View in Telegram
رمان #دلواپس_توام #قسمت_پانزدهم باز کله اشو تکون دادو گفت:صبرکنين محل پاکسازي بشه بعد ميتونين برين بالا...واحد کناريتون کسي زندگي ميکنه؟ _ارع ...نیستش مرد-خيله خب ورفت. _محدثه بنظرت زن داشت با آرنج محکم کوبيد تو پهلومو گفت:ببند بعد مدتي تقريبا طولاني اجازه دادن بريم تو واحد.يه زنگ به ملوک زدمو اطلاع دادم.بعد کلي جيغ و داد ومخ منو خوردن گفت داره مياد.منم ترجيح دادم زودتر جمع کنيم بريم تا نيومده. براثرپيشروي آتيش به آشپزخونه و ترکيدن گاز تقريبا هيچي نمونده بود. تنها از اتاق خوابا وسايل تو کمدو اينا سالم بود.از طبقه بالايي چند تا پلاستيک زباله گرفتيمو وسايلامونو ريختيم توش...رسما شبيه کارتون خواب ها شده بوديم.نکرده بودن چهارتا پلاستيک درست حسابي بدن.مردشور اين حس همدردي وکمکشون خلاصه که وسايلامون 4 تا پلاستيک شدواز ساختمون خارج شديم. محدثه-کجا بريم؟ _خوابگاه دانشجویتون محدثه-فکر نکنم الان باز باشه...بازم باشه تو رو راه نميدن که...خوابگاه ترکيده بسکه دانشجو داره.باز ميشه يکي امون بره جاي نيره...رفته يه هفته برا مراسم عقدش _عیب ندارع فوقش من میرم خونه الهه اصلا بیا باهم بریم نگاهي به سروتيپش کردوگفت:منو بکشن اونجا نميام... محدثه-حرفشم نزن _میگیم اتیش گرفتيم ديگه...يعني خونه آتيش گرفته محدثه_گفتم نه _خیلی خب ایکبیری بعد کلي تقديرو تشکر از همون مرد مسنه و ناکامي از پيداکردن کيس مناسب سوار ماشین شديمو رفتيم به سمت خوابگاه... محدثه راست ميگفت.کلي اصرار و خواهش تمنا کرديم فقط قبول کرد يکي امون اونم موقتا بمونه... منم که تيريپ فداکاري برداشتمو محدثه ارو راضي کردم اون بمونه... باز من خونه الي رو داشتم اون بيچاره چي !بي کس و کاره...حقم داره نخواد باهام بياد...من خودم روم نميشد برم اونجا اونکه جاي خود داشت بالاخره راضي اش کردمو با اون دوتا پلاستيک زباله کنار خيابون واستادم منتظر تاکسي. حالا 1۰تومنم بيشتر همرام نبود.بااون شلوارو مانتوي شُلو ولم ،اون قيافه ي درب و داغون بادوتاپلاستيک زباله حسابي تو دل برو شده بودم و سوژه ي علغفاي تهرون.هرماشيني رد ميشد يه تيکه بارم ميکرد. بالاخره يه دووي زرد درب و داغون برام توقف کرد.قيافه يارو بيشتر به قصاب ها ميخورد تا راننده تاکسي... دل و زدم به درياوگفتم:تجريش ميري آقا؟ نگاهشوتا جايي که ديد داشت روم چرخوندو گفت:در بست؟ -1۰تومن دارم قيافه ي مادر مرده هام به خودم گرفتم.نفسي کشيدو باحرص گفت:بخشکه شانس راننده-بيا بالا با ترس و لرز نشستم عقب...نکنه از اين آدماي عوضي باشه ببره تو کوچه خفت کنه سريع افتادم به جون کيفم و سوهان کوچيک مسافرتيمو در آووردم.که اگه خواست پاکج بذاره بزنم به دل و روده اش. ادامه دارد
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily