در این کانال، عشق برای همگان و هر اندیشه ای هست.🤍✨
«هستی بر ستون های مجلل عشق و نور در آینه های ما متجلی می گردد»
«هیچ آگاه شدنی بدون رنج نیست.»
ما در یک مدرسه ی جهانی هستیم.
هر کدام از ما، جهت آموزش دوره هایی که لازم داشته ایم، اینجا هستیم.
💢من به واسطه سوختگی بسیار شدید از بدنم خارج شدم و مادربزرگم را در نوری غوطه ور دیدم که با سرعت بسیار زیادی به سمت من آمد و سپس جلوی من ایستاد او حدودا آنجا 25 ساله بود . (بسیار جوانتر از سن مرگش) به من گفت تو حتما باید برگردی و وظیفه ات را به پایان ببری! 💢من از او پرسیدم آخر من چه وظیفه ای دارم؟ 🔴او گفت باید یاد بگیری نیروهای درونت را بیدار و پیدا کنی و همچنین وظیفه مهمت این است که بر ترسهایت غلبه کنی! 💢 در آن حین ناگهان پسر جوانی به طرف من آمد و مرا در آغوش گرفت و گفت مادر مرا می شناسی؟ کاملا او را می شناختم او فرزند من بود که باید چندسال بعد به دنیا می آمد. اما من آنجا کاملا می دانستم که او پسر من است. او به من گفت مادر من بسبار به تو نیاز دارم به بدنت برگرد. من باید توسط تو زاده شوم و ماموریتی بر روی زمین دارم.
🔴 با تمام وجودم به مردم دنیا اعلام می کنم که هیچ دارایی در بعد دیگر به غیر از نوع دوستی به کمک ما نخواهد آمد. 🔴آنچه که تکریم بسیاری بر آن قرار داده می شد و با نشان دادن این رفتارت به تو چنان دچار وجد می شدی که ناگفتنی ست. به من اثرات شگرف نوع دوستی انسانها در هستی نشان داده شد. #گابریلاس زیشت #تجربه کننده مرگ تقریبی https://instagram.com/gelareh_sadatakhavi?igshid=1eg1om4rjrgjz
💢 اولین حسی که از دیدار آن جوهره روحانی به من دست داد این بود که او را می شناسم. دیدار مجدد او مثل یک خوشبختی بود. آن جوهره صورت و چشمان بسیار زیبای خداگونه ای داشت. 💢 ما شروع کردیم با همدیگر صحبت کردن و آن نه یک صحبت کردن زبانی بود و نه به صورت تلپاتی بود، بلکه فقط احساسات درونی جابه جا می شد. مثل حس تعجب من و حس شادی او و یا حس اطمینان بخشی او به من. من می دانستم که او می خواهد مرا به بعد دیگری منتقل کند. او با مهر بی پایانی مرا با نامم خطاب می ساخت و لحظه ای با عشق بی مانندی از من پرسید؛ 💢 چرا از استعدادی که در تو به وديعه بود، استفاده نکردی؟ نمی دانید طرح این سوال با آن حالت مهرورزی بی دریغ او، چطور مرا در آن لحظه تکان می داد و تا چه میزان احساس ندامت داشتم.
