🌱🌱🌻🌱🌱🌻🌱🌱🌻🌱🌱🌻🌻🌱🌱🌻🌱🌱🌻🌱🌱🌱🌱🌻🌱🌱🌻🌻🌱🌱🌻🌱🌱🌻🌻#داستانشب🐑🐑🐐🐑🐑🐐📍چوپانی را فرزندی بود زیرڪ و ڪاردان...
🔸این پسر به پدر در شمارش و آمارگیری از گوسفندان ڪمڪ میڪرد.
🔸هر غروب پسر گوسفندان را میشمرد و چند و چون ڪار را به پدر گزارش میداد تا پدر از
نتیجه ڪارش با خبر شود.
🔰تا اینڪه پسر بزرگ شد و به دنبال ڪسب مدرڪ راهی شهر شد...
🔰بعد از چند سال تلاش و ڪوشش و جد و جهد بالاخره پسر باسواد شد و به خدمت پدر بازگشت.
🔰پدر در ڪمال مسرت روزی از او خواست تا باز در شمارش گوسفندان به او ڪمڪ ڪند؛ فرزند هم با تمام اشتیاق قبول ڪرد.
🔰گوسفندان وارد آغل شدند، اما گویی ڪار پسر به انجام نرسیده بود، چون معلوم بود ڪه هنوز نتوانسته آنها را بشمرد.!!
🔰به همین دلیل از پدر خواهش ڪرد ڪه بار دیگر گوسفندان را برگرداند و از نو وارد آغل ڪند؛ ولی مثل این ڪه پسر نتوانست برای بار دوم و... بار... هم موفق شود و نصفِ شب شد.!
🔰پدر ڪه تا آن موقع حوصله ڪرده و چیزی نگفته بود از ڪوره در رفت و با عصبانیت از پسرش پرسید:
🔰قبلاً بار اول گوسفندان را دقیق می شمردی و آمارش را به من تحویل می دادی، اما الان تا نصفِ شب هم از عهده این ڪار بر نیامدهای؟!
علت چیست؟!
🔰پسر گفت:
قبلاً ڪه با سواد نبودم و ضرب و تقسیم و توان نمیدانستم کله گوسفندان را میشمردم...
اما الان با سواد شدهام، پای گوسفندان را میشمرم و تقسیم بر ۴ میڪنم ولی نمیدانم چرا جور در نمیآید...!!
👈 #نتیجه!
🔸گاهی انسان به علت داشتن "یڪ سری اطلاعات سطحی" فڪر میڪند ڪه با این اطلاعات باید تمام سوالات را جواب دهد یا آنها را به گونهای پیچیده و در هم ڪند!!
༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅
╔═.
🌼🍃.══════╗
@mantaghehbaladeh╚══════.
🌼.
🍃═╝