🎀بسم الله الرحمن الرحیم🎀
﷽
◽️هدف از کانال جلب رضایت اللهﷻ است لطفاً همراهیمون کنید☔️🌿
◽️والله قسم در روز قیامت حسرت یک لحظه ثواب را خواهیم خورد.♻
◽️کپی حلال میباشد📑
◽️نشر مطالب ودعوت دوستانتان صدقه جاریه محسوب میشود↬
لینک کانال ما👇
@Moslm_990
خیلی شرمنده و خجالت زده شده بودم سر بازار ما پیاده شدیم که ابوذر سرشو از پنچره ماشین آورد بیرون طوری که مخاطبش من باشم ولی به مادرش گفت: مادر من میرم پیش اکبر همون که وکیله ببینم چجوری میشه لبخندی زدم مامان. شریفه گفت برو پسرم خدا خیرت بده برو بعد دستمو گرفت گفت بیا ماهم کارمونو زود انجام بدیم بریم تولیدی باشه.چندتاطلافروشی قیمت کردیم آخر سر مامان شریفه گفت بیا من یه آشنا داریم بریم پیشش باهم رفتیم پیش یه مرد مسنی پنچ تا سکه همراه دوتا النگو و انگشتر دادم بهش اونم وزن کرد حدود ده میلیون شد گفت پول نقد ندارم براهمین به کارت مامان شریفه زد .ولی با ده میلیون که چیزی از پیش نمیرفت یکمی رفتم توفکر که چیکار میتونم بکنم ،کل امیدمتولیدی بود که میتونم کار کنم و پول در بیارم خرجی خودم رو بدم.
ولی تا اونموقع با ده تومن نمیتونستم کاری انجام بدم یهو به خودم اومدم دیدم مامان شریفه توی طلافروشی دیگه ای رفته و یه تیکه طلا داد و از طلا فروش پولگرفت.من که دیگه طلایی بهش نداده بودم هرچی بود حالا که تنها رفته بود لابد نمیخواست من بدونم برای چیمیخاد شاید بنده خدا گیره نخواد من بفهمم،از بودن. روسرشون خجالت کشیدم.طبق حرفی که مامان شریفه زده بود باهم رفتیم به تولیدی پیش خانوم بزرگمهر اون خوب مامان شریفه رو تحویل گرفت اولش گفت والا نیرو جدید لازم ندارم ولی چون خانم شریفه خودشون تشریف آوردن بعد ظهرا یه چرخ خالی میشه میتونه سر دوزی کنه .مامان شریفه تشکری کرد گفت دخترم همینجوری که نمیشه یه قرداد ببندیم خانوم بزرگ مهر گفت: اول کارشو ببینم ولی مامان شریفه با اعتماد به نفس گفت من به دخترم فیروزه مطعنم خانوم بزرگمهر هم دید اونجوری قرداد نوشت. قرار شد از ساعت سه بیام سرکار با خوشحالی وصف نشدنی با مامان شریفه برگشتیم خونه مامان شریفه کلید انداخت میخاست در باز کنه یهویی دستم با تندی عقب کشیده شد برگشتم دیدم .ابراهیمه که داره با چشمای به خون نشسته نگام میکنه یهو یه عربده ای کشید از ترس اشکام ریخت رو صورتم،داد و عربده میکشید اینا ؟این خونه برای کیه با اینا چه نسبتی داری تو اصلا ؟مگه من مردم که تو با این پسره بری بیرون؟با حرفی که زد دست وپاهام سست شد..گفت:فیروزه بچه ات رو آوردم بهش شیر بدی اگه نگی اوضاع از چه قراره به ولله نمیذارم روی پسرتو ببینی..با گریهگفتم باشه باشه بهت میگم همونطور که هق میزدم گفتم رفته بودم طلاهامو بفروشم برم خونه اجاره کنم بلکه بتونم زندگیمو بگذرونم جواهر توی خونه رام نداده .وسط حرفم یهو پرید و گفت مگه من مردم ؟؟میرم برات اجار میکنم فقط از خونه ی این پسره ی یه لاقبا بیرون بیا .یهو مامان شریفه دخالت کرد و با تندی گفت هوووی چته آقا صدات رو انداختی رو سرت ما تو محل آبرو داریم اولا که فیروزه دیگه با تو هیچ نسبتی نداره و الان دختر منه .یهو صدای جواهر اومد که با خنده ای گفت میشنوین همسایه ها؟میگه دختر ،حاج خانوم پنهون کاری که نداره بگو صیغه ایِ پسرم...
