باز گویم این سخن را، گرچه گفتم بارها
مینهند این خائنین بر دوشِ ملت بارها
پردههای تار و رنگارنگی آید در نظر
لیک مخفی در پسِ آن پردهها اسرارها
مارهای مجلسی دارای زهری مهلکاند
الحذر! باری از آن مجلس که دارد مارها
دفعِ این کفتارها گفتار نتواند نمود
از رهِ کردار باید دفعِ این کفتارها
کشورِ ما پاک کِی گردد ز لوثِ خائنین؟
تا نریزد خونِ ناپاک از در و دیوارها
مزدِ کارِ کارگر را دولتِ ما میکند
صرفِ جیبِ هرزهها، ولگردها، بیکارها
از برای اینهمه خائن بُوَد یک دار کم
پُر کنید این پَهنْ میدان را ز چوبِ دارها
دارها چون شد به پا با دستِ کین بالا کشید
بر سرِ آن دارها سالارها، سردارها
فرخی، این خیلِ خوابآلود مستِ غفلتاند
این سخنها را بباید گفت با بیدارها
(
#فرخی_یزدی.
دیوان: غزلیات و قصاید و قطعات و رباعیات. «قسمتِ اول: غزلیات». با تصحیح و مقدمه در شرحِ احوالِ شاعر به قلمِ
#حسین_مکی. تهران: بنیادِ نشرِ کتاب. ۱۳۵۷. چاپِ ۷. صفحهی ۸۳-۸۴.)
خوشهای نگین