رفیق شهیدم

#صدام
Channel
Logo of the Telegram channel رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313Promote
573
subscribers
12.7K
photos
11.3K
videos
1.69K
links
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمیشود🥀 رَفیقِ‌شهیدم‌یه‌دورهمیه‌خودمونیه خوش‌اومدی‌رفیق🤝🫀🥀 تاسیس²¹/⁰²/¹³⁹⁸ کپی‌آزاد‌✌صلوات‌هدیه‌کردی‌چه‌بهتر📿✌️ کانال‌ایتامون‌ 👇 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 خادمین 👇 @Someone_is_alive @Mortezarezaey57
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_دوم

💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.

حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را می‌دیدم.

💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از #خجالت پشت پلک‌هایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب می‌کرد.

عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد می‌کردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.

💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی به‌شدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیره‌تر به نظر می‌رسید. چشمان گودرفته‌اش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق می‌زد و احساس می‌کردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک می‌زند.

از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقب‌تر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم می‌داد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم.

💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زن‌عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زن‌عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»

رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب می‌فهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم می‌کرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»

💠 زن‌عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره‌های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون می‌برم عزیزم!»

خجالت می‌کشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب می‌دانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.

💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباس‌ها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباس‌ها را در بغلم گرفتم و به‌سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد.

لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمی‌توانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمی‌پوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاط‌مان نداشتم.

💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم می‌زد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمی‌داد.

با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش می‌کردم خودم را پشت لباس‌های در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف می‌کشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.

💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی‌پروا براندازم می‌کرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه می‌توانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.

دیگر چاره‌ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم‌هایی که از هم پیشی می‌گرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمی‌شد دنبالم بیاید!

💠 دسته لباس‌ها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباس‌ها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست‌بردار نبود که صدای چندش‌آورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»

دلم می‌خواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمی‌توانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباس‌های روی طناب خالی می‌کردم و او همچنان زبان می‌ریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»

💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس می‌کردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون می‌ریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!»

نزدیک شدنش را از پشت سر به‌وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد...

#ادامه_دارد


✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@Refighe_Shahidam313
پس از سقوط هواپیمای وی و دستگیری استاد خلبان ۳۱ ساله در عراق، به دستور مؤکد #صدام_حسین مبنی بر برخورد شدید با #خلبانان و فرماندهانی که لیستشان در #فهرست_سیاه_ارتش عراق بود به دلیل ضربات مرگباری که این خلبان به نیروهای عراقی وارد آورده بود توسط #یگانهای_بعثی در محل استقرار نیروها، با #طناب به دو #جیپ بسته شده و بدنش را به دو نیم کرده 😔😔😔(خدا لعنتش ککه) آنگاه نیمی را در #گورستان_محافظیه_شهر_نینوا و نیمه دیگر آن را در #قبرستان_زبیر شهر #موصلبه خاک سپردند. پس از ۲۲ سال و با پیگیری کمیته جستجوی اسرا و مفقودین و کمیته بین‌المللی #صلیب_سرخ، در پنجم مرداد سال ۸۱ بازمانده پیکر سید علی اقبالی دوگاهه به ایران بازگشت و در #قطعه_شهدای #جنگ #ایران و #عراق بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

👇👇👇👇

┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
جهان فهمید!

🔸خوب هم فهمید که جمهوری اسلامی ایران علاوه بر قدرت ایدئولوژیک و آلترناتیو قطعی لیبرالیسم برای اداره جهان، تسلیحات خود ساخته ای را داراست که قابلیت انهدام مخوف ترین و مدرن ترین پهپاد های جاسوسی آمریکا را دارد!
همه فهمیدند که اگر کل واشنگتن را بگردند از#ترامپ جنگ طلب تر و از #بولتون خونخوار تر نخواهند یافت و دیدند این سگهای وحشی حتی جرات حمله تلافی جویانه را هم نداشتند،چه رسد به اقدام تمام عیار نظامی!
این پالس به شرق و غرب عالم فرستاده شد،که درست در هنگامه ای که پاترویت آمریکایی،از رهگیری پهپاد های قاصف یمنی که فقیر ترین کشور عربی است،عاجزند!
🔸#گلوبال_هاوک ایالات متحده که به عنوان ویترین و تجلی تکنولوژی ارتش آمریکا شناخته میشود،نه با سامانه روس،بلکه با سلاح بومی سوم خرداد!
آن هم فقط با یک موشک هدف گرفته شد!
که جهان بداند،که جریان مقاومت و در راس آن ایران این قدرت را دارد،که مطلق هواپیما های متجاوز دیگر را هم منهدم کند!
و از این به بعد هر شیخ نشین،هر چشم آبی یا بادامی در هرکجای عالم که قصد خرید تسلیحات آمریکایی را دارد،در پس ذهن خودش عالم به این باشد که سلاحی که میخرد،دستی بالای دست آن است که ممکن است از آستین جمهوری اسلامی ایران بیرون بیآید!

🔸دنیا دید:
درست در زمانه ای که،#محمد_مرسی،که نماد جفتک پرانی علیه ایران بود،به ایران آمد سخنرانی اش را با درود بر خلفا آغاز کرد و حتی لیوانی آب نخورد به دیدار رهبر هم نرفت و در عوض آغوشش را برای#غرب گشود،به آمریکا و اسرائیل پیام دوستی داد و...،به خیال خام ماندن در قدرت به وسیله اتصال به امپریالیسم،در آخر چگونه کف دادگاه های مصر#دق_کش شد!
و هم زمان بشار اسد به عنوان کسی که تمام عالم پشتش را خالی کردند،اما ایران پشت او ماند و حالا او مانده،در قدرت هم مانده!
و مرسی مرده،در قفس هم مرده!
و اسد به قهرمانی بی بدیل برای#جهان_عرب تبدیل شده که شیخک ها برای بازگشائی سفارت خود از هم سبقت میگیرند!
دنیا دید،با چشم خود هم دید!
که از محمد رضا پهلوی تا#صدام تا#قذافی،تا#بن_علی تا#مبارک،تا #مرسی تا....
هرآنکه با خیال پوچ،خام متحد شدن با آمریکا،به او پیوست و مدتی تیتر یک#CNNشد به فاصله چند سال خبر سقوطش را همان CNN زیرنویس کرد!
زیرا آمریکا متحد نمیخواهد،برده میخواهد
و هرآنکه مثل نصرا لله،اسد،حوثی به ایران اتکا کرد!
مانده،میماند،و خواهد ماند!
🔸این علم بقاست!
که همگان فهمیدند در این جنگل مدرن جهانی،که درنده های کت شلواری اش،با کشتار جمعی میدرند،اگر بخواهند باقی بمانند
یک نام،یک اسم و یک کشور هست که میتواند کمک کند!
#ایران!!!