان تکفیری شروع شد.
خمپاره ها، گلوله های جهنمی، راکت ها، تیرهای مستقیم تانک ها، کالیبرهای آنان یکپارچه ومداوم اتش میریختند
دوساعت آتش های دشمن اجرا گردید.
عبدالله،به کلیه رده ها:
همه رزمندگان جهت حفظ جانشان به داخل سنگرها وکانالها بروند وهوشیاری وآمادگی کامل نبرد با هجوم دشمنان راداشته باشید.
مقاومت های عاشورایی توسط رزمندگان اسلام درمقابل دشمنان انجام میگرفت.
فریادهای عاشقانه،
#لبیک‌یازینب
#لبیک‌یا‌حسین
#لبیک‌یا‌مهدی
#لبیک‌یا‌خامنه‌ای
#کلنا‌عباسک‌یازینب.
باعث قوت و قدرت رزمندگان بود. وصف های خودی رامستحکم کرده بود.
حسین، حسین، عبدلله
بااستعدادی ازنفرات برای کمک به خط یاسر اقدام کنید.
مصطفی، حسین، من دارم پهلوی شما میام.
مصطفی، ما تحت فشار، یک پله عقب ترامدیم
حسین، باشه داریم می‌آییم موقعیت شما
تقی، تقی، عبدالله،
تقی بگوشم،
تقی جان وضعیت تون درموقعیت خونه زرد چطوره؟.
عبدالله جان،
تقی پروازی شد. وبه دوستان شهیدش پیوست.
تقی جان، کارشون راادامه بده ومحکم درمقابل هجوم تانکهای دشمن مقاومت کنید.
حمزه، حمزه، رضا،
موقعیت شما چطورهست؟
حمزه (ناصر)،
موقعیت مامحکم ایستادیم، فعلا فشار دشمن ازطرف عمار و یاسر هست،فقط حواستون به ما باشه، وضعیت خوبی نداریم.
رضا ، باشه، هوشیارباشید دورنخورید.
یاسر، یاسر، عبدالله،
بگوشم،
یاسر جان، وضع تون چطورشد؟
یاسر، حسین مون پرواز کرد ورفت کنار شهدا.
فعلا آمدیم یک پله عقب ترمستقر شدیم.
عبدالله، یاسر جان، حواستون به بچه های حسین باشه، بهم دست بدین وبا دشمن مقابله کنید.
مالک، مالک،رضا
بگوشم.
مالک جان، موقعیت تون چه وضعی داره؟
چندتاتانک ونفر بر بانیروهای دشمن فشار آوردند، یک کمی جابجاشدیم.
رحیم، رحیم،
رضا بگوشم،
رحیم جان، وضعیت مالک راپیگیری کنید تاازاین طرف دورنخوریم،
باشه چشم، داریم مقاومت میکنیم.
از رضا به به کلیه فرماندهان و رزمندگان اسلام.
اینجا باید مقاومت کنیم،
عقب نشینی نداریم، عاشورایی درمقابل دشمنان ایستادگی کنید.
واستقم کما امرت. امروز جبهه مقاومت به ایستادگی ما نیازداره،
ما باید ارواح شهیدان دفاع مقدس #لشکر_ویژه_٢۵_کربلا را شاد کنیم
درود برشما رزمندگان لشکر ٢۵کربلا وفاطمیون، که حماسه آفرینی میکنید.
تقریبا تا ساعت 22 درگیری ها شدت داشت.
درنیمه های شب، طرح بازپس گیری، روستای خالدیه انجام وساعت ۶صبح ٢٢فروردین تک رزمندگان اسلام شروع شد. وبا اجرای عملیات ضربتی، دشمنان به عقب رانده شدند.
به کلیه رده ها باهمت والایتون، باعنایت الهی، دشمنان ضربه سنگینی خورده وبا تلفات وخسارات سنگین مجبوربه عقب نشینی شدند.
نصر من الله وفتح القریب

#ادامه_دارد

#راوی

#سرتیپ_دوم_پاسدار_حمیدرضا_رستمیان
از فرماندهان جبهه مقاومت
بسم الله الرحمن الرحیم

🌹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون 🌹

همانا آنانی که در راه خداکشته شدند مرده مپندارید بلکه زنده اند و در نزد خدا روزی میخورند.

