#هراس_مرگ#میلان_کوندرا،
#احمدرضا_احمدی و لابد خیلیهای دیگر که نمیشناسیمشان طی یک روز گذشته مُردهاند.
عجیب است که هر بار از شنیدن صدای قدمهای مرگ جا میخوریم.
ما به مرگ باور داریم اما به مرگ "واقعا باور نداریم".
خودمان را نوعی استثنا میدانیم.
اما بعد که میبینیم حتی فلانی هم میمیرد، تکان میخوریم.
هراس برمان میدارد، هر چند بخشی از وجودمان هنوز دست و پا میزند که مرگ خودمان را موکول کند به آیندهای دور و بعید.
کسی نوشته بود، وقتی اینها میمیرند، پس زندگی ارزش زیستن ندارد. من میگویم دقیقا چون میمیرند و میمیریم، و چون مرگ حقیقت گریزناپذیر وجود ماست، زندگی به شدت ارزشمند است.
اگر تا ابد وقت داشتیم احتمالا دچار اضطراب مرگ هم نمیشدیم و احتمالا هیچ کاری هم نمیکردیم.
چون دیر نمیشد.
ولی حالا دیر میشود.
اگر میان دو عدم زندگی نکنی، اگر کاری را که دوست داری انجام ندهی، جایی که دوست داری نروی، چیزی که دوست داری نپوشی، نجنگی، نرقصی، اگر کسی که دوست داری را نبوسی، اگر چیزی که باید را یاد نگیری، اگر من این کلمات را ننویسم، اگه به تمامی وجود نداشته باشم و از تماشای افتادن یک برگ، یا تابش گرمترین شعاعهای تابستانی خورشید مشعوف نشوم، اگر با تک تک سلولهایم رنج و اندوه را، خستگی را، آسودگی و یا شور را احساس نکنم، دیر میشود.
ترس از مرگ اولین گام برای شروع زندگی نکردن است، پذیرفتنش اولین قدم برای زیستن با تمامی وجود.
چنانکه
کوندرا و احمدی احتمالا به تمامی زیستهاند و همچنان در کلماتشان نفس میکشند، میگریند، عاشق میشوند و در ذهن و زبان انسانهای بسیاری زندگی میکنند.
مرگ چیزی نیست جز هیچ کاری نکردن، جز از حافظهی دیگران رفتن.
همین.
@Sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#کوثر_شیخ_نجدی