به عبارت دیگر، عربهای درستکار به ظالمان اموی تبدیل شده بودند و بنابراین باید توسط همه کسانی که به آنها به ضعف سیاسی کشیده شده بودند، برداشته میشدند: چه آنها ایرانیان بودند یا عربهای قومی، همه در پی انتقام برای خانواده پیامبر، منبع حقیقت، که از نقش مشروع خود توسط عربهای ظالم اکنون حاکم شده بودند، متحد بودند.
مردانی که قحطبه با آنها صحبت میکرد به وضوح خانواده مقدس را به عنوان نماد وضعیت خودشان میدیدند: مانند حاملان واقعی پیام پیامبر، آنها توسط 'عربها'، یعنی همه کسانی که اسلام را با موقعیت ویژهای برای حاملان اصلی خود میدیدند، ستمدیده بودند. امویان 'عربها' بودند، مردانی مانند قحطبه یا خانواده پیامبر نبودند. این 'عربها' بودند که ورود غیرعربها به جامعه مسلمانان را محدود کرده بودند، از تازهمسلمانان مالیات میگرفتند و کسانی که پذیرفته میشدند را در موقعیت پایینی نگه میداشتند؛ و این خانواده پیامبر بود که اکنون آنها را با عضویت کامل پذیرفت: اسلامی که در اصل توسط خود پیامبر موعظه شده بود بازگردانده میشد؛ همه چیز در دستان مهدی از خانواده او، که برای سلطنتش آماده میشدند، درست میشد. در واقع، همه چیز برای برخی از آنها درست شد، از جمله مردان قحطبه. خود قحطبه در جریان فتح عراق غرق شد، اما ارتش او دست نخورده باقی ماند و در نهایت در بغداد مسکن گزید، جایی که بهاصطلاح محله حربیه مملو از ایرانیانی بود که پر از باورهای عجیب و غریبی بودند که در ادامه به وضوح بیان خواهد شد، به ویژه تقدیس نجاتدهندهای که وقتی آمد، به شکل خلیفه عباسی ظاهر شد.
با این حال، همه چیز برای بسیاری از جذبشدگانی که در خراسان ماندند درست نشد. بسیاری از آنها توسط ابومسلم، مردی با تبار نامعلوم که معمار واقعی انقلاب بود و به عنوان فرماندار و ژنرال در خراسان ماند و مشغول به اعمال کنترل بر استان بود، جذب شده بودند. در سال ۱۳۷ هجری/۷۵۵ میلادی، ابومسلم به جلسهای با خلیفه منصور فراخوانده شد. ممنوع از بردن ارتش خود، او آن را در حلوان، در مرز بین ایران و عراق، گذاشت و با تعداد کمی از نیروها به کاخ خلیفه در الرومیه، شهری نزدیک تیسفون (مدائن) که در اصل توسط ساسانیان برای اسکان اسیران از امپراتوری بیزانس ساخته شده بود، رفت. در اینجا خلیفه او را ترور کرد، و در یک لحظه، هزاران مرد را از شغلهایشان محروم کرد. پس از حذف ابومسلم، ارتش او دیگر وجود نداشت، جز به عنوان تهدیدی برای خلیفه، که به طور ناموفق تلاش کرد حرکات نیروهای اکنون منحل شده را تنظیم کند زیرا آنها شروع به بازگشت به خانههایشان کردند.
برای خود نیروها، قتل استادشان به معنای پایان همه چیزهایی بود که به آنها امید داشتند
از آن زمان به بعد، با این حال، عربها خود تبدیل به ظالمان شدند که ناعادلانه عمل میکردند، به ویژه با بدرفتاری با خانواده پیامبر، بنابراین اکنون خدا به نیروها اجازه داده بود که برای او انتقام بگیرند.