چه صندلی هایی
که به انتظارت خالی مانده اند
که هر شب
تکیه دستت را در خواب می بینند
هر کدام راه به رنگی میبرند
و روی به منظره ای....
زانوانت چون همیشه
تا تردید را کنار بگذارند
دیر می رسند
آن شب روشن، وقت آمدنت،
طنین گام هایت
سمفونی رقص شاپرک ها شد،
گل های باغ
از عطر تو سر خم کردند
و بید مجنون
به حرمت زلفان پریشانت
شاخه در هم کشید،
راستی!
بازی نیمکت ها را دیدی!
تاس می انداختند،
برای بردن تو
نیمکت اول....
دوم....
و .....
قرعه به نامش افتاد،
زندگی در رگ های خشکیده اش
جوشید
جان دوباره یافت
و چه زیبا بود
آن جوانه ی کوچک
که بر پایه اش رویید
و باغ مسرور از این میلاد
سرود تولد خواند.
درختانی را دیدم
که گریستند،
گویی آرزوی تبر داشتند
تا شاید
نیمکت بعدی تو باشند
و از دم مسیحاییت،
جان ابدی گیریند
طفلی باغ همسایه
دیدم که در آتش فراغت سوخت
و ضجه های دودآلودش
راه آسمان را بست
و تو
شدی تک ستاره ی آن باغ.
....
بعد از آنشب
همه می دانستند
باغ دیگر آن باغ نبود
روح پیدا کرد
و شد "نیما"
مملو از شعر و غزل
مهد آهنگ و سرود
پر ز احساس و سرور
و من
آن شب
تازه دانستم
راز نیما شدن نیما را.
شاعر:
#عقیل_موذنی(همرهان کانال)
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