رفیق شهیدم

#انتظار
Channel
Logo of the Telegram channel رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313Promote
573
subscribers
12.7K
photos
11.3K
videos
1.69K
links
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمیشود🥀 رَفیقِ‌شهیدم‌یه‌دورهمیه‌خودمونیه خوش‌اومدی‌رفیق🤝🫀🥀 تاسیس²¹/⁰²/¹³⁹⁸ کپی‌آزاد‌✌صلوات‌هدیه‌کردی‌چه‌بهتر📿✌️ کانال‌ایتامون‌ 👇 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 خادمین 👇 @Someone_is_alive @Mortezarezaey57
دلتنگی
http://T.me/Engheta_ir
تو میایُ
همه دردامون دوا میشہ^^!🤍🌿 `

#انتظار
#انتظار

♦️شاید ما آدم‌ها، معنای «انتظار» را در لغت‌نامه‌ها نخواندیم!...شاید هم معنای لغوی‌اش را فراموش کردیم!...

▫️در فرهنگ انتظار، «آرام» و «قرار» معنی ندارد! «چشم‌انتظار»بودن لازم است و کافی نیست! و «دل‌شوره» داشتن،‌ دردی را دوا نمی‌کند!...

▫️گرچه همه‌ی شان خوب هستند اما باید هر لحظه به یاد محبوبت باشی!...

▫️کوچه به کوچه و خانه به خانه، از او خبر بگیری و دیوانه وار،در جستجویش باشی!...

🌿و او، وقتی بی‌تابی تو را خبردار شود، خودش به دیدارت می‌آید!...

🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری♥️

دلم گرفته ای رفیق...
گرفته است آسمان دلم
ولی هنوز ، من در
#انتظار
بارش باران نشسته ام...

┄┅══••✼🍃🌺🍃✼••══┅┄
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدم
Voice message
من ،
همان فرزند ناخلفےهستم،
ڪه سر برمیگردانم از تو دستےڪه
با فشار نگاه داشته اے را،
با ناآگاهےرها میڪنم و
توهمان مهربان پدرے
ڪه هر سمت و سو ڪه روم،
پاهایم را راست میڪنے،
و من نمیفهمم...!
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
#انتظار
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#الهۍبه‌حق‌عمه‌سادات‌عجل‌لولیک‌الفرج
آنقدر #منتظرت هستم که؛
برنامه‌ی امروز و فردا!
و تمام #عمرم را!
بدون #تو ریخته ام...

#انتظار
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
#تاریخ
#فهمیدن_محرم

💢نقطه #مشترک نامه های اهل کوفه؟!

جالب است بدانید، اهل کوفه پس از مرگ #معاویه و شنیدن خبر بیعت نکردن امام با یزید عموما در نامه هایشان یک #واژه را زیاد بکار میبردند!

در اکثر نامه ها آماده است که #حسین بسوی ما بیا که ما #منتظر توییم!!!

مثلا شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، در #نامه_کوتاه خود نوشته بودند:

باغ‌ها سرسبز گشته و میوه‌ها رسیده است، پس هرگاه که اراده کردی بیا که سربازان آماده برای یاری تو در #انتظار نشسته‌اند، والسلام.

📚ابصار العین، ص 216

حواسمان باشد، حسین را #منتظرانش به #گودال_قتلگاه کشاندند.

#امام_زمان
Bayad Ye Kari Kard
Ali Soltani
🎵 آهنگ

🔸 « باید یه کاری کرد »

🎤 خواننده: علی سلطانی

🔺 #انتظار

@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدم
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه #وحشت کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به #شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان…
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_بیست_و_نهم

💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم می‌زد.

باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.

💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به #خدا التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد.

یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.

💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید.

سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوری‌ام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود.

💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثی‌ها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم!

قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد.

💠 اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.

دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط #خمپاره‌ای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.

💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.

ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.

💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.

نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.»

💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟»

ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»

💠 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»

انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم.

💠 دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!»

نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلی‌ها رو خریده.»

💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمی‌خوابی؟»

نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.

💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش #شهید شدن!»...


#ادامه_دارد

@Refighe_Shahidam313
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#انتظار_آمدن_یا_ظهور_؟

کاری از کانال جدال احسن با سخنرانی روشنگرانه استاد حسن عباسی
شهرستان درگز_98/01/24
هوالحاضر 💐

#او_نمی آید !!!

1️⃣ بخش اول

#انتظار واژه قشنگی است !
اما دارد به سرنوشت واژه #عشق مبتلا می شود !
▪️مگر با واژه عشق چه کردند این خلق الله !
همینجور یلخی برای هر ابراز #احساسی بکارش گرفتند تا از #اصل خود انداختند !
همه #ادعای عشق کردند !
در همه جا هم #مجاز شد !
👈🏻اینجا هم !
این ایموجی 😍برای شما آشنا نیست !؟
😉حالا باید آدم هایی بیایند و از این واژه مقدس #اعاده_حیثیت کنند !!!

بگذریم ....
👈🏻تیتر زدم 👈🏻#او_نمی آید !!!
حواستان بود یا خیال کردید نوشتم👈🏽 او می آید !!؟

بله آقا جان بارها خودم مطلب نوشتم که ما در #عصر_ظهور زندگی می کنیم !
☝️اما این به معنی #ظهور حضرت حجت نیست !
به نظرم هنوز مانده تا به آنجا برسیم !
بله حرف شما هم چندان بی راه نیست !
#دعا کنیم می آید !!!
بله بله بله ...
#دعا خیلی خوب است !
سفارش هم شده !
☝️اما به شما بگویم جمله ای را که شاید #ناراحتتان کند !؟
👈🏻با دعا هم نمی آید !!!!

ادامه دارد ...
اگر خدا خواهد
صالح ادیب 💐
#سردار_شهید_عبدالرحمان_رحمانیان در سال 1364 #سنت_حسنة #حضرت_رسول ( ص ) را به جا آورده و همسری شایسته برگزید.
#مراسم_ازدواج آنها در نهایت سادگی برگزار شد و #شهید اندك زمانی بعد با زندگی #ساده و #بی_آلایش خود بدرود گفته و قدم در راهی بی بازگشت گذاشت.

تازه داماد سال ۱۳۶۴ سرانجام پس از دلاوری‌‏های بسیار در #جبهه‌های_جنگ_تحمیلی
در نخستین روز از #عملیات_كربلای 4 در تاریخ سوم دی‌ ‏ماه سال 1365 در #محور_اروند و در سن 23 سالگی به #فیض_شهادت_نائل_آمد و به دیدار دوست شتافت.

اما پیكر پاك این #یوسف_گمگشته سرانجام پس از 9 سال #انتظار در سال ۱۳۷۴به زادگاهش بازگشت و در #گلزار_شهدای این شهر به خاك سپرده شد

#پدرشهید رحمانیان در سالگرد شهادت پسرش به او پیوست 
🥀🌷🥀
@Refighe_Shahidam313
🥀🌷🥀
بد نیست ـحسابی کنیم ...

⁉️آیا
آنقدر که منتظر وصل شدن اینترنت بودیم
انتظار او را کشیدیم!؟

💚ـمهدی جان
مرا ببخش که 🥃ـتشنه دیدار تو نبودم


شرمنده ایم آقا...
😔

#مهدی_صاحب_زمان
#انتظار #تعجیل #فرج #مذهبی #امام_زمان


http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
📌شهیدی گفت:
«خواهرم…تو در سنگر حجاب مدافع خون منی…»😔

📌شهید دیگری گفت:
«خواهرم… #استعمار از سیاهی چادر تو بیشتر از سرخی خون من می ترسد…»😔

⚡️یادمان باشد که تا ابد مدیون این شهدائیم...

شهدایی که لباس و نوع شلوار و مُد روز برایشان معنایی نداشت…❗️

⚠️حجاب هم فرهنگی است که مُد روز و مدلهای مختلف بر نمی‌دارد…⚠️

بانوی خوبم !

