🍂 سردارِ پیرِ شهرِ
طلای سیاه
#نصرت_رحمانیبه یاد دکتر
#محمد_مصدق در ظلمت فشردهی یک شام وهمناک
یک قطره خون ز حنجرهی مرغ شب چکید
خاری برُست بر سر بیراههی کویر
شعری به آسیاب دو دندان من لِهید.
در نعرههای خامشی و مرگ نعرهها
تیغ سکوت دوخت لبان امید را
اشکی فتاد و شمع فرو خفت و ماه مرد
کفتار خورد لاشه ی مردی شهید را.
ای قصرهای مات! کجا شد حماسهها؟
سردارِ پیرِ شهرِ طلای سیاه کو؟
خورشید از چه روی نمایان نمیشود؟
مداح هرزهشاعرِ آن بارگاه کو؟
برف از درخت کاج فرو ریخت، سارها
در آبی و کبود افق دور میشدند
سگ پارس کرد، جغد به بیغولهای گریخت
خفاشها ز نور شفق کور می شدند!
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