ماجرای عبرت اموز ی از نادانی های مردمانی ساده دل فریب خورده در تاریخ معاصر.
یاران گفته اند که
#حبیب_یغمائی متعلق به کوره دهی بود بنام "
#خور " و خیلی بآنجا عشق می ورزید.
در آنجا
#درمانگاه و
#کتابخانه و
#مدرسه ای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هرکس و ناکسی ریش بخاک مالید و زانو زد.
مهمتر آنکه کتابخانه ای درست کرد و همه کتابهای خطی اش را که در طول عمر با خون دل جمع آوری کرده بود به آنجا منتقل کرد و وصیت کرد بعد از مرگش او را آنجا دفن کنند.
میدانید مردم قدرشناس(!!!) خور با جنازه اش چه کردند؟؟
وقتی پیکر نحیف و رنج کشیده اش را با کاروانی متشکل از شاگردانش،
#دکتر_اسلامی ،
#دکتر_باستانی_پاریزی ،
#دکتر_زرین_کوب ،
#سعیدی_سیرجانی و دیگر چهره های نامدار وطن ما به روستای خور رسید، همان کودکانی که در مدرسه "
#یغمائی " درس خوانده و یا می خواندند، و همان مردمانی که در درمانگاهش درد های خود و عزیزانشان را درمان کرده بودند چه ها که نکردند( !!!).
به فتوای آخوند همان روستا، دامنشان را پر از سنگ ریزه کردند تا جنازه این خدمتگذار صدیق به فرهنگ ایران را سنگباران کنند. !!!!
دردناک تر آنکه پس از دفن جنازه فرزندانش دو سه روزی در مقبره اش کشیک دادند مبادا پیکرش را از زیر خاک بیرون بیاورند و به لاشخورها بدهند.
با تاثر فراوان باید اذعان کرد که میهن ما از این ناسپاسی ها و قدر نشناسی ها بسیار دارد که خود عاملی است بسیار مهم در عقب مانگی ما از کاروان تمدن. کسانیکه نمی دانند، تصور می کنند میدانند.
بد ترین نوع بیسوادی، بیسوادی اجتماعی و سیاسی است. نمی دانند که هزینه های زندگی ( قیمت نان، مسکن، دارو و درمان و.... ) همگی به تصمیمات سیاسی وابسته هستند.
برخی حتی به جهالت اجتماعی و سیاسی خود افتخار میکنند و میگویند: از سیاست بیزارند.
"
#برتولت_برشت " میگوید:
شهروندان نادان توجه ندارند که فحشا، اعتیاد، کودکان خیابانی، فساد و سایر بدبختی های اجتماعی نتیجه مستقیم بی توجهی آنان به "
#سیاست " است.
حبیب یغمایی , (زاده ۱۲۸۰ خورشیدی در خور ناحیهٔ جندق از بخش خور و بیابانک - درگذشتهٔ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۳ تهران)، محقق ادبی، روزنامهنگار، و شاعر ایرانی معاصر بود.
برگرفته از , دانشنامه ازاد.
@SazoChakameoKetab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