بخاری، کتاب «بدء الخلق» باب: [ما ذکر عن بنیء إسرائیل]
82- «قَالَ عُقْبَةُ بْنُ عَمْرٍو لِحُذَيْفَةَ: أَلاَ تُحَدِّثُنَا مَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالَ: إِنِّي سَمِعْتُهُ يَقُولُ: إِنَّ مَعَ الدَّجَّالِ إِذَا خَرَجَ مَاءً وَنَارًا، فَأَمَّا الَّذِي يَرَى النَّاسُ أَنَّهَا النَّارُ، فَمَاءٌ بَارِدٌ، وَأَمَّا الَّذِي يَرَى النَّاسُ أَنَّهُ مَاءٌ بَارِدٌ، فَنَارٌ تُحْرِقُ، فَمَنْ أَدْرَكَ مِنْكُمْ فَلْيَقَعْ فِي الَّذِي يَرَى أَنَّهَا نَارٌ، فَإِنَّهُ عَذْبٌ بَارِدٌ، قَالَ حُذَيْفَةُ: وَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: إِنَّ رَجُلًا كَانَ فِيمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ، أَتَاهُ المَلَكُ لِيَقْبِضَ رُوحَهُ، فَقِيلَ لَهُ: هَلْ عَمِلْتَ مِنْ خَيْرٍ؟ قَالَ: مَا أَعْلَمُ، قِيلَ لَهُ: انْظُرْ، قَالَ: مَا أَعْلَمُ شَيْئًا، غَيْرَ أَنِّي كُنْتُ أُبَايِعُ النَّاسَ فِي الدُّنْيَا، وَأُجَازِيهِمْ فَأُنْظِرُ المُوسِرَ، وَأَتَجَاوَزُ عَنِ المُعْسِرِ، فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الجَنَّةَ. قَالَ: وَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: إِنَّ رَجُلًا حَضَرَهُ المَوْتُ، فَلَمَّا يَئِسَ مِنَ الحَيَاةِ، أَوْصَى أَهْلَهُ إِذَا أَنَا مُتُّ، فَاجْمَعُوا لِي حَطَبًا كَثِيرًا، وَأَوْقِدُوا فِيهِ نَارًا، حَتَّى إِذَا أَكَلَتْ لَحْمِي، وَخَلَصَتْ إِلَى عَظْمِي، فَامْتُحِشَتْ، فَخُذُوهَا، فَاطْحَنُوهَا، ثُمَّ انْظُرُوا يَوْمًا رَاحًا، فَاذْرُوهُ فِي اليَمِّ، فَفَعَلُوا، فَجَمَعَهُ اللَّهُ، فَقَالَ لَهُ: لِمَ فَعَلْتَ ذَلِكَ؟ قَالَ: مِنْ خَشْيَتِكَ، فَغَفَرَ اللَّهُ لَهُ. قَالَ عُقْبَةُ بْنُ عَمْرٍو: وَأَنَا سَمِعْتُهُ يَقُولُ ذَاكَ وَكَانَ نَبَّاشًا».
82. عقبه بن عمرو به حذیفه گفت: آیا چیزی از آنچه از پیامبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ شنیدهای برایمان نمیگویی؟ حذیفه گفت: از پیامبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ شنیدم که میفرمود: «وقتی که دجال میآید، با او آبی و آتشی خواهد بود؛ آنچه مردم آن را آتش میبینند [در حقیقت]، آب سرد و خنک است و آنچه مردم آن را آب سرد و خنک میبینند، آتشی است که میسوزاند (آتش سوزاننده است)، پس هرکس از شما آن را درک کرد (دجال را درک کرد)، در میان چیزی قرار گیرد که فکر میکند آتش است، زیرا آن [آتش نیست بلکه] آب گوارا و خنک است». حذیفه گفت: و شنیدم که پیامبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ میفرمود: «قبل از شما (در میان گذشتگان) مردی بود؛ ملک الموت آمد که جانش را بگیرد، آنگاه به او گفته شد: آیا کار خیری انجام دادهای؟ گفت: نمیدانم (گمان نمیکنم)، به او گفته شد: بنگر (فکر کن)، گفت: چیزی به یاد ندارم ]که انجام داده باشم] غیر از این که در دنیا با مردم معامله میکردم و به آنها فرصت میدادم و به کسی که میتوانست و دارا بود، فرصت میدادم و از کسی که تنگدست بود، میگذشتم؛ پس خداوند او را به بهشت وارد کرد. حذیفه گفت: و نیز شنیدم که میفرمود: مردی مرگش فرا رسید، وقتی که از دنیا نا امید شد، به خانوادهاش سفارش کرد که وقتی مُردم، مقدار زیادی چوب برایم جمع کنید و آتشی روشن کنید تا گوشتم (جسدم) را از بین ببرد و به استخوانهایم برسد و سوزانده شود (خاکستر شود) پس آن را (جسم و خاکسترم) را بردارید و آن را خُرد کنید، سپس منتظر روزی باشید که باد بیاید، پس آن را (جسم سوختهام) در دریا بیندازید؛ خانوادهاش این کار را کردند؛ آنگاه خداوند او را گرد آورد و به او فرمود: چرا چنین کردی (به خانوادهات چنین سفارش کردی)؟ گفت: از ترس تو. پس خداوند او را بخشید». عقبه بن عمرو گفت: من شنیدم که حذیفه گفت: آن مرد نباش بود و کفن مردگان را میدزدید(1).
-----------
-------------
(1) - در مورد فتنهی دجال، احادیث زیادی وارد شدهاند که از گرفتارشدن در آن فتنه به خدا پناه میبریم. اما آنچه در این خصوص میتوان گفت این است که منظور این حدیث و احادیثی که در این زمینه وارد شدهاند – والله ورسوله أعلم – این است که زمانی خواهد آمد که معیارها عوض میشوند به طوری که پوششی خشن بر حقایق و واقعیتها پوشانیده میشود و پوششی لطیف و زیبا و فریبنده بر فواحش و باطل؛ مردمان ظاهربین نیز که اکثریت جامعه را تشکیل میدهند، طبیعتاً به دنبال لباس لطیف و زیبا که در حقیقت باطل است، گرایش پیدا میکنند و از نزدیکشدن به حقایق که پوششی خشن بر آن پوشیده شده، دوری میکنند و اینجاست که کار دعوتگران راه خدا، سخت و مشکلتر از گذشته خواهد بود – مترجم.