💢 در همان لحظاتی که زیر بهمن به حالت بی حسی کامل نزدیک می شدم، بطور کاملا ناگهانی طرحی جلوی چشمانم پدیدار شد که شاید بتوان اورا یک فرشته نامید. واقعا نمی دانم کی بود. او بسیار پر از مهر و امنیت با من رفتار می کرد که در بهترین شرایط انسانی هم ما نمی توانیم با شخص دیگری اینجوری رفتار کنیم. او مرا همراهی کرد من از زیر بهمن خارج شدم. دخترم را دیدم که کمی دورتر روی برفها نشسته بود و شیون و فریاد می کرد و اصلا از وجود من خبردار نبود. همسرم را دیدم که با اشک در چشمانش همه جا را با اسکی دنبال من می گشت. 💢 طرح نورانی با مهر بی مانندی از من پرسید که آیا من هنوز آرزویی دارم؟ من گفتم که سوالهای بسیاری دارم. اول از همه می خواهم بدانم که خداوند چجوریست؟ 🔴 و ناگهان تمام وجودم از عشق و آرامش و امنیت خاطر لبریز شد و من حس می کردم که این عشق و آزادی و رهایی دارد مثل کوه آتشفشان از من بیرون می آید و دیگران هم آنرا می توانند ببینند. طرح نورانی به من گفت تو او را می شناسی، با او بیگانه نیستی. #تجربه نزدیک به مرگ مونیکا درایا @Nahtoderfahrung
#تجربه مرگ تقریبی بسیار زیبای دروتی رای 🟥من هرگز و هرگز نمی خواستم از آن نور خارج شوم. 🟪🟥در آن نور بودن حس تمام خوشبختی های جهان را همزمان با همدیگر داشت. اما ناگهان از خود نور فرمان و حکمی به من رسید که باید به زندگی برگردی. من باید بر می گشتم. این یک فرمان بود. https://instagram.com/gelareh_sadatakhavi?igshid=1eg1om4rjrgjz
💢من تمام شرکت ها و وسایل شخصی ام را فروختم. هرچقدر اطرافیانم بیشتر تغییر حالات مرا می دیدند، بیشتر عصبانی می شدند. من مقداری پول برای باقیمانده ی زندگی ام داشتم که برایم کافی بود. من تصمیم گرفتم از تمام انسان هایی که رفتار بدی با آنها کرده بودم تک تک عذرخواهی کنم. به همه ی آنها زنگ می زدم و از همه ی آنها بابت رفتار زننده ام معذرت خواهی می کردم. امروز در شرایط بسبار خاکسارانه ای زندگی می کنم و عشق حقیقی در زندگی ام را با کمک کردن به مردم پیدا کرده ام. وظیفه ی زمینی ام این است که به انسانها در رشد قدرت های معنوی شان کمک کنم تا آنها هم به شادی حقیقی دسترسی پیدا کنند. 💢هرچقدر معنویت را در زندگی مان توسعه دهیم و به آن نزدیک شویم، خوشبخت تر و رها تر زندگی خواهیم کرد. من از روی طمع و یا به دست آوردن شرایط بهتری در بهشت این کارها را انجام نمی دهم، بلکه فقط می خواهم آن عشق خدایی را که در آن فضا لمس کردم به مردم هم نشان بدهم و آن عشق خدایی را بر روی زمین مقداری پخش کنم.
💢بعد از این تجربه من ارتباط با آنها را هنوز به گونه ای در خودم حس می کنم. ما نباید حتما تجربه ی مرگ داشته باشیم تا با بعد دیگر و موطن اصلی مان در ارتباط باشیم. بدیهی هست که بسیار عالی می شود که در پیرامونمان ارتباط با معنویت داشته باشیم. مهم نیست یک کلیسای سنتی باشد و یا گروه های معنوی گرای طبیعت. بلکه مهم این است که به سرچشمه هایمان متصل بشویم. 💢من بعد از تجربه ام دقیقه به دقیقه خودم را از شرکت هابم دور کردم. دیگر هرگز نمی خواستم به آن سطح از رفتار برگردم. انسانهای اطرافم مرا درک نمی کردند و جملات و کارهای مرا بسیار احمقانه می دیدند. من برای آنها سالها به عنوان یک الگو و معلم اقتصادی بودم و می خواستند که مرا به آن شرایط بازگردانند. اما من می دانستم که باید به سرعت از آنان فاصله بگیرم. زیرا متاسفانه برای آنان هیچ مطلب دیگری در زندگی شان به جز مادیات همچون زندگی قبل از تجربه ی من اهمیت نداشت و کاملا با آن هم هویت شده بودند.
