⚘ ڪاݩاݪ ٺلگرامی~ ♡مݩــــطقہ ݕـݪـده♡~⚘

#نتیجه
Channel
Logo of the Telegram channel ⚘ ڪاݩاݪ ٺلگرامی~ ♡مݩــــطقہ ݕـݪـده♡~⚘
@MantaghehBaladehPromote
112
subscribers
8.27K
photos
1.21K
videos
670
links
۞﷽۞ ⛰#مازندران‌‌بلده🗻 ✳️تــرامـن‌چـشـم‌درراھــم‌....✳️ ✔️پیشنہادوانتقادخودرابامادرمیان‌بـگذارید👇👇 مـدیر: @selfimandegara ادمیـن: @sogool8 لينڪ‌صفحہ‌اينستاگرام‌منطقہ‌#بلده 👇👇👇 http://www.instagram.com/mantaghehbaladeh/
🌱🌱🌻🌱🌱🌻🌱🌱🌻🌱🌱🌻
🌻🌱🌱🌻🌱🌱🌻🌱🌱
🌱🌱🌻🌱🌱🌻
🌻🌱🌱🌻
🌱🌱🌻
🌻
#داستان‌شب

🐑🐑🐐🐑🐑🐐

📍چوپانی را فرزندی بود زیرڪ و ڪاردان...

🔸این پسر به‌ پدر در شمارش و آمارگیری از گوسفندان ڪمڪ