#رمان_واقعی #به_سوی_او ✨#کراماتومعجزاتشهدا✨🌹 #قسمت_دوم¤•¤•¤•
🍃🌟🌙🍃¤•¤•¤•••
سر لجبازی هام مدرسه نرفتم و ترک تحصیل کردم.
یه سالی از درس و مدرسه عقب موندم، بعد از اون یه سال پدرم منو تو مدرسه بزرگسالان ثبت نام کرد.
👌سن های دانش آموزای کلاس ما زیاد باهم فاصله نداشت تقریبا ۱۷-۲۵بودیم. همه جور تیپ تو بچه ها بود.
🔺روز اول که رفتم مدرسه دیدم تو کلاسمون یه دختر خیلی
🧕ـمحجبه هست،
پیش خودم گفتم ترلان این دختره جون میده برای اذیت کردن...
🤪🤪🤪👤دبیر زیست وارد کلاس شد،
اسمها رو که خوند فهمیدم اسمش فاطمه سادات است فامیلیشم حسینی،
اسم منو که خوند تا گفت
#حنانه محکم کوبیدم رو میز گفتم اسم من
#ترلانه فهمیدید...
🍃فاطمه سادات از پشت بازومو کشید گفت زشته حنانه خانم چه خبرته دختر معلم عزت و احترام داره، برگشتم سمتش و گفتم تو چی میگی دختره ی امل!!!
فاطمه سادات متعجب شده بود و من خیلی عصبانی بودم...
🤬🤬🙄🙄هیچ وقت فکرشم نمیکردم این دختر بزرگترین تغییر در زندگیم انجام بده.
بعد چندروز از بچه ها شنیدم فاطمه سادات ۲۱سالشه متاهله و یه دختر یک ساله داره، همسرشم
#طلبه اس و بخاطر دخترش یکی دوسالی ترک تحصیل کرده.
🔸سر کلاس بودیم
دبیر جبر و احتمالات فاطمه سادات را صدا کرد پای تخته منم از قصد براش زیر پای انداختم،
نزدیک بود سرش بشکنه که سریع خودشو جمع کرد
🙃چقدر اذیتش میکردم طفلکو اما اون شدیدا صبور بود.
یه بار تو حیاط مدرسه نشسته بودم که اومد پیشم نشست...
ادامه دارد...
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋ادامه دارد...
#رمان #عاشقانه #مذهبی #عاشقانه_مذهبی #رمان_عاشقانه_مذهبی#یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد #اللهم_عجل_لولیک_الفرج@Refighe_Shahidam313