با حرفهای جواهر ابراهیم آتیشی شد که یهو مامان شریفه گفت بر شیطان لعنت کافر همه را به کیش خود پندارد .دوما آقا اون زمان که شما فیروزه رو طلاق دادی مُردی ..حالام راتو کج کن از اینجا برو یهو از ته کوچه صدای گریه ی نوزادی اومد بند دلم پاره شد پسرکم بود که بغل مرضیه بود و داشت گریه میکرد.بی اراده سمت محمدم رفتم مرضیه بچه رو بغلم داد این دومین یا سومین بغل کردن محمدم بود شریفه اومد کنارم گفت بیا تو باهم رفتیم مرضیه هم اومد ابراهیم زیر چشمی نگام میکرد حس خجالت بهم دست داد مامان شریفه اخمی به ابراهیم کرد گفت آقا ما تو خونه آقا نداریم شما بفرماید بیرون .ابراهیم آتشی شد یعنی چی که بفرما بیرون هااا زن و بچه من اینجاست شما چی میخاین از جون زندگی ما یه لنگه پا پریدن وسط زندگیمون ابرهیم همینجوری حرف میزد محمد سینه امو میمکید حس سبکی داشتم گفتم برو ابراهیم برو .!چی میگی فیروزه نگا محمد آوردم دیدنت خونم جوشید دهن کجی کردم گفتم زحمت کشیدی .ببین فیروزه بریم اتاق باهم حرف بزنیم ؟چه حرفی ابراهیم مگه من ۸ ماه قسمت ندادم آواره ام نکنی الان دنبال حرفی ابراهیم نگاه شرمنده ای بهم انداخت ولی غرورش نذاشت بگه ببخشید. نگام کرد فیروزه تو جونی خوشگلی اینجا نمون خودم خونه میگیرم برات .نمیخام خونه من حتی نمیخام ببینمت برو مزاحمم نشو تا اینو گفتم ابراهیم باز عصبی شد محمد از بغلم کشید گفت باشه خودت خاستی دختره .حرفشو خورد بعد خاست حسادت منو برانگیخته کنه انگار گفت مادر پاشو بریم عشقم منیژه منتظره چشام پر شد به محمد نگاه کردم مثل بچه گربه دور لبشو لیس میزد. مرضیه حرفی نزد نمیدونم چی آروم آروم به مامان شریفه گفت و تندی از در رفتن بیرون.
_من کی صاحب خونه شدم که الان برام مهمون میاد بیدار شدم یه آبی بصورتم زدم سینه ام سفت سفت شده بود هنوزم درد میکرد ولی مثل دیشب نه شاید خنده دار باشه ولی من درد نفس بُرِ سینمو دوست داشتم آخه یادگار پسرکم بود به یاد پسرم بغض کردم مامان شریفه صدام زد رفتم ببینم کیه که ابراهیم و دیدم لحظه ای کوپ کردم اینجا چکار میکرد ابوذر با حرص نگاه میکرد خبری از کریم نبود ابراهیم تا منو دید سلام داد جوابشو دادم کنار مامان شریفه نشستم ابرهیم پرسید خوبی؟؟ سؤالش چه بی معنی بود جواب ندادم همین جواب ندادنم باعث شد ابراهیم کمی عصبانی بشه دوباره پررو شد فیروزه باید تو اتاق باهات حرف بزنم بخودم جرات دادم گفتم حرف بزنی من چند ماه پیش قسمت دادم باهام حرف بزنی نه؟ الان اومدی دنبال حرف.؟ ببینم منیژه دلخور نشه ؟؟؟ ابراهیم دهنی کج کرد گفت: دلم تنگت نشده که ،منیژه منو فرستاده بعد شیردوش از گوشه کتش نشونم داد بخاطر این .قلبم پر کشید پس پسرم گشنشه بمیرم برات مادر بمیرم خواستم بلند شم شیردوش بگیرم یهو مامان شریفه مانع ام شد. نخیر آقا ...فیروزه شیری نداره بده برو شیر خشک بخر حرف مامان شریفه تموم شده نشده ابراهیم گفت:به شما ربطی نداره تا این و گفت: ابوذر منفجر شد با صدای بلند گفت آقا به اصطلاح محترم بیغیرت .زن جوانتو در ب در کردی بعد با یه شیشه برداشتی اومدی طلبکارم هستی بفرما بیرون. دست ابراهیم گرفت به بیرون اشاره کرد عصبی شد داد زد شمااااا چکاره زن منی؟؟؟؟؟؟