💢ما توسط نیروهای مختلفی احاطه هستیم اما بشر بیشتر بر روی مطالب منفی تمرکز می کند. آنها گفتند که من نباید نگران باشم که آیا رسالتم را بر روی زمین انجام می دهم. زیرا با مقداری دقت راه را پیدا خواهم کرد و نباید بر خودم سخت بگیرم و آنها تمام مدت کنارم خواهند بود و مسیرهایی را برایم هموار و راه هایی را مسدود می سازند. 💢سپس آنها مرا به بدنم برگرداندند. برگشتنم در بدنم حالت بسیار عجیبی داشت، قلبم از احساس عشقی که در آن محیط تجربه کرده بود، می سوخت. احساس می کردم همه این شعله ها را می بینند. 💢من شب اول می خواستم با پرستار بخشم در این مورد صحبت کنم که خود او با من حرف زد. از من پرسید چرا اینچنین عجیب همه جا را نگاه می کنم و سپس من از تجربه ام برایش گفتم. آنجا یک بیمارستان تخصصی مسیحیان بود. من هرگز در زندگی ام نه از مسیحیت و نه از هیچ دین دیگری خوشم نمی آمد. پرستار به من گفت که در طی سالهای خدمتش از تعدادی بیماران چنین مطالبی را شنیده است.
💢آنها گفتند که من قدرت و توانمندی را که به من ودیعه داده شده است را فقط صرف امور زمینی کرده ام. به من توضیح دادند که بر روی زمین نیامده ام که پول جمع کنم. هیچ نقدی در کار نبود فقط مطالب را درست درک می کردم. 💢این موضوع من را دیوانه می کرد، هم نمی خواستم آن محیط را ترک کنم و هم احساس می کردم اصلا به مفهومی که برای آن متولد شدم نزدیک نشده ام. در زندگی ام زمان تغییر دگرگونی عظیم من رسیده بود و باید توسط مشکلات کاری و بیماری ام به خودم و مفهوم معنویت پی می بردم. 💢همه ی این موارد را بسیار خوب می فهمیدم. اما مدام به آنها می گفتند نه متشکرم بر نمی گردم. می خواستم آنها را متقاعد کنم که بر روی زمین هیچ کاری دیگر ندارم و فرزندانم بزرگ شده اند و مستقل هستند. می خواستم تحت هر شرایطی آنجا بمانم. از آنها پرسیدم این همه مدت شما کجا بودید. پاسخ دادند که تمام مدت در کنارم بوده اند، همانند سایر انسان ها که متاسفانه نمی توانند حضور شان را درک کنند. آنها گفتند که همگی مردم جوهره های روحی هستند چه بخواهند و چه نخواهند. 💢 آنها به من نشان دادند که من حقیقتا چه کسی قبل از تولد زمینی ام بوده ام و چه هدفی از تولدم بوده است. من در زندگی زمینی ام با تمرکز بر مادیات تمام مسیر را اشتباه رفته بودم. این در مورد بسیاری از انسان ها چنین است که بر روی مسائل بسیار اشتباهی تمرکز می کنند.
