View in Telegram
رمان #دلواپس_توام #قسمت_بیست_و_هفتم منم که ديدم وجودم اضافيه خودم رفتم دنبال نخد سياه. ميزو به سيما کمک کردم جمع کنه و با يه شب بخير رفتم بالا خواستم برم حالشو بپرسم ديدم خيلي ضايع اس. رفتم رو تخت و نسبتا بيهوش شدم...خوبي من اين بود تا سرمو ميذاشتم خوابم ميبرد.ماشين و تخت و هواپيما نداشت البته شديدا بدخواب هم بودم فکر کنم دم صبح بود که بيدار شدم.بسکه خيارشور خورده بودم با غذاگلوم خشک شده بود. کورمال کورمال رفتم آشپزخونه و 2تا ليوان آب خوردم. داشتم برميگشتم اتاقم که باز صداي آروم همون آهنگ به گوشم خورد.من عجيب گوش تيز بودم. صدا از اتاق سيامک ميومد.همون آهنگه که توش هي ميگفت دلواپستم و اينا ساعت 4 1 صبح آخه آدم سالم دلواپس ميشه؟بگير بخواب بابا دلت خوشه ها بيخيالش شدم و رفتم اتاقم. امروز با ضيايي کالس داشتيم. نميدونم چرا حس ميکردم به محدثه نظر داره... بي دليل هي به محدثه چشم غره ميرفتم...انگار که عشق زندگيمو دزديده باشه...اونم بيچاره هي ميگفت چيه چته؟ من جواب نميدادم همينکه کالس تموم شد بيخيال سوالاي من در آوورديم شدم و دست محدثه ارو کشيدم ورفتيم بوفه محدثه-چته اول صبحي...سگ گازت گرفته؟ -چرا اينقدر مهراد نگات ميکرد؟)حالا دستامم مثه اين زن قاطي ها زده بودم به کمرم( بهت زده گفت:مهراد کيه؟ استاد ضيايي چپ چپ نگاه کردو گفت:ازکي به اسم کوچيک صداش ميکني؟ محدثه-من چميدونم...اون دفعه که سوتي دادم جلوش ديگه تو چشماش نگاه نميکنم پشت چشمي نازک کردم و گفتم:مبادا خيال خام برت داره ها...مال خودمه محدثه-چند تا چند تا...هم خرو ميخواي هم خرما؟سيامک جونت چي پس؟ -اون زياد موندني نيس محدثه-يعني چي؟ -چميدونم بابا مريضه رو صندلي پلاستيکي بوفه روبه روم نشست و متعجب گفت:آخييييي...يعني بي خيالش شدي؟ نچ محدثه-رودل نکني نه نگران نباش محدثه-مال تو بابا ...همچين تحفه ام نيس _بهش فکر نکن کيس خودمه محدثه-حالا انگار بهش پيشنهاد داده...شايد زن داره اصلا -نچ...حلقه نداره ...بعدشم تحقيق کردم ادامه دارد
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily