خاکستری خاکستری خاکستری
صبح ؛ مه ؛ باران
ابر ؛ نگاه ؛ خاطره
در من ترانه ای نبود ؛ تو خواندی
در من آئینه ای نبود ؛ تو دیدی
ریشه ای بودم
در خواب خاک های متبرک
بی باران در نگاه تو سبز شدم
برقی از چشمانت برخاست
نگاهم بارانی شد
گونه هایت خیس باران
چشمهایت آفتابی
گرگها میزایند ؛ بره ها را دریابیم
تو با چشمانت مرا بنواز
چوب دست چوپانی ام
سلاحی کارگر خواهد شد
بعد از جنگ با چوب دستم
انجیرهای تازه را برای تو خواهم چید
با تو خواهم ماند
با تو خواهم خواند
و تو را در بهت آفتابی ات خواهم بوسید
اگر ابرها بگذارند …
@sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#ابراهیم_جعفری