فلسفـه حجاب

تنها به گنـاه نیفتـادن مردهـا نیست!‼️‼️

که اگر چنین بود ،
چرا خدا تو را با حجـاب کامل
به حضور می‌طلبد در عاشقانه ترین عبادتت؟!⁉️⁉️

🔴جنـس تو با حیـا خلق شده...

رعایت حجاب تو شرط #انتظار_حجت_ابن_الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.🤔

💥حجاب تو هم #زمینه_ساز_ظهور_مهدی_زهراست...

پاکی تو ❤️قلب امام زمانت ارواحنا فداه را شاد می کند

🍃 🌹 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌹
🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
رفیق شهیدم
Photo
#دردودل
#خانوادگی
#خاطره
#خاطرات

#خط‌_شکن_کربلای_4

#مادر_شهید #نوجوان_قمی می‌گوید:
«محمد در جریان #دفاع_مقدس،
5 روز در #محاصره #دشمن قرار گرفت و در #باتلاق‌_های_نمک #جزیره « #فاو » گیر کرد.
وقتی نجات پیدا کرد،
بعد از سه ماه حضور در #جبهه به خانه آمد.
در #کربلای_4 هم وقتی از بین هزار نفر نیاز به #خط‌_شکنی 300 نفر بود،
او #نام‌_نویسی کرد
و باز بعد از سه ماه جنگ،
5 روز به خانه آمد.
وقتی برگشت، #سحر بود.
در را که باز کردم، گفتم: #انتظار آمدنت را نداشتم
محمد!
خندید. 😁
توقع چنین حرفی را از من نداشت. من هم خندیدم.
گفتم: هر خونی #لیاقت #شهادت ندارد.
انگار بهش برخورد که وقتی می‌خواست برای #آخرین_بار به #جبهه برود،
هی می‌رفت جلوی در و می‌آمد تو. #بی‌_تاب بود.

#بی_‌قراری را در #چشم‌_هایش می‌دیدم. #عاقبت جایی در خانه تنها شدیم.
پرسیدم: چیزی می‌خواهی بگویی که این دست و آن دست می‌کنی.

من مادرم و این چیزها را می‌فهمم.
چشم‌هایش برقی زد و #خوشحال شد.
دست انداخت گردنم و گفت: آره مادر حرف‌های زیادی دارم که با شما بزنم.
گفتم: شب همه دور هم می‌نشینیم و حرف می‌زنیم. قبول نکرد و گفت: #بابا #طاقت ندارد.
فقط با خودت باید صحبت کنم.
شب، همه خوابیدند و من و محمد، تنها شدیم.
نشستیم به حرف زدن تا صبح.»
....

┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
سلام آخرین امید ، مهدی جان

هفته ای دیگر طلوع کرد و این منم و دست های خالی ام و چروک های روزافزون چهره ام و خرمن سپیدِ موهایم و عمری که به سرعت بدون تو می گذرد ...

ای کاش این چشم های خیسِ به راه مانده ، حسرتِ دیدارِ روی زهرایی ات را به گور نبرند ...
#مهدی (عج)
#انتظار
#فرج
#ظهور
#تعجیل
❤️❤️🤲❤️❤️
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد

┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
نیست بوی آشنا را
تاب غربت بیش از این

از نسیم صبح،
بوی یار می باید کشید...