💢قبل از تجربه ی نزدیک به مرگم من زندگی بسیار لوکسی داشتم و برایم مهم بوکه موفق باشم و آن موفقیت را دیگران هم ببینند. من 26 کادیلاک چندین مرسدس بنز و بی ام و داشتم. بلافاصله بعد از دیپلمم با پول خودم ماشینی خریدم و بعد تر سه منزل شخصی با باغ بزرگ خریدم. عضو کلوپ های خاصی بودم که آنجا فقط افراد بسیار خاصی رفت و آمد داشتند. با همسر و فرزندانم در بهترین هتل های جهان اقامت می کردیم. تفریحاتمان بسیار زیاد بود اما ما فقط روی سطح زمین مانده بودیم. 💢من می خواستم شرکتهای را همزمان در نیویورک و دالاس، شخصا رسیدگی کنم. من در شمال زندگی می کردم. باید قبل از ظهر به طرف شیکاگو و سپس به طرف نیویورک پرواز می کردم. ساعت ده و نیم در شیکاگو می ماندم و بعد از صرف غذا و رسیدگی به امور به فرودگاه می رفتم و به طرف دالاس، پرواز می کردم و از آنجا ساعت شش و نیم عصر به سیاتل بر می گشتم. این برایم سفری روزانه در سطح کل کشور بود. کم کم بیمار شدم و آنچه که برای کارم آرزو داشتم خوب پیش نمی رفت. #تجربه ی مرگ میلیونر مشهور آمریکایی گوردن آلن https://instagram.com/gelareh_sadatakhavi?igshid=1eg1om4rjrgjz
🔴 گزارش هایی براى انواع وظايف ذكر شده به تجربه كنندگان مرگ تقریبی 🔴 یواخیم نیکلای ريس شبکه تجارب مرگ تقریبی آلمان گزارش می دهد؛
🔲 وقتى از وظايفمان بر روى زمين مى شنويم فكر مى كنيم حتما بايد براى بشريت قدم بزرگى برداريم و يا مبارزات ضد جنگ راه بياندازيم. گرچه كه همه اينها زيبا هستند ولى اكثر افراد روى زمين وظايف بسيار دور از انتظار ما را دارند و خودشان كاملا از آنها غافلند.
🔲 به دكتر روانشناسى گفته شده است بايد برگردى و ياد بگيرى خشمت را چگونه كنترل كنى و عشق ورزیدن را بیاموزی
🔲 به خانوم نابینایی گفته شده است بايد برگردى و بخشيدن سايرين را ياد بگيرى هنوز قلب بسیار سختی داری
🔲 به فرد ديگرى گفته شده وظيفه ات بر روى زمين اين بود كه هرگز ديگران را تحقير نكنى 🔲 به نوجوانی گفته شده است که باید از احساس رل قربانی بودن خارج شوی و یاد بگیری که بر روی پای خودت بایستی.
🔲 به دختر جوانى گفته شده بايد مهارتهاى فرديت را افزايش دهى
🔴🔴 به برخى گفته شده تو هنوز به هيچ وجه رسيدگى و بلوغ معنوی زندگى در بعد ديگر را پيدا نكردى
🔲 به پدرى گفتند تو نعمتى به نام فرزند و خانواده و عشق را درك نكردى و بسیار قسی القلب هستی
🔲 و به مادرى گفته شده بايد ياد بگيرى خودت ترسهايت را مهار كنى
🔲 به مردميانسالى گفته شده ، هرگز نفهميدى كه نوازنده ى شاخصى مى توانستى باشى
🔲 به پيرمردى گفته شده تا ياد بگيرى چطور انسانها را دوست بدارى و هنوز بسيار سنگدل هستى
🔲 به خانوم ميانسالى گفته شده تا ياد بگيرى حسادت نكنى
🔲 به مرد جوان ورزشكارى گفته شده بايد ياد بگيرى چگونه شخصيت اجتماعيت را بهبود بخشى
🔴🔴به دنبال گزارش ها و مطالعات دقيق تيم پژوهشي مان می توانم خدمت تان بگويم كه البته به ندرت جوهره های روحانی وظایف افراد را به آنها یاد آوری کرده اند، اما از گزارش پاره ای تجربه گران که به آنان جوهره های روحانی این وظایف را یادآور شده اند چنین استنباط می شود که افراد باید شخصیت اصلی خودشان را توسعه دهند و به رشد و تعالی روحشان بپردازند. حتی گاهی رفتارهاى معمولى و بسیار ساده اى هستند كه گویا آنها را دقیق بلد نيستيم .🔴🔴
ما اغلب وظایف ساده ای بر روی زمین داریم که از آنها غافلیم.