ابوذر خیلی خونسرد لبخندی زد گفت بفرما ابراهیم حرصی نگاهم کرد رفت بیرون با رفتنش بغضم شکست با صدا گریه کردم مامان شریفه اشکامو پاک کرد گفت ببین فیروزه این گیس و تو آسیاب سفید نکردم روزگار سفید کرده ابراهیم برمیگرده اینبار با شیردوش نه! با پسرت محمد برمیگرده من مطمعنم مادر. خدایا یعنی میشه پسرمو بغل کنم دوباره اشکامو با پشت دستم پاک کردم گفتم راست میگی؟ مامان شریفه قربون صدقه ام میرفت اره گلم اره عزیزم.ابوذر که به حرف ما گوش میداد گفت پسرتون قانونا باید حداقل تا دوسالگی پیش شما باشه. خبر نداشت از لحظه تولدش فقط یبار بغلش کردم گفتم چجوری من نه درآمدی نه خونه ای ندارم. _یعنی هیچ حرفه ای بلد نیستی خیاطی آشپزی آرایشگری ؟پریدم بین حرفش گفتم خیاطی بلدم خب ولی کار ندارم .اشکال نداره، مادر .!خانوم بزرگمهر یادتونه تولیدی داشت زنگ بزن ببین نیروی جدید نمیخان از خوشحالی زبونم گرفت یعنی میشه ذوق زده گفتم مامان شریفه باهام میای طلافروشی یه ذره طلا بفروشم برم خونه اجاره کنم مزاحم شمام نشم بعد برگشتم سمت ابوذر گفتم آقا ابوذر من ان شاءالله برم تولیدی خونه هم بگیرم میتونین پسرمو بگیرین گریه ام گرفت گفتم بخدا هفته ای یبار هم بغلش کنم هم خوبه میشه تو رو خدااااا .چرا هفته ای یبار ؟؟پسر شما باید پیش مادرش باشه با یکی از دوستام که وکیل خوبیه حرف میزنم.چقدر خوب میشد مثل یه رویا بود که بتونم پسرمو بغل کنم. با این خیال لبخند زدم همراه با لبخند من مامان شریفه و ابوذر هم خندید سریع پاشدم مامان بریم ؟؟کجا میخاین برین بدون من ؟مامان شریفه و ابوذر همزمان به جمله آسیه خندیدن گفتن حسود خانوم و نگا .
آسیه نشست کنار مامان شریفه گفت مامی جونم منم بهت میگم مامی خب منم عین آبجی فیروزه لوس کن گناه دارم مامان شریفه بوسه ای دلچسبی به گونه آسیه کاشت من ته ته قلبم حسودی که نه . غبطه خوردم چرا من هیچ وقت بوسه مامانمو درک نکردم نچشیدم چجوری چه مزه ای ،درسته من نچشیدم ولی به کمک خدا میتونم پسرمو غرق بوسه کنم آروم گفتم من برم حاظر شم بریم .مامان شریفه گفت کجا دخترم بیا یه چیزی بخور بعد از این همه محبت و مهربونشون شرمنده میشدم امیدوارم یه روز جبران کنم.آسیه سریع رفت سفره زیبا و مفصلی صبحونه پهن کرد میلی نداشتم فقط دلم میخاست زودتر طلاهارو بفروشم برم سرکار تا پسرمو بتونم خودم نگهدارم چقدر خوب بود حامی داشتن مامان شریفه و ابوذر حامی من شده بودن .نشستم سر سفره کمی نان و مربا خوردم دیگه نتونستم مامان شریفه پاشد حاظر شد گفتم منم حاضر شم رفتم اتاق چادر سیاهمو برداشتم سرم کردم رفتم بیرون ابوذر گفت تا سر بازار من میرسونمتون از در که بیرون اومدم جواهر هم از در خونه اومد بیرون یه پوزخندی به مامان شریفه و ابوذر زد مامان شریفه سلامی داد ولی من سکوت کردم میخاستم صندلی عقب بشیم که جواهر گفت فیروزه چکار کردی اینجوری تحویلت میگیرن نکنه خبرایییی... گفتم منظورت چیه بعد خیلی بدجنسانه خندید با صدای بلندی گفتی هنوز عده ات تموم نشده ها صیغه باطله.🥺خیلی خجالت کشیدم. ابوذر سرشو انداخت زمین یه استغفرالله گفت پا رو ترمز گذاشت سریع از محل رفت.