البته این واقعا مشکل خودمون محسوب میشه چون وقتی ناراحت میشیم، 80 درصد مواقع خودمون رو مجبور میکنیم که کنار بیایم و درک کنیم و بعد شاکی میشیم که یعنی چی که درک کنم؟؟؟
وقتی میبینم مریم و صدف چطوری دلشون برای خواهرزادههاشون ضغف میره، تمام وجودم خواهرزاده میخواد. چقدر باید صبر کنم تا سلوا ازدواج کنه و نینی بیاره یعنی؟(از بچه متنفره)
دوست داشتن همیشه والاتر از عشقه. تو توی عشق، طرف رو کورکورانه قدیسه میدونی و توی دوست داشتن، میبینی چقدر تیره و تاره ولی آگاهانه خودت رو دست مرداب نامعلوم سیاهیش میسپاری تا غرقت کنه. دوست داشتن به جنون نزدیکتره تا عشق!
دوست داشتن اونجایی عشق رو مسخره میکنه که دستش رو سمت جنون دراز میکنه وقتی از درد به خودت میپیچی و قلبت از هزار جهت زخمیه و تو، دستهای ناشناسی رو آگاهانه سمتش میبری تا توی خونش کثیف شه و نقطه به نقطهی بریدگیهات رو بشناسه. دوست داشتن زمانی عشق رو مبهوت خودش میکنه که چاقو رو میده دست کسی که میتونه به جای باز کردن طناب دور دستش، اون رو توی شکمش فرو کنه.