گاهی اینکه اکبریان باهام مهربونی کنه جوابگوعه؛ گاهی هم نیست. من یک موجود آسیب دیدهام که برای زنده موندن نیاز به مراقبت دارم. نه تنها مراقبت نمیشم بلکه مسئولیت آدمهای دیگه هم روی دوش منه. انگار نقطهی اتصال تموم آدمهای اطرافم شدم. یه روز که دارم از دست همه فرار میکنم، توی تاریکترین نقطهی جهان خاموش میشم و قاطی لجنهای مرداب میپوسم. هیچ راه نجاتی نیست.