رمان #دلواپس_توام
#قسمت_نوزدهم
محدثه-من با مسئول اينجا حرف زدم.فعلا ميتونم تا مدتي اينجا باشم،نگران من نباش
_برو بابا کی نگران توعه
محدثه-بيشعورو ببينا
الهه-اينجا خوبه طناز؟
نگاهي سر سري به اتاق کردمو کله تکون دادم
-امروز حال کلاس ندارم،زور داره واسه يه کلاس اين همه راه بيام...پس فرداميبينمت
محدثه-پس خريد چييييي؟
-همون پس فردا بعد کلاس ميريم...کچلم کردي با اون مانتوهاي آشغالي
محدثه-بيشين بابا،کاري نداري؟
وقطع کرد.
الهه-ول کن ديگه اين گوشي رو بيا وسايلاتو بچينيم
نگاهي به دورو بر کردم.اتاق ۱۲_۱۸متري اي بود بايه پنجره ي بزرگ.يه تخت يه نفره گوشه اتاق و میزتوالت و کمد سفید
_ يهمچين ميگي وسايل انگار جهيزيه آووردم...2تا پلاستيکه ديگه
الهه-همونم کار ميبره بيا...اينجا خوبه ديگه؟اتاقاي ديگه ارو هم ميخواي ببيني؟
_مگه چنتا اتاقه
الهه-2تا اتاق بالاست...دوتام پايين...يکي اش که از همه بزرگتره مال منو رامينه)اشاره اي به ته
سالن بالا که دوتادر بود کرد و گفت:(اون دوتا روبه رويي هام مال سيامک و سياوشه
_سیاوش اون يکي داداششون؟
ديديش؟
خنديدو گفت:آره ديدمش...
_چرا برا عروسی نیومد
الهه-مفصله...همچيني بگي نگي بد اخلاقه،اما پسر آروميه...با کسي کار نداره...من این چندبار
ديدمش جز سلام واسه اومدنشو فعلا واسه رفتنش چيزي نشنيدم
خنديدو گفت:بگي نگي...سيامک بيشتر باهاش حرف ميزنه،منکه ديدم زياد اهل خوش و بشه
_حالا من اینجام میاد اون؟
الهه-فکر نکنم بياد.رامين ميگفت همش تو گشت و گذاره ولش کن بابا
الهه-يکي اشو من ميبرم)با اشاره به پباستيکا(يکي اشم تو بيار)
واون پلاستيک سبکتره ارو برداشت
تا برسيم اتاق گفت:2تا اتاقاي ديگه ام از ايني که تو هستي توش کوچيکتره...ديدم اين ميز توالت
داره واسه تو بهتره
-خوبه
وسايلارو چيدم تو کمدو کشو هاي ميز توالت.
ادامه دارد