.
#زيست_در_هپروتاگر از دید سیاسی به عرفان معاصر بنگریم، باید گفت عرفان امروزه بیشتر از هر زمانی در کار تحکیم ساز و کارهای قدرت و تایید وضعیت فعلی است.
این شکل از عرفان بیشتر از آن که بخواهد فرد را به سمت رهایی و آزادی سوق دهد، به سمت بی اعتنایی و هپروت رهنمود می کند.
ژست تو خالی عارف، در آخر فرد را به آن چیزی پیوند می دهد که بی شک یکی از مشکلات اساسی در جامعه است؛ بی اعتنایی مدنی. انگار دیگر حتی مرز مشخصی میان بی اعتنایی مدنی با عرفان ورزی وجود ندارد و هر کدام تنها به نوعی در فکر به سعادت رساندن فردی خود می باشند.
یکی با تصورِ به دور خورشید چرخیدن و نگاه کردن به گل نیلوفر و یوگا و دیگری با پول در آوردن و خرید و مصرف بیشتر. هر دو در آخر به دنبال نوعی آرامش آرمانیِ فردی، بدون پیوند به جامعه و سعادت جمعی هستند.
اما آرامش آرمانی ای که یک عارف در پی تحقق آن است و برای رسیدن به آن، چشم بر زمین و زمان بسته است، بعید است حتی برای یک مرده کار ساز باشد، چرا که حتی به مرده هم ربط دارد که بر روی زمین چه می گذرد و بی دلیل نیست که والتر بنیامین زمانی گفته بود : اگر فاشیست ( یا همان امر شر به طور کلی ) پيروز شود، حتي مردگان نيز در آرامش نخواهند بود.
قطعا این بی اعتنایی و از خود بیگانگیِ بیرون آمده از تفکر عارفانه، حتی برای گذشتگان و از دنیا رفتگان هم می تواند باعث نتایج فاجعه باری شود. عارف در اینجا، در تلاشی دیوانه وار در پی آن است تا روح خود را از وضعیت فعلی یعنی جامعه جدا کند. اما این روح هیچ وقت به صورت حقیقی به سعادت نمی رسد، آن هم در زمانی که هر مسئله ی فردی، به نوعی به مسئله ی جمعی پیوند می خورد و هر مسئله ی جمعی، یک مسئله ی سیاسی به حساب می آید.
برای همین توانایی جدا کردن این روح از وضعیت، تنها از یک مغز متوهم ممکن است.
عارف معاصر، چشمانش را بر روی همه چیز بسته است. او تلاش می کند تا همه ی عوامل بیرونی را به زیر فرشی که خود بر رویش نشسته بدهد و بدون توجه به بر آمدگی و ناهمگونی های ایجاد شده در زیرش، منتظر تابیدن نور آگاهی و جهانی بهتر بنشیند.
آنها اگر چه مخالف ظلم و ستم و خشونت و استبداد هستند اما به هیچ روی نمی توانند به صورت جدی و البته عینی، خود را از این وضعیت برهانند.
رضا براهنی در مقاله ی عرفان جانشین آزادی، به درستی اشاره می کند که " مراحل مختلف عرفان، عارف را روز به روز، از ما دورتر می برد و آنچنان در نور خود غرق می شود که نمی داند ما در تاریکی غرقه هستیم. او فقط سعادت بیخودی خود را می طلبد و از آزادی، از یک آزادی ناب درونی و ذهنی برخوردار می شود و این آزادی، در نتیجه سرکوب شدن یک آزادی دیگر، یعنی آزادی عینی است که به دست آمده. " عرفان جدید به مردم این توانایی را می بخشد که راحت تر و حتی به نوعی با لذت، سرکوب و ناکامی را بپذیرند و از "هیچی" لذت ببرند.
@SazoChakameoKetab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#کسری_بردبار