با دل و روح و اندیشه و بدن، با اراده و رویاهایت و حتی خیالت به او رو کن.
یک ساعت زنگدار بساز و بالای قلبت نصبش کن که هر تیک و تاکش این باشد: خدا چه میخواهد؟ خدا چه میخواهد؟ خدا چه میخواهد؟...
اگر نیمه شب از خواب پریدی او را یاد کن. بدان که سرزمین خیال اگر یاد او نباشد سیاه است و تاریک، عقل بدون گذرِ نامِ او مخروبهای بیش نیست. رویا نیز باتلاقی است مرده که با نام آن زندهی جاودان باغی میشود و رودی با آوازِ پرندگانی شاد.
سربلند...
اگر روحت، اظهارِ نیاز به سمت او را یاد بگیرد کم کم از درخواست دنیا شرمش میآید، چرا که دنیا قالبِ روح و عرصهاش نیست... همهی خواستهات ابدیت میشود و آخرت...
خلیفهی اموی به ابن عمر که در حال طواف کعبه بود گفت: ای ابن عمر از من بخواه! ابن عمر با سربلندیِ یک نیازمندِ به خداوند گفت: دنیا را بخواهم یا آخرت را؟
گفت: آخرت که امرش به دست الله است، اما از امور دنیا بخواه.
ابن عمر گفت: دنیا را از کسی که مالکش هست نخواستهام، چگونه از کسی بخواهم که مالکش نیست؟!
نیازمندی به الله تو را به انسانی بزرگ تبدیل میکند. کسی که به مالکان خاک محل هم نمیدهد...
یکی از امرا به ابن تیمیه گفت: شنیدهایم که چمشت به ملک ماست ای ابن تیمیه؟!
ابن تیمیه سرش را بلند کرد و گفت: به خدا ملک تو نزد من دو فِلس هم ارزش ندارد!
هر چه نیاز است از مسیر او میگذرد، و لحظهای که برای نیازت رو به او میآوری، دقیقا در همان لحظه به دستش آوردهای.