📕 #صدای_بال_سیمرغ✍ عبدالحسین زرین کوب
عطار! عطار پیر بعد از سالها همدلی و دلشناختگی حالا میبینم هر روز بیش از پیش دنیای من و احساس و اندیشه ای که بر آن حاکم است از دنیای تو و آرمان و اندیشه ای که در آن فرمانرواست دور و دورتر میشود. با وجود سالها آشنایی احساس میکنم هنوز فاصلۀ بسیاری ما را از یکدیگر جدا میکند. اکنون، قاف وحدت که سرحد دنیای ماورای حس است قلههایش در مه و برف فراموشی محوست.
صدای بال سیمرغ را که پرافشانی او نشان عزلت گزینی از دنیای ماست دیگر هیچ کس نمیشنود.
غیر از تو که آن را می شنید و که آن را تکرار می کرد؟ چه قدر از دنیای ما فاصله گرفتها ی؛ عطار! با این همه نزدیکی چقدر از هم دور مانده ایم. آشنایی ما هم به سالهای دور می رسد ، سالهای دور اما نه این قدر دور که امروز احساس میکنم. اولین برخورد ما کی بود؟ در آن سالهای خرسندی و خوش خیالی های عاری از دغدغه در اطراف من هر چه بود معجزه بود؛آسمان که بالای سر انسان معلق بود و زمین که در فضا حرکت میکرد معجزه بود، آبشار و نسیم و شکوفه و درخت و ستاره و هر چه بود معجزه بود.
مادر معجزه بود، پدر معجزه بود، و پدر بزرگ پیر که حرفۀ تو را پیشه کرده بود نیز معجزه بود. تو نیز در همان اولین برخورد که در منظومۀ کوتاه بیسرنامه ات با من کردی معجزه ای واقعی بودی. معجزه بودنت را نمی توانستم باور نکنم و انسان بیسر که شعر بگوید و راه برود و از درد و عشق خدا نغمه سرکند برایم معجزه ای زیبا بود. هنوز هشت نه سال بیشتر نداشتم و در همان سالهای دور بود که بیسرنامهات مرا مجذوب تو ساخت. یادت هست عطار؟
البته یادت نیست چون تو در آن وقت سر نداشتی و من که با جان و دل یک کودک خردسال، به معجزه های بیسرنامه دل بسته بودم و آن را از بر کرده بودم، هرگز تو را با سر ندیدم، پس آن پیشانی بلند درخشان که می بایست این تن بی سر اما زنده و تپنده را هدایت کند چه میشد؟ با این مثنوی کوتاه آکنده از افسوس و حسرت بود که با تو آشنا شدم و آن را باور کردم. اما تو آن را باور نکردی، چون بیسرنامه مال تو نبود. طی سالهای بعد، در هر فرصتی که دست داد کتاب های دیگر را که نام تو روی آنها بود خواندم- هیلاج نامه، جوهر الذات، مظهرالعجایب، پندنامه، گل و هرمز .... و چقدر طول کشید که دریافتم آنها هم از تو نیست.
خوب شد که اینها از تو نیست. اگر بود که می توانست اتهام پرگویی و بیهوده گویی را از تو رفع کند؟ اما آن چه مال تو بود، عطار پیر، برایم آموزنده، مایۀ لذت و موجب تأمل و عبرت بود. منطق الطیر را بارها خواندم، چاپ های بازاری مصیبت نامه، الهی نامه اسرارنامه ات را بارها با لطف و لذت خواندم. چه زبانی! چه بیانی. بارها از قصه ای کوتاه یا از موعظه ای تأمل انگیز غرق لذت یا غرق حیرت شدم...
@SazoChakameoKetab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#عبدالحسین_زرین_کوب