به #انتظار تو
نشستن که نه، باید ایستاد

پ.ن: خوزستان ۱۳۶۱
عکاس: محمدرضا شرف‌الدین

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_صبحتان_دل‌انگیز

@Refighe_Shahidam313
🌺هوالحی🌺


😔 #پشیمانم

▪️گویا در #برزخ کسی هست که می خواهد #برگردد اینجا !
▪️ البته آنوقتها که اینجا بین ما بود گاهی آرزوی #مرگ می کرد !
▪️ تکرار زندگی برایش کسل کننده بود !
👈بی حساب و کتاب خرج می کرد لحظه های عمرش را !
😳وناگهان همه چیز در لحظه ای که فکرش را نمی کرد به پایان رسید !
☝🏼 همینکه چشم فرو بست تازه فهمید که آنجا چه خبر است !!!
😲حالا می خواهد برگردد !!!
▪️میخواهد مثل شما #نفس بکشد!
▪️مثل شما راه برود!
▪️او حتی #انتظار ندارد در جایی که شما زندگی می کنید، زندگی کند!
▪️او حالا دیگر به #کارتن خوابی هم راضی است !
▪️اصلا حاضر است در یک #قبر خالی در #گورستان بخوابد !
▪️اگر او را برگردانند دیگر هیچ #گله ای از سختی معشیت نمی کند !

▪️حالا دیگر با #تکه ای نان خشک هم مشکلی ندارد !
▪️اگر برگردد دیگر از #هیچکس گله ای نمی کند !
▪️چرا که هیچ #توقعی از کسی ندارد !
▪️او می گوید #غلط بکنم که کسی را برنجانم !
▪️اوحالا دیگر همه را به شدت #دوست دارد !
▪️حالا که پرده ها از جلوی چشمش فرو افتاده می بیند که #رنجاندن والدین چقدر برایش گران تمام شده!
▪️ نه خانه #لاکچری می خواهد !
▪️نه زن زیبا و نه ماشین شاسی بلند !
😞او همه آن زندگی #تمام شده را هم را هم نمی خواهد !!!
☝🏻فقط #چند صباحی را به او مهلت دهند کافی است !
▪️حالا دیگر می داند از #فرصتهای_کوتاه چگونه استفاده کند !

▪️او فقط آرزو دارد #یکبار دیگر برگردد !!!
▪️می خواهد برگردد تا بخاطر همه آن ناسپاسی ها #عذرخواهی کند !
▪️او می خواهد از همه #حلالیت بگیرد !
▪️چقدر دلش برای چیزهایی دور ریختنی اینجا تنگ شده !
▪️می خواهد برگردد وهمه چیزهایی را که بی جهت #دور انداخته بردارد روی چشم بگذارد ! و تا می تواند از آنها عذر خواهی کند !
▪️ عمرش ! استعدادش ! کتابهایش !
دوستانش ! همسر و بچه هایش !
🔹 او شاید فقط یک #آرزوی دیگر داشته باشد !
👈یک شب #قدر دیگر در بین #زنده ها باشد !!!
👈فرصتی پیدا کند تا یک بار #قرآن را ختم کند !

😔نمی دانم همین حالا او چه #آرزویی دارد !!!
▪️اما این را خوب می دانم که با همه وجودش می خواهد #برگردد !
😊کسی می تواند به او #کمک کند !؟

☝🏼فقط #یکی هست که می تواند !
چه کسی #توانا تر از خدا !!
😏اما خدا هم می گوید دیگر دیر شده است !
👈🏽دیگر علاجی نیست !
👈🏻نمی شود !
▪️اصلا غیر ممکن است !!!
ای داد و بیداد ...اینجا را ببینید 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
▪️سوره ی مؤمنون، آيات 99 و 100. ترجمه: (گويد) پروردگارا! مرا (به دنيا) بازگردان تا شايد به تدارك گذشته عمل صالحي بجاي آورم. (به او خطاب مي‌شود كه) هرگز نخواهد شد !

🔹آهاااااااااای زنده ها !!!
▪️آیا این روزها #قدر آنچه را که دارید می دانید !؟
👈🏽همین که #هست را می گویم !
😑با همه سختی هایش !

▪️فاتحه ای برای انها که دیگر نمی توانند برگردند بخوانید و شکر همینهایی را که دارید با تمام وجود بجای آرید !
▪️همینکه رفتید به سختی #پشیمان می شوید !
☝🏻اما دیگر راه #برگشتی درکار نیست !

التماس دعای فراوان 💐

#صالح_ادیب

🌀 🌀