عاشورائیان کربلای خان طومان ٩۵ ه ش

#قسمت‌سوم:
رزمندگان و فرماندهان، همه مشغول آماده سازی منطقه وخطوط دفاعی بودند.
یک گروهان از#یگان٢۵کربلا، راهی ماموریت ویژه درجبهه العیس وبرقوم شده بود.
عصرروز بیست و یکم فروردین بود که تکفیری ها بااجرای سنگین آتش تهیه رابرروی جبهه خانطومان شروع کردند.
آتش‌ گلوله های جهنمی برروی مواضع و سنگرهای رزمندگان اسلام فرود می آمد.
رزمندگان اسلام با آمادگی کامل محیای نبردی سنگین شده بودند.
حدود دوساعت آتش تهیه دشمنان تکفیری برسررزمندگان اسلام می بارید.
براثر آتش اجرا شده ازطرف دشمن، تعدادی از رزمندگان مجروح و شهید شدند.
برادر #محمدتقی‌سالخورده فرمانده #گردان‌عمار وبرادر #حسین‌بواس فرمانده دسته از#گردان‌یاسر وتعدادی از برادران فاطمیون بشهادت رسیدند.
هجوم تانکها و نفربرها باهمراهی نیروهای عملیاتی تکور دشمن ازمعبرهای مختلف به جبهه خان طومان شروع شد.
رزمندگان اسلام، خودشان را برای نبردی تمام عیار وتن به تن آماده کرده بودند.
فریادهای (لبیک یا زینب کبری (س)) تمام جبهه خان طومان را نورانی و عرفانی کرده بود.
درگیری های تن به تن تاساعت بیست همان روز وجود داشت.
با ناکامی وشکست دشمنان درتصرف منطقه، عقب نشینی نموده ولی بخشی ازمواضع دراشغال آنان مانده بود.
برادر #سیدسجاد‌خلیلی بهمراه دونفر ازفاطمیون درخط یاسر وضعیت مفقود داشتتد.
درگیری‌های پراکنده درخطوط نبرد وتبادل آتش‌ها انجام می‌گرفت.
وضعیت منطقه عملیاتی (جبهه) خان طومان بررسی شدتادوباره اوضاع خط پدافندی به حالت قبل برگردد.
درنبرد دوجبهه امویان وعلویون، گردان‌های امویان متحمل تلفات وخسارات زیادی شده بودند.
درسحرگاه روز بیست و دوم فروردین، رزمندگان اسلام به مواضع وصف دشمنان تکفیری هجوم برده وباعقب راندن آنان ضربات سنگینی به انهاواردکردند.
تلفات وخسارات وارده به دشمنان تکفیری انقدرزیاد بودکه درشهرهاوقریه های عقبه آنان چندروزی عزای عمومی اعلام شده بود.
قدرت رزمندگان مقاومت و تاکتیکهای دفاعی رزمندگان اسلام برای دشمنان آشکار گردید.
دشمنان فهمیدند که بسادگی نمی‌توانند خان طومان را که برایشون ارزش حیاتی داشت تصرف کنند.
دراین مرحله ازمقاومت،
چهارنفر ازمدافعان حرم ایرانی ودوازده نفر ازمدافعان حریم ازفاطمیون و سوری بشهادت رسیدند.
ازدشمن بالغ بر دویست و پنجاه کشته و زخمی وچندین تانگ ونفربر وخودروو هلی شات و..... منهدم شده بود.
پیروزی رزمندگان بدون مرز لشکر زینبی وشکست دشمنان تکفیری یهودی درتمام جبهه مقاومت اسلامی درسوریه پیچیده بود.

#ادامه_دارد

#راوی

#سرتیپ_دوم_پاسدار_حمیدرضا_رستمیان
از فرماندهان جبهه مقاومت

@shohada72_313
🥀💐🕊🌺🕊🌴🥀

#خاطرات_دفاع_مقدس

#یاد_باد
#آن_روزگان
#یاد_باد

#ماه_رمضان
#رزمندگان_اسلام
#دفاع_مقدس

ماه مبارک رمضان باعث می‌شد هر یک از رزمندگان به نوعی خود را بیش از پیش برای میهمانی خدا آماده کنند برای همین چند روز پیش از فرا رسیدن ماه رمضان در سنگرهای انفرادی یا جمعی حال و هوای ماه رمضان حاکم می‌شد. این تغییر شرایط فقط به داخل خطوط مقدم محدود نمی‌شد بلکه در مقرهای تیپ یا لشکرها و حسینیه‌ها برنامه‌های خاصی برگزار می‌شد.
هر چند رزمندگان در دوران دفاع‌مقدس در حکم مجاهد به حساب می‌آمدند و می‌توانستند روزه نگیرند اما اگر بیش از 10 روز می‌توانستند در موقعیتی بمانند نیت می‌کردند و روزه می‌گرفتند از همین رو تعداد بسیاری از همین رزمندگان با دهان روزه به شهادت رسیدند .

