گزیدهای از نامه ششم #اخوانِ جان به یار دیرینش #محمد_قهرمان، به تاریخ: جمعه/۵آبان/۱۳۴۰
...از همین حالت تعلیق ناراحتم، نمیتوانم با خیال آسوده در همین گوشهٔ خرابشده به کار و زندگیِ تیره روزانهٔ خود حتی _که نصیب دشمن هم مباد_ برسم؛ ولی چون چاره نیست، میسازیم و از رضای حق هم گله داریم. و چه فایده از گله داشتن یا نداشتن. ضمنا این را هم بگویم که دوست بزرگوارم ابراهیم گلستان در این اواخر به وسیله فروغ فرخزاد عقیله و شاعرهٔ ارجمند روزگار ما پیغام داده بود که ما نگفتیم اخوان ازینجا برود، او بد شنیده، حقوقش حاضر است بیاید بگیرد، و من از غایت بیپولی رفتم حقوق هم گرفتم، اما چون کاری که من بکنم در آن دستگاه نیست، خودم روم نمیشود بی هیچ کاری مزد بگیرم. عجالتاً تا اوضاع فرهنگ درست بشود، یا در کاری دیگر مستقر شوم، میخواهم گاهی پیش گلستان بروم... من باید به هر نحوی شده تا آنجا که میتوانم محبتهای او را تلافی کنم. در مملکتی که هر روسپی و آوازه خوانی، هر قلّاش پررویی، هر طبل بلندآوای میانتهی میانی، از امن و آسایش و زندگی برخوردار است، من که مهدی اخوان ثالثم، چنین سرگردان بی درکجایم. فرهنگ که باید پناهگاه امثال ما باشد، مرا جواب کرده، مطبوعات و جامعه هم که خاک برسرشان، جای دیگری هم که نیست، ارثی هم که به ما نرسیده، باغ بالا و آسیای پایین هم که نداریم، کار زندگی و خانه هم که تعطیلبردار نیست. آن وقت در چنین اوضاع و احوالی این ابراهیم گلستان بود و هست که پناهم داده است و نگذاشته بهکلی نابود شوم، با این همه استعداد برای نابودی....
گزیدهای از مقدمهٔ کتاب #با_یادهای_عزیز_گذشته (دهنامه از مهدی اخوانثالث به محمد قهرمان)
موی بر اندام برخاستن را «سخت ترسیدن» معنی کردهاند، ولی علت آن تنها ترس نیست و یا لااقل در مورد مهدی چنین نبود. یادم میآید که در سالهای اول دوستیمان، اگر یکی دو بیت شعر او را تحت تأثیر قرار میداد، به عنوان مثال از قول سهرابِ بر خاکِ هلاک افتاده، خطاب به رستم میخواندیم که:
کنون گر تو در آب، ماهی شوی و یا چون شب اندر سیاهی شوی بخواهد هم از تو پدر کین من چو بیند که خشت است بالین من
یا به شکایت اهل خراسان از حمله غُزان میرسیدیم که:
شاد الّا به درِ مرگ، نبینی مردم بکر جز در شکم مام، نیابی دختر
و یا نظایر آن، بلافاصله آستین پیراهنش را بالا میزد و میدیدم که موهای ساق دستش تا آرنج برمیخیزند و خود او به شوخی میگفت: فَقَد سَیَخَت اَمواهی، که برگردان آن به فارسی سره و ناسره چنین میشود: پس به تحقیق که موهایم برخاستند (سیخ شدند). من سخت حیرت میکردم و او میخندید. این قضیه بعدها پاک از خاطرم رفت و دیگر از او نپرسیدم که آیا موهای دستش هنوز هم آن خاصیت را حفظ کردهاند یا نه؟