زندگی به سبک شهدا
#ایستادهی_شکست
Channel
@Shohada72_313
Promote
643
subscribers
32.4K
photos
32.4K
videos
2.4K
links
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال:
@shohada72_313
ارتباط بامدیرکانال:
@Ahmadgholamii
ادمین تبادلات:
@faramarzaghaei
کانال مادرسروش:
http://sapp.ir/shohada72_313
کانال مادر ایتا:
eitaa.com/shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
زندگی به سبک شهدا
زندگی به سبک شهدا
"رمان
📚
#از_روزی_که_رفتی
🍃
🍃
✍
#قسمت
5⃣
3⃣
رها: خودم میومدم، لازم نبود این همه راه رو بیای.! صدرا: خودمم میخواستم حاج علی رو ببینم؛ بالاخره مراسم هفتم بود دیگه، ارمیا رو هم دیدم نمیدونستم اونا هم از بچه های #تیپ_شصت_و_پنجن..! انگار همکار سید #مهدی بودن، هم…
"رمان
📚
#از_روزی_که_رفتی
🍃
🍃
✍
#قسمت6
⃣
3⃣
در
#ذهن_صدرا_و_رها
نام
#آیه
نقش بست.
#آیه
که همه جا
#دنبال_خاطره
ای از
#مردش
بود و این
#خاطرات_آرامش
میکردند...!
#صدرا
بلند شد و
#بشقابی
برای
#رها
روی میز گذاشت.
#صندلی
برایش
#عقب
کشید و منتظر
#نشستنش_شد
..
رها که نشست،
#خانم_زند
قاشقش را در
#بشقاب_رها
کرد و
#اعتراض_آمیز
گفت:
_صدرا...؟!
#صدرا
روی
#صندلیاش
نشست:
_عمو تصمیم گرفت
#خونبس_بگیره
و شما
#قبول
کردید،
حالا من تصمیم گرفتم اون
#اینجوری
زندگی کنه شما هم لطفا
#قبولش
کنید، بهتره
#عادت
کنید،
#رها_عضو
این خونه است...!
***
صبح که رها به
#کلینیک
رسید،دلش هوای آیه را کرد.
#زن_تنها
شده
ی
این
روزها... زن همیشه
#ایستادهی_شکست
خورده
ی
این
#روزها
...!
روز سختی بود، شاید
#توانش
کم شده که این ساعت از روز خسته است..!
ساعت 2
#بعدازظهر
بود. پایش را که بیرون از
#کلنیک
گذاشت،دو صدا
#همزمان_خطابش
کرد:
-رها...!
-رها...!
چقدر
#حس
این
#صداها_متفاوت
بود. یکی با
#دلتنگی
و دیگری...
#حس
دیگری را
#نفهمید
. هر دو صدا را
#شناخت
، هر دو به او
#نزدیک
شدند...
#نگاهشان
به
#رها
نبود. دوئلی بود بین نگاهها....!
صدرا: شما؟
-نامزد
#رها
، من باید از شما
#بپرسم
، شما..؟
صدرا:
#شوهر_رها
...!
_پس
#حقیقته
...؟ حقیقته که زن یه
#بچه_پولدار
شدی...؟
#رها
هیچ نمیگفت...! چه داشت که بگویدبه این
#مرد
که از
#نامردی_روزگار
بسیار چشیده بود
#صدرا
: هر جور
#دوست
داری فکر کن، فقط فکر
#زن_منو
از سرت بیرون کن.
_این
#رسمش
نبود
#رها
،
#رسمش
نبود منو
#تنها
بذاری...!
اونم بعد از اینهمه
#سال
که رفتم و اومدم تا
#پدرت_راضی
شد، حالا که
#شرایط
رو آماده کردم و اومدم
#قرار_عقد
بذارم...!
#رها
تنش
#سنگین
شده بود.
#قدمهایش
سنگین شده بود و پاهایش برخلاف
#آرزوهایش
میرفت...دلش را
#افسار
زد و قدم به سمت مرد این
#روزهایش_میگذاشت
مردی که
#غیرتی
میشد،با او غذا میخورد، به دنبالش می آمد، شاید
#عاشق
نبودند اما
#تعهد
را که بلد بودند...!
#احسان
: کجا میری
#رها
...؟ تو هم مثل
#اسمتی
،
#رهایی
از هر
#قید_و_بند
،
از چی
#رهایی_رها
...؟ از
#عشق
...؟
#تعهد
...؟ از چی...؟
تو هم بهش دل نبند
#آقا
، تو رو هم ول میکنه و میره..!
رها که رها نبود...! رها که تعهد میدانست. رها که پایبند تعهد بود...!
رها که
#افسار
بر دلش زده بود که پا در
#رکاب_عشق
نگذارد...!
از چه
#رها
بود این
#رهای
در بند...؟
_حرفاتو زدی پسر جون، دیگه برو...! دیگه نبینم سر راه
#زنم
قرار بگیری...!
#سایهت
هم از کنار
#سایهی_رها
رد بشه با من
#طرفی
؛
#بریم_رها
....!
دست
#رها
را گرفت و به سمت
#ماشین
کشاند.
باخودش
#غرغر
میکرد. رهابا این دستها
#غریبه
بود.
دستهای مردی که
#غریب
به دوماه
#مردش_بود
....!
_اگه بازم اومد سراغت بمن زنگ میزنی، فهمیدی؟
#رها
سر تکان داد.
#صدرا_عصبی
بود، حس بدی بود که کسی زنت را با عشق نگاه کند...
با عشق صدا کند. کاری که تو یکبار هم انجامش نداده ای؛؛؛
کنار آمدن
#بارقیبی
که
#حق_رقابت
ندارد سخت است. گوشه ای از
#ذهنش_نجوا
کرد
"همون رقابتی که
#رویا
با
#رها
میکنه...!
#رویایی
که
#حقی
برای
#رقابت
ندارد؛
شاید هر دو
#عاشق
بودند؛ شاید
#زندگیهایشان
فرق داشت؛ شاید
#دنیاهایشان
فرق داشت؛
اما دست
#تقدیر
گره هایی به زندگیشان زده بودند را گشود و
#صدرا
را به
#رها
گره زد...
🌷
نویسنده:
#سنیه_منصوری
#ادامه_دارد
....
👇
👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡
@shohada72_313