🍂#چند_سطر_از_کتاب «اولش نمیتوانم از پشت فیلترهای هوا چیزی بشنوم، اما بعد صدایی به گوشم میرسد.
"مادرم یک کیک حلقهای فرستاده." صدا عمیق و دلنشین است و مسلما جذاب. پیش از آنکه به ذهنم خطور کند کسی که پشت در است، مغزم همزمان با تجسم شکل کیک، کلمهاش را پردازش میکند.
"واقعیت اینه که کیکهای مامانم خیلی خوب نیستن. وحشتناکان. در واقع خوردنی نیستن، تقریبا میشه گفت مرگ ندارن. بین خودمون بمونه."
و حالا صدایی جدید شنیده میشود. صدای یک دختر. خواهرش است؟
"هربار که اسباب کشی میکنیم، ما رو مجبور میکنه که یکیشون رو برای همسایه ببریم."
"اوه خیلی خوب. این یه هدیه غافلگیر کننده است، مگه نه؟ کار خوبیه. لطفا از طرف من خیلی ازش تشکر کنین."
اصلا امکان ندارد این کیک حلقهای در معاینات خاص قبول شود و میتوانم حس کنم که مادرم سعی دارد راهی پیدا کند تا بدون افشای راز من به آنها بگوید که از قبول کیک معذور است. "متاسفم نمیتونم قبولش کنم."
برای چند لحظه سکوتی آزاردهنده حاکم میشود. آلی ناباورانه میپرسد: "پس میخوایین کیک رو پس ببریم؟"
کرا میگوید: "خوب این بیادبیه." ظاهرا عصبانی است و تسلیم، انگار انتظار سرخوردگی را داشت.
(ص 32)
@sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 #همه_چیز_همه_چیز #نیکولا_یونبرگردان:
#نازیلا_محبی #نشر_نون