دکتر يواخيم نيكلاى( ريس شبکه تجارب مرگ تقریبی آلمان)
💢بعد از تجربه نزدیک به مرگم چنین حالتی دارم که هر ثانیه( ممکن است که) از زندگی زمینی استعفا دهم و در بعد دیگر به گونه ی دیگری به زندگی ادامه بدهم. زندگی برایم از چشم بر هم زدنی به چشم برهم زدن دیگری تبدیل شده است. 💢تمام آنچه را که دوست دارم انجام بدهم را انجام می دهم. 🔴هیچ چیز را به تاخیر نمی اندازم، در عین حال شتاب همه چیز را هم از دست داده ام. 💢 وصیت نامه ام را با شادمانی تنظیم کردم و همه ی کارهایم را با آرامش عجیبی انجام می دهم.
🔴 با تمام وجودم به مردم دنیا اعلام می کنم که هیچ دارایی در بعد دیگر به غیر از نوع دوستی به کمک ما نخواهد آمد. 🔴آنچه که تکریم بسیاری بر آن قرار داده می شد و با نشان دادن این رفتارت به تو چنان دچار وجد می شدی که ناگفتنی ست. به من اثرات شگرف نوع دوستی انسانها در هستی نشان داده شد. #گابریلاس زیشت #تجربه کننده مرگ تقریبی
💢من در تونل به سمت نوری کشیده می شدم که مدام روشن تر و روشن تر می شد. احساس می کردم حس خوشامدگویی در آن نور بود. حس عشق و برایم جذاب بود. من تمام زندگی و مخصوصا توسعه شرکتم که بسیار برایم مهم بود را دیدم. اما هیچ کدام از آنها در آن لحظات مهم نبودند جز آنکه من چگونه با همکاری صحبت کرده بودم و برای حقوق او و حمایت از خانواده او من چطور تصمیمی گرفته بودم. چگونه با خواهران و برادرانم و والدینم رفتار کرده بودم. 💢من مقداری از حرفهای پرسنل اتاق عمل را شنیدم و سپس برای پزشکم همه را تعریف کردم و او به من گفت که نام این پدیده تجربه مرگ تقریبی ست. به صورت رادیکالی ترس از مرگ برایم به پایان رسیده است. 🔴🔴 من قبل از این تجربه به خداوند اعتقاد نداشتم اما اکنون می دانم که مطلبی فراتر از تفکر ما وجود دارد، گرچه نمی دانم چه اسمی دارد اما او وجود دارد.
💢بعد از تجربه ام دگرگونی بسیاری را من در خودم متوجه شدم. بسیار شروع به خواندن کردم همانند آنهاییکه بعد از این تجارب دین برایشان بسبار پر مفهوم می شود و یا به خداوند اعتقاد دارند. من کاملا میتوانم تایید کنم که در طی تجربه ام متوجه شدم خدایی هست و چیزی بالاتر از آنچه که فکر می کنیم و در ورطه ی دیگری، زندگی دیگری منتظر ما هست. من اکنون مدت زمان بسیاری با شرکتهای اعانه برای بچه های معلول به سر می برم، چون تنها مطلبی هست که شادم می سازد. چون متوجه شدم عشق عظیمی در تمام جهان شناور است که از همه چیز عبور می کند.
💢بعد از این فکر من خودم را در یک شرایط تنگی دیدم که به رنگ نارنجی و طلایی تاریک بود و منرا درونش می کشید در انتهای این تنگی یک نور فوق العاده روشن و زیبا بود. من احساس می کردم چقدر عاشق این نور هستم و می خواستم برای همیشه کنارش بمانم. ✨«او از سکوت و عشق مطلق بود.»✨ مصاحبه گر؛ -چه وقت شما به بدنتان بازگشتید ؟ نمی دانم فقط یادم است ناگهان چشم باز کردم و صدها سیم و کابل اطرافم دیدم. اولین فکر من این بود که دوباره در بدنت هستی و دومین فکرم این بود که به طریقی کابلها را ببرم تا دوباره پیش نور زیبای مملو از آرامشم برگردم. یادم است از شدت غم بلند بلند گریه می کردم و فریاد می کشیدم که این بی انصافیست، این بی انصافیست.