«تیلی، سعی کن بفهمی چه میگویم. این به شخص تو مربوط نیست تو دختر نازنینی هستی. یک آتشپارهی واقعی. من دیگر هیچوقت نمیتوانم کسی مثل تو پیدا کنم. یک دختر مثل تو در تمام عمر یک مرتبه بیشتر گیر آدم نمیآید. وقتی هم که گیر آمد آدم باید مواظب باشد که گرفتارش نشود. منظورم اینست که اگر آدم مواظب نباشد بکلی گیج میشود؛ دیوانه میشود، ديوانهی عشق. من از همین میترسم.»
«آخر چرا لنی؟ من تو را دوست دارم. تو عشق منی. من مال تواَم. کاملاً مال تو، برای همیشه.»
«تیلی، من نمیتوانم این چیزها را حالیت کنم. من خیلی کودنم. بعلاوه نمیتوانم حرف بزنم. من حتی با خودم هم حرف نمیزنم. چیزی ندارم به خودم بگویم.»
«خدای من. آخر مگر من چکار کردهام؟ هیچوقت هیچکس را به اندازهی تو دوست نداشتهام. هیچوقت.»
«گوش کن؛ مادرم، وقتی من ده سالم بود عاشق یک نفر شد. مثل ديوانهها. حالا به کجا رسیده؟ من ازش هیچ خبر ندارم. اصلاً نمیدانم کجا هست. میبینی؟ اینهم عاقبتش.»
«لنی، همهی زنها اینطور نیستند.»
«گریه نکن تیلی، برای اینکه وضع من خراب میشود، اگر زنها ببینند که من صاحب دارم دیگر اجیرم نمیکنند. زنهای نجیب، وقتی یک مربی اسکی انتخاب میکنند میخواهند که آزاد باشد.»
«تو میتوانی با هر زنی که دلت خواست بخوابی. من هیچ حرف نمیزنم. من هم میدانم کار و کاسبی از همه چیز مهمتر است.»
«من هیچوقت با آنها نمیخوابم. من که مربی حرفهای نیستم. پروانهی کار ندارم.»
«لنی...»
هیچ چیز را نمیشد به او حالی کرد. برای این حال اصطلاحی بود که بوگ موران اختراع کرده بود. «آزادی از قید تعلق» و این چیز عالی بود. یعنی تنها زندگی کردن. طرفدار یا مخالف هیچکس نبودن. همین. بوگ میگفت که مسألهی بزرگ جوانان همین است که چطور این اکسیر را بدست بیاورند. البته خیلی مشکل است. ولی وقتی به آن رسیدی از هر چیز که فکرش را بکنی بهتر است. این اصطلاح را توی كلهات داشته باش. بعد خبرش را به من بده.»
ابتدا دلش برای بدن نرم، مهربان و سوزان تیلی خیلی تنگ شده بود و در آتوراک سوراخ شدهاش بیش از همیشه احساس سرما میکرد. ولی وقتی اسکیهایش را به پا میکرد هیچ چیز در دنيا نمیشناخت که فدا کردنش برای او خیلی مشکل باشد. میتوانست حتی خودش را فدا کند.
✍ :
#رومن_گاری📝 :
#سروش_حبیبی📚 :
#خداحافظ_گاری_کوپر@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