امشب همه غمهای عالم را خبر کن بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن ای جنگل ای انبوه اندوهان دیرین! ای چون دل من ای خموش گریهآگین! سر در گریبان، در پسِ زانو نشسته ابرو گرهافکنده، چشم از درد بسته در پردههای اشک پنهان کرده بالین!
امشب همه غمهای عالم را خبر کن بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن ای جنگل ای انبوه اندوهان دیرین! ای چون دل من ای خموش گریهآگین! سر در گریبان، در پسِ زانو نشسته ابرو گرهافکنده، چشم از درد بسته در پردههای اشک پنهان کرده بالین!
امشب همه غمهای عالم را خبر کن بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن ای جنگل ای انبوه اندوهان دیرین! ای چون دل من ای خموش گریهآگین! سر در گریبان، در پسِ زانو نشسته ابرو گرهافکنده، چشم از درد بسته در پردههای اشک پنهان کرده بالین!