کانال شعر معصومه اپروز

#حامد_ابراهیم‌_پور
Канал
Логотип телеграм канала کانال شعر معصومه اپروز
@MasomehaproozПродвигать
144
подписчика
1,76 тыс.
фото
883
видео
785
ссылок
چه میشد آب و رنگ خواب باشی؟ تو هم در خانه مهتاب باشی زبان دستهایم زخم برداشت چرا آتش ؟!چه میشد آب باشی! 🌷🌸🌹🌻 امه آسونداری ریشه کو ایزم سبی تیجره اندیشه کو ایزم .ایدنیا خاکی بن چال به چه به دوم هنی سنگ آنبم شیشه کو ایزم . 🎶کانال اشعار معصومه اپروز
Forwarded from Khorshid Khorshid
باران به روی پنجره هاشور می زند
باران گرفته است و دلم شور می زند...

درحسرت نوشتن یک شعر تازه ام
بگذار تا به حرف بیاید جنازه ام...

از خواب های یخ زده بیرون بکش مرا
از این تن ملخ زده بیرون بکش مرا

درخاک ،تکه های تنم را نشان بده
با خود مرا ببر...وطنم را نشان بده

نگذار راه آمدنم را عوض کنند
نگذار نقشه ها وطنم را عوض کنند

نگذار تا اسیر شوم زیر پیله ام
بی آبرو شوند زنان قبیله ام

نگذار دین، هراس بریزد به دین من
نگذار چاه نفت شود سرزمین من

نگذار زخم های تنم بیشتر شود
نگذار رودخانه ی من بی خزر شود
.

من را ببر، ازین تن مطرود خسته ام
از این اتاق های مه آلود،خسته ام

دست مرا بگیر،جهان را نشان بده
با من برقص، پیرهنت را تکان بده

با من برقص روی صداها و زنگ ها
با من برقص روی زبان تفنگ ها

با من برقص ،با ضربان های گیج من
با من برقص، در تن داغ خلیج من

با من برقص روی جهان های گم شده
با من برقص...با ملوان های گم شده

با من برقص، روی تن بند رخت ها
با من برقص... زیر تمام درخت ها

با من برقص در ته بن بست های من
با من برقص...با بند دست های من

دارند تکه های مرا بند می زنند
زنجیرهای من به تو لبخند می زنند

به گوشه های خونی تاریک تر بیا
ازمن نترس امشب و نزدیک تر بیا

نزدیک باش...با هیجانم شریک شو
درتکه تکه کردن نانم شریک شو

فکری برای کندن دندان گرگ کن
سلول انفرادی من را بزرگ کن...
.
.
#حامد_ابراهیم‌_پور
‍‍‍‍‍‍‍‍❑ شعر امروز


از آن آغاز... زخمِ دایه بر قُنداقه‌ام باقی‌ست
درختم... ردّ پایِ باغبان بر ساقه‌ام باقی‌ست

درختم.... مُردنم را یک زمینِ مرده می‌فهمد
شکستم را فقط یک برگِ بازی‌خورده می‌فهمد

خزانْ بی برگ و بارم کرد... نورم باش ، خاکم باش...!
چراغِ کوچکی در خاطراتِ ترسناکم باش...!

سرود ملّی‌ام شو ، خانه‌ام شو ، تار و پودم شو
مرا در بازوانت غرق کن... اروند رودم شو

اگرچه روسیاهم... در کلامم آبرو دارم
صدایم را بغل کن... زخمِ‌ بازی در گلو دارم

مرا با غم بخوان...! ربطی میانِ شعر و شادی نیست
به جز لبخند در من هیچ چیزی غیرعادی نیست...!

دلت خشکید ، اما نامه‌هایت کاغذی تر داشت
نوشتی دوست... آری دوست مَحرم بود ، خنجر داشت

نوشتی ؛ دین ! کتک خوردیم و در آغوشِ دین ماندیم
نوشتی ؛ سرزمین ! در خاک‌مان بی‌سرزمین ماندیم

نوشتی ؛ باغ‌ِ‌‌مان.... آن باغچه سهمِ زمستان شد
نوشتی ؛ خانه ! آری... خانه‌ای کوچک که ویران شد

نوشتی ؛ عشق ! آری... عشق شاید طالعی بد داشت
جوان بودیم... اما مرگ با ما رفت و آمد داشت

در این شب‌های روشن میزبانِ قرص اعصابم
صدایت می‌کنم... آن‌وقت بعد از گریه می‌خوابم

صدایت می‌زنم... مِه در بیابان است دخترجان
صدایم کن... «چراغِ قَریه پنهان است» دخترجان...

کجا خاکت کنم ای عشق...؟! دیگر در زمین جا نیست
جوان دادیم ، جان دادیم... اما ترس با ما نیست!

هوا غرّید... دریا کشتیِ بی‌‌ناخدا را بُرد
شنا کردیم... اما آب ما را بُرد... ما را بُرد...

.


✍️ #دکتر_حامد_ابراهیم_پور | تهران

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

#حامد_ابراهیم_پور
#انتشارات_آنیما
#خانه_شاعران_ایران
در محضــــر اســـــاتید
با حضور شاعران برجسته و ستارگان درخشان ادبیات
تو که تنها امید انقلابی های تاریخی
تو که صد یاغی دلداده در کوه و کمر داری!
تو که سربازهای عاشقت در جنگ ها مُردند
ولی در لشکرت سربازهایی بیشتر داری
تو که در انتظار فتح یک آینده ی خوبی
بگو از حال من در روزهای بد خبر داری؟
 
خبر داری که ماهی- قرمزِ غمگین مان دق کرد؟
خبر داری که سرما زد، درخت سیب مان افتاد؟
خبر داری تنم مثل اجاق مرده ای یخ کرد؟
تمام بوسه هایم، بی تو سُرخورد از دهان افتاد
خبر داری که بعد از رفتنت پرواز یادم رفت؟
دلم گنجشک ترسویی شد و از آشیان افتاد
 
نگاهم کن! منم! تنها درخت "باغ بی برگی"
که با لطف تبرها دوستانِ مُرده ای دارم
منم سرباز پیر "پادشاه فصل ها پاییز"
که در جنگ زمستان، "گوش سرما بُرده" ای دارم!
صدایت می کنم با "پوستینی کهنه بر دوشم"
دل اندوهناکی، "سنگِ تیپاخورده"ای دارم!
 
نمی خواهم ببینم زخم های سرزمینم را
دلم خون است زیر چکمه های روس و عثمانی
زمستان می رسد با لشکری از برف، از طوفان
کجا مخفی شوم در این جهان رو به ویرانی؟
کجای سینه ام پنهان کنم عشق بزرگت را
که قلب کوچکی دارند شاعرهای آبانی!
 
برای من بگو خواب کسی را باز می بینی؟
کسی آیا کنارت هست در رویای بعد از من؟
بگو آیا برای کشف یک لبخند می میرند؟
چگونه دوستت دارند آدم های بعد از من؟
چگونه گریه ی دیروز را از یاد خواهی برد؟
به آغوش که عادت می کنی فردای بعد از من؟
 
کلاغ فربه از شاخ هزارم یادمان انداخت
که بالای درختان جای گنجشکان لاغر نیست
کف پاهایمان در ردّپای ترکه ها گم بود
بدون مشق فهمیدیم یک با یک برابر نیست
ازین تکرار در تکرار در تکرار غمگینم
اگرچه زندگی خوب است، اما مرگ بهتر نیست؟
 
👤#حامد_ابراهیم_پور

@mojtaba_pourfarrokh