دنیای کودکانه
دخترم دل مشغولی تازهای یافته. در کلاسی که میرود باید ترانههای
کودکانه بسراید و روی نتها سوار کند.
دو روز پیش داشت با خودش کلنجار میرفت برای سرودن دو خط
شعر شاد بچگانه. واژهها را رد هم ردیفشان میکرد.
دو کلمهای هم من ازکنج کاناپهی کلهغازی، مقر همیشگیام، وسط میدان ایدههایش شوت میکردم. به یکباره از یکپارچگی قطرات شبنم واژهها در جوار هم باریکهی آب زلالی ازشعر میتراوید و نقش لبخند رضایت را بر لبانش مینشاند.
حال هر دو خوب میشد. این چند روزهی اخیر به دلیل کسالت مادر، دمقیم.
شعر کودکانه معجزه میکند. حواسمان نیست زمزمه میکنیم با لحن لوس و بچگانه و غشغش میخندیم.
آنیتا میگوید: «مامان حواست هست با اعجاز دنیای کودکی بعد از مدتها خندیدی. چه قدر احوال خودم هم تغییر کرد.
روزها بود لبخند فراری بود از لبانم.
چه دلنشین بود که همآوایم شدی در این نغمهسرایی بچگانه.»
در آغوشش میکشم و با گرمای وجود پر انرژیاش انگار بار دیگر زنده میشوم تا با امید کمر همت ببندم و عاشقانه در خدمت مادرم باشم تا بهبودی کاملش.
۱۴۰۳/۶/۲۴
@Maryam_jelvani#شعر_کودکانه#مادر