#راوی
#جانباز_معزز
عباس طایفه

#یاد_باد
#آن_روزگان
#یاد_باد

شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی و شفای #جانبازان_عزیز
#صلوات

#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم

@shohada72_313
بسم الله الرحمن الرحیم

🌹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون 🌹

همانا آنانی که در راه خداکشته شدند مرده مپندارید بلکه زنده اند و در نزد خدا روزی میخورند.

عاشورائیان کربلای خان طومان ٩۵ ه ش

#قسمت‌سوم:
رزمندگان و فرماندهان، همه مشغول آماده سازی منطقه وخطوط دفاعی بودند.
یک گروهان از#یگان٢۵کربلا، راهی ماموریت ویژه درجبهه العیس وبرقوم شده بود.
عصرروز بیست و یکم فروردین بود که تکفیری ها بااجرای سنگین آتش تهیه رابرروی جبهه خانطومان شروع کردند.
آتش‌ گلوله های جهنمی برروی مواضع و سنگرهای رزمندگان اسلام فرود می آمد.
رزمندگان اسلام با آمادگی کامل محیای نبردی سنگین شده بودند.
حدود دوساعت آتش تهیه دشمنان تکفیری برسررزمندگان اسلام می بارید.
براثر آتش اجرا شده ازطرف دشمن، تعدادی از رزمندگان مجروح و شهید شدند.
برادر #محمدتقی‌سالخورده فرمانده #گردان‌عمار وبرادر #حسین‌بواس فرمانده دسته از#گردان‌یاسر وتعدادی از برادران فاطمیون بشهادت رسیدند.
هجوم تانکها و نفربرها باهمراهی نیروهای عملیاتی تکور دشمن ازمعبرهای مختلف به جبهه خان طومان شروع شد.
رزمندگان اسلام، خودشان را برای نبردی تمام عیار وتن به تن آماده کرده بودند.
فریادهای (لبیک یا زینب کبری (س)) تمام جبهه خان طومان را نورانی و عرفانی کرده بود.
درگیری های تن به تن تاساعت بیست همان روز وجود داشت.
با ناکامی وشکست دشمنان درتصرف منطقه، عقب نشینی نموده ولی بخشی ازمواضع دراشغال آنان مانده بود.
برادر #سیدسجاد‌خلیلی بهمراه دونفر ازفاطمیون درخط یاسر وضعیت مفقود داشتتد.
درگیری‌های پراکنده درخطوط نبرد وتبادل آتش‌ها انجام می‌گرفت.
وضعیت منطقه عملیاتی (جبهه) خان طومان بررسی شدتادوباره اوضاع خط پدافندی به حالت قبل برگردد.
درنبرد دوجبهه امویان وعلویون، گردان‌های امویان متحمل تلفات وخسارات زیادی شده بودند.
درسحرگاه روز بیست و دوم فروردین، رزمندگان اسلام به مواضع وصف دشمنان تکفیری هجوم برده وباعقب راندن آنان ضربات سنگینی به انهاواردکردند.
تلفات وخسارات وارده به دشمنان تکفیری انقدرزیاد بودکه درشهرهاوقریه های عقبه آنان چندروزی عزای عمومی اعلام شده بود.
قدرت رزمندگان مقاومت و تاکتیکهای دفاعی رزمندگان اسلام برای دشمنان آشکار گردید.
دشمنان فهمیدند که بسادگی نمی‌توانند خان طومان را که برایشون ارزش حیاتی داشت تصرف کنند.
دراین مرحله ازمقاومت،
چهارنفر ازمدافعان حرم ایرانی ودوازده نفر ازمدافعان حریم ازفاطمیون و سوری بشهادت رسیدند.
ازدشمن بالغ بر دویست و پنجاه کشته و زخمی وچندین تانگ ونفربر وخودروو هلی شات و..... منهدم شده بود.
پیروزی رزمندگان بدون مرز لشکر زینبی وشکست دشمنان تکفیری یهودی درتمام جبهه مقاومت اسلامی درسوریه پیچیده بود.

#ادامه_دارد

#راوی

#سرتیپ_دوم_پاسدار_حمیدرضا_رستمیان
از فرماندهان جبهه مقاومت

@shohada72_313
More