من سابیر هاکا هستم
به جز دردها
و کسانی که شعرهایم را
می خوانند
کسی مرا به این اسم نمی شناسد
حتی پدرم !
دردی که دورم کرد از همه چیز
از کودکی ام
از مادرم
و شهری که بی دلیل دوست اش
می دارم
حالا از پدرم هم بزرگ تر شده است
اولین بار که دیدم اش
آغوش گرم و مهربان زنی بود
که فهمیدم آغوشش فریبم داده
که مادر صدایش کنم
مادر برای من از خدا و غربت هم غریب تر بود ،
او دست هایم را گرفت و به اینجایم کشاند
تا شب را در پارک ها و بیمارستان ها سپری کنم
یا تاریکی جهان را قدم بزنم
زیر بارانی که خواب را از چشم هایم
می شست
و سیگاری که تمام
می شد
در فکر دختری که به خاطر
کارگر بود از من گرفتند !
شاید هم کُرد بودن
بارها به همین خاطر از کار اخراج شدم
چند بار هم به خاطر ...
خودم هم نمی دانم به چیزی اعتقاد داشته باشم
بی خیال،
اهمیتی ندارد
آنقدر دلتنگم که فقط
می خواهم گریه کنم
چقدر خوب
می شود
دختری را که دوست دارم کنارم بود
و آرامم
می کرد
دلم
می خواهد نامش را برایتان بگویم
اما
می ترسم می دانم درد هنوز هم همین دور و برهاست !
آه،این جور مواقع
تنها نوشابه ی کوکا
می تواند کمی آرامم کند
دلم برای کودکی ام تنگ شده است
کودکی که همیشه بوی آسفالت داغ، گازوئیل و بوی عرق مردان کارگر را
می دهد
و هر شب خواب زنی را
می بیند که گریه هایش مرده ها را بیدار
می کند!
کودکی دوست های نزدیک اش روز به روز دور شدند
از این همه بدبختی و بیچارگی !
هنوز هم به ظاهرم اهمیت
می دهم
در توالت پارک ها اصلاح
می کنم و به جلسه های شعر
می روم
هر چند
می دانم کسی فکر نمی کند این زندگی من باشد
اما خوشحالم
و خدا را شکر
می کنم
شعر بهانه ی خوبی است
که مرا به دیوانه خانه نمی برند !
#سابیر_هاکا#میترسم_بعد_از_مرگ_هم_کارگر_باشمhttps://t.me/sazochakameoketab/109925