🍀 شعرانه 🍀

#عرفان_نظر_آهاری
Канал
Логотип телеграм канала 🍀 شعرانه 🍀
@Sherane_poemПродвигать
318
подписчиков
3,54 тыс.
фото
128
видео
5
ссылок
می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت .. پرم از سایه برگی در آب چه درونم تنهاست "سهراب" @MF1985sh
#بانوی_سپید

زنان و درختان چقدر بهم شبيه اند!
هر دو ريشه دارند و برگ و بار می دهند.
هردو بهارهای بسيار دارند
و زمستان های بسيارتر.
هر دو به نور محتاجند و هر دو
نفس می بخشند و زندگی.
و در كمين هر دويشان تبرهای بسيار است.
برای بريدن ها، برای شكستن ها،
برای قطع اميد ها ...

اما هنر زن بودن ،
جوانه زدن های پی در پی است،
حتی وقتی شاخه هايت را شكستند،
حتی وقتی ساقه هايت را زدند،
حتی وقتی بی رحمی تبر، تنت را،
تنه ات را از ته بريد...
تو اما ريشه ات را نگه دار،
دستهايت را به آسمان بلند كن
تو دوباره سبز خواهی شد....

#عرفان_نظر_آهاری
#مادر
#زن
@Sherane_poem
#پست_ویژه

🕊معلمی شغل پرندگان است🕊

پدرم سر سفره، نان معلمی گذاشت؛ ما نان الفبا خوردیم، نان کلمه، نان خون دل خوردن و یاد دادن.
و جانی که طعم نان الفبا را بچشد و روحی که از رزق کلمات بخورد، دیگر به هیچ نانی سیر نخواهد شد.
📖🌿📖
پدرم می گفت: معلمی شغل انبیاست، معلمی شغل پرندگان است، معلمی شغل درختان است. معلمی شغل ماه و خورشید و سنگریزه و باد است؛ همه چیز و همه کس معلمند اما هیچ کس چرا دانش آموز نیست!
🌾📖🌾
از هرکس می توان چیزی آموخت؛ هم از دوست، هم از دشمن؛ از دشمنان اما بیشتر.
که بدخواهان و بدکرداران و بدکاران بیشتر به ما می آموزند، نبایدها را، نکردنی ها را نخواستنی ها و نبودنی ها را...
🌾
روز معلم را به همه کس و همه چیز تبریک می گویم؛ که به من می آموزند زندگی را.
در روز معلم اما دانش آموز بودن را باید تمرین کنم، زیرا که یاد گرفتن همیشه دشوارتر است از یاد دادن...

#عرفان_نظر_آهاری
@Sherane_poem
#بانوی_سپید

زنان و درختان چقدر بهم شبيه اند!
هر دو ريشه دارند و برگ و بار می دهند.
هردو بهارهای بسيار دارند
و زمستان های بسيارتر.
هر دو به نور محتاجند و هر دو
نفس می بخشند و زندگی.
و در كمين هر دويشان تبرهای بسيار است.
برای بريدن ها، برای شكستن ها،
برای قطع اميد ها ...

اما هنر زن بودن ،
جوانه زدن های پی در پی است،
حتی وقتی شاخه هايت را شكستند،
حتی وقتی ساقه هايت را زدند،
حتی وقتی بی رحمی تبر، تنت را،
تنه ات را از ته بريد...
تو اما ريشه ات را نگه دار،
دستهايت را به آسمان بلند كن
تو دوباره سبز خواهی شد....

#عرفان_نظر_آهاری
@Sherane_poem
#پست_ویژه

خدا گفت: ليلی عشق می ورزد تا نميرد. دنيا، ليلی زنده می خواهد.
ليلی آه نيست، ليلی اشك نيست، ليلی معشوقی مرده در تاريخ نيست، ليلی زندگی ست...
اگر ليلی بميرد، ديگر چه كسی ليلی به دنيا بياورد؟ چه كسی گيسوان دختران عاشق را ببافد؟
چه كسی طعام نور را در سفره های خوشبختی بچيند؟ چه كسی غبار اندوه را از طاقچه های زندگی بروبد؟
چه كسی پيراهن عشق را بدوزد؟
ليلی! قصه ات را دوباره بنويس.

ليلی، به قصه اش برگشت.
اين بار نه به قصد مردن كه به قصد زندگی.
و آن وقت به ياد آورد كه تاريخ پر بوده از ليلی های ساده گمنام.

#عرفان_نظر_آهاری
#ليلي_نام_تمام_دختران_زمين_است

@Sherane_poem
#پست_ویژه

#قصه_شب

پرنده بر شانه های انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت:

- اما من درخت نیستم. تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی. پرنده گفت:

- من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم. اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم.

انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود. پرنده گفت:

- راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟ انسان منظور پرنده را نفهمید، اما باز هم خندید. پرنده گفت :

- نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است.

انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطرات اش چیزی را به یاد آورد. چیزی که نمی دانست چیست. شاید یک آبی دور، یک اوج دوست داشتنی. پرنده گفت:
- غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است، اما اگر تمرین نکند فراموش اش می شود.

پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشم اش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش ، آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.

آن گاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت:

- یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود. اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟

انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد.
آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست.

#عرفان_نظر_آهاری

@Sherane_poem