🎀بسم الله الرحمن الرحیم🎀
﷽
◽️هدف از کانال جلب رضایت اللهﷻ است لطفاً همراهیمون کنید☔️🌿
◽️والله قسم در روز قیامت حسرت یک لحظه ثواب را خواهیم خورد.♻
◽️کپی حلال میباشد📑
◽️نشر مطالب ودعوت دوستانتان صدقه جاریه محسوب میشود↬
لینک کانال ما👇
@Moslm_990
شاید باورتون نشه ولی زندگی بدون سعید رو نمیتونستم تصورکنم اون شب وقتی اومد سر بحث و باز کردم گفتم چه تضمینی هست چند سال دیگه نظرت عوض نشه نری دزدکی زن بگیری خندید گفت دزدکی چرا میام بهت میگم!!اولش فکر کردم شوخی میکنه ولی واقعا جدی میگفت.گفتم بیا رضایت بده سرپرستی یه بچه روقبول کنیم گفت حرفشم نزن من بچه از رگ و ریشه خودم میخوام گفتم رحم اجاره کنیم گفت نه چندروزی تو فکر بودم تا تصمیمم و گرفتم بهش گفتم من خودم میگردم یه زن برات پیدا میکنم که فقط برات بچه بیاره.. سعید فکر کرد شوخی میکنم اما وقتی چند نفری رو بهش پبشنهاد دادم فهمید تصمیم جدیه.یکی دوهفته ای گذشته بود که خودش گفت اگر زن دومم بگیرم تو رو طلاق نمیدم فکر نکن با زن گرفتن برای من میتونی از شرم خلاص بشی.گفتم منم بهت گفتم زنی برات میگیرم که فقط برات بچه بیاره بعد خودمونم بزرگش میکنیم گفت اگر اینجوریه من حرفی ندارم.شاید براتون عجیب باشه ولی من بعد از رضایت سعید بکوب دنبال زن دلخواه خودم براش بودم و بعد از یه مدت گشتن یکی از دوستام، خواهرشوهرش و که سن بالا بود و بهم معرفی کرد..بتول یکی دوسالی از سعید بزرگتر بود،تو یکی از روستاهای اطراف شهر زندگی میکرد..دوستم ناهید خیلی ازش تعریف میکرد میگفت دختر خیلی خوبیه گفتم چرا تا الان ازدواج نکرده؟گفت بخاطر لکنت زبان و ساده بودنش خواستگار نداشته....
ناهید که در جریان زندگی من بود گفت بهت قول میدم هیچ دردسری برات درست نمیکنه میتونی راحت باهاش کنار بیای فکر کن برای خودت یه کمکی گرفتی در این حد مطیع ازش خواستم بیارش خونش تا از نزدیک ببینمش.یک هفته ای از این ماجر ا گذشته بود که ناهید زنگ زد گفت:خواهرشوهرم(بتول)اومده اگر میخوای بیا ببینش باهاش حرفات بزن.فرداش رفتم دیدن بتول از استرس داشتم میمردم تو راه به خودم فحش میدادم بابت این پیشنهادم ولی چاره ای نداشتم بایدتا اخرش میرفتم وقتی با بتول رو به رو شدم مهرش به دلم نشست یه دختر نجیب خجالتی که روش نمیشد سرش و بالا بگیره.بدون تعارف حرفمو بهش زدم اونم گفت من مزاحمتی برای زندگیت ندارم میخوام سرو سامون بگیرم.یادم رفت بگم بتول پدر و مادرش از دست داده بود پیش برادرش زندگی میکرد ولی زنداداشش خیلی اذیتش میکرد حاضر بود زن دوم بشه ولی خونه برادرش زندگی نکنه. یه جورایی دلم براش سوخت ولی تمام شرط شروطم بهش گفتم اونم همه روقبول کرد همون شب عکسش به سعیدنشون دادم گفتم دخترخوبیه ومشکلی برامون به وجود نمیاره سعید دودل بود ولی در نهایت قبول کرد.فرداش رفتم پایین تمام ماجرار و برای مادرشوهرم تعریف کردم انقدر شوکه شده بود که هیچی نمیگفت هاج واج نگاهم میکرد پدرشوهرمم مثل مادرشوهر جاخورده بود ولی در آخر همه به این وصلت راضی شدن..
باورش سخته ولی چند روز بعدش من حسابی به خودم رسیدم برای شوهرم رفتم خواستگاری!!برادر بتول همون شب رضایت خودش اعلام کرد ولی از سعیدخواست براش خونه جدا بگیره و قرارشد جهیزیه بتول بیارن طبقه پایین..ظرف چندهفته تمام کارهای انجام شد و سعید و بتول با رضایت من عقدشدن،،،تمام خریدهای بتول خودم انجام دادم گفتنش راحته ولی خیلی برام سخت بود البته از حق نگذریم سعید هیچ دخالتی نداشت میگفت هرکاری خودت صلاح میدونی انجام بده.حتی روزی که مختصر جهیزیه اش رو اوردن رفتم پایین کمکشون چیدم و جالبه بدونید این وسط رفتارمادرشوهرم زمین تا آسمون باهام عوض شده بود مثل پروانه دورم میگشت!!برادر بتول یه مهمونی ساده دادو عروس شدن خواهرش تو روستا اعلام کرد ما هم آخر شب رفتیم دنبالش اوردیمش و به همین سادگی من برای خودم هوو اوردم!!بتول رو با لباس سفید گذاشتم پیش شوهرش خودم اومدم بالا.تنها که شدم دیگه طاقت نیاوردم زدم زیر گریه.درسته بارضایت خودم اینکار و کرده بودم ولی اون شب سخترین شب عمرم بود..این وسط تا یادم نرفته بهتون بگم خانوادم وقتی فهمیدن میخوام برای سعید زن بگیرم باهام قهر کردن مامانم طفلک خیلی تلاش کرد منصرفم کنه ولی من به حرفش گوش ندادم..