•|غُلامِحُسَـــــین|•

#حلالم
Channel
Logo of the Telegram channel •|غُلامِحُسَـــــین|•
@Shahid_saberiPromote
136
subscribers
6.39K
photos
1.16K
videos
1.81K
links
کـانال رسمی شهید مدافع حریم ولایت میـــــرزا مــهدی صابــری "غلامحسین" فرمانده گروهان حضرت علی اکبر(ع) لشکـــــــــر ســـــــــــرافراز فــاطمیـون با مدیریت خانواده شــهید | ارتبـــاط با خادمین @Seyed_meisam76 | @karbala19427
•|غُلامِحُسَـــــین|•
دلاور فاطمی شهید جاوید بصرالحریر #نبی_رضایی...🌹 تولد:65 شهادت:31/1/94 پ ن: سینا و سارات منتظرت ان؛ بابایی! بر نمی گردی؟؟... «غلامحسین» @Shahid_sabe
🌹بسم رب الشهداء والصدیقین🌹

#زندگی_نامه_شهیدمدافع_حرم
#نبی_رضایی

نبی درسال 1365تو افغانستان ولایت بامیان ولسوالی ورس در یک خانواده متدین ومذهبی چشم به دنیا گشود
ایشون فرزند سوم خانواده بود.

درسن13سالگی به ایران اومد و به تحصیل کردن پرداخت و چون مهاجر بود هم درس خوندن وکارکردن سخت بود بعد از ترک تحصیل مشغول کار شد.

و بعد یه مدتی ازدواج کرد سرانجام حاصل ازدواج شون دو فرزند شد یک پسرو یک دختر به نام های سینا وسارا

آقا نبی خیلی خوش اخلاق بود احترام به بزرگترارو وظیفه انسانی میدونست.
عاشق خانوادش بود. مخصوصا بچه هاش....

نمیدونم چجوری #دل_کند و رفت به شوخی گفته بود اگه برم راضی هستی گفتم تونمیری تونمیتونی دل بکنی بری . گفت توفقط بگو من برم راضی هستی یا نه؟!..

منم فکر کردم داره شوخی میکنه گفتم آره ولی نمیدونستم جدی میگه ومیخواد بره یک ماهه بعد رفت از فرودگاه زنگ زد ناراحت شدم و اشکم در اومد که چرا رفتی....

گفت جای بدی نرفتم رفتم حرم حضرت زینب(س) اگه قسمتم باشه میام، نباشه، مواظب بچه هام باش، از گل کمتر نگو بهشون دلم براشون تنگ شده هر هفته زنگ میزد با من با بچه ها صحبت میکرد دو دقیقه...

فقط بار آخر گفت دو روزه دیگ میام خونه فقط قبلش یه عملیات برم بعدش اگه شد میام #حلالم_کن، حلالم میکنی؟منم ب شوخی گفتم آره دیگه...

تموم شد زنگ زدنش رفت ک رفت دو روزش شد ۱۰ روز که خبر آوردن بعد عملیات همه رزمنده ها برنگشتند از عملیات همه چی آوار شد رو سرم
از اون موقع فقط #چشم_انتظارم......

بچه هاشم همینطور خانوادش، فقط از بی بی زینب میخوام ی خبری ازش بهم بده رفته بودم پابوس بی بی زینب و بی بی رقیه تنها خواستم همین بود و پابوس علی ابن موسی الرضا ع فقط همین خواستم بود #خبری_ازش_بشه.....


راوی: همسر شهید جاویدالاثر بصرالحریر #نبی_رضایی..


کانال رسمی شهید مدافع حرم «مهدی‌صابری»
t.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw
خاطره ای از شهید «سیدعلی اصغر حسینی» و طریقه اجازه گرفتن از #مادرش برای رفتن به #سوریه



«علی اصغر» در محل کارش با #مشکلات زیادی روبرو بود،طبق معمول یه شب داشتیم با هم #چت میکردیم خیلی ناراحت بود

گفتم: «علی اصغر» #جان‌مادر گرفته به نظر میرسی؟ گفت: فقط دلم گرفته ست

گفت:مادر برام دعا کن که دعای مادر #انسان رو بلند میکنه شما اگه دعا کنید من امروز که هیچ عاقبتمم #ختم بخیر میشه،گفتم:همیشه دعا میکنم پسرمو

گفت: #مادر جانم یه سوال؟گفتم بپرس؟پرسید:چقد #امام‌زمان(عج) رودوست داری؟گفتم: خیلی گفت: خیلی یعنی چقدر؟ گفتم: عاشقشم

گفت:تا حالا برا اینکه #عاشق بودنت رو به مولای خودت نشون بدی چیکار کردی؟

گفتم:هرکاری که ازم بر بیاد #دریغ نمیکنم ؛ گفت رو حرفت هستی؟ گفتم: آره گفت:چند #درصد؟گفتم:صد در صد ؛ گفت: اجازه بده برم سوریه

پرسیدم: چه ربطی داشت؟ گفت:عشق این نیست که بشینی و بگی #عاشقم و دوست دارم ؛ #عاشق باید قدم برداره،باید حرکت کنه

گفتم: خب که چی بشه؟گفت: مادرم #امام‌زمان(عج) به #عمه خودش حضرت زینب(س)حساسه عمه جانش رو هم خیلی دوست داره ؛ درست میگم یا نه؟گفتم:صد درصد

گفت:وقتی رو حرم #عمه جان داره #خمپاره میباره یعنی داره رو دل امام زمان(عج) خمپاره و تیر میباره چه جور عاشقی هستی که #امامت این قدر بی قراره و ناراحت

اما با اینکه تو منو داری ولی یک سال و نیم هست که من ازت اجازه رفتن و سپر شدن از بی بی #زینب(س) رو میخوام ولی داری انکار میکنی،اسمتم گذاشتی عاشق #امام‌زمان(عج)؟

فردا ان شاءالله #ارباب بیاد و شما هم زنده باشین برین کنار ارباب قرار بگیرین بهتون بگه شما چهارتا #پسر داشتین چرا حتی یکیشونو نفرستادین بره از حریم عمه امم #دفاع کنه؟اون وقت چه جوابی داری بدی مادرم؟

«علی اصغر» جوری با من صحبت کرد که دیگه جوابی براش نداشتم و بعد از مدت یکسال و نیم #التماس کردن اجازه دادم بره

وقتی اجازه رو گرفت از ذوق گریه اش گرفت،گفت: #مادرم حلالم کن ؛گفتم حلالت کردم؛ گفتم:تو هم #حلالم کن که خیلی ازم سیلی خوردی

گفت: سیلی مادر گنجه همون #سیلی ها پارسال منو #کربلا برد همون سیلی ها منو نماز صبح بیدار میکنه و الان داره میبره #زیارت و خدمت گزاری عمه #زینب(س)

گفت:مادرم الان اجازه دادی برم پس یه #وصیت دارم عملی میکنین؟ گفتم: به روی دو دیده اگه امکانش باشه

گفت: مادرم برا رفتن به #سوریه ی مقدار پولی هم ماهانه به #رزمندها میدن اگه اومدم که خودم با اجازه شما یه کاریش میکنم اگر هم برنگشتم،مدتی که اونجا هستم پول مقدار #سهمیه منو همونجا هدیه کنین که خرج رزمنده ها بشه

گفتم: باشه خیالت راحت عملی میکنم و انشاالله که بر میگردی،اما رفت و حضرت #زینب(س) پسرمو چنان به آغوش گرفت که حتی یبارم برنگشت

─═हई╬«ڪاناڸ رسمے شــ‌هید مہدے صابرے»╬ईह═─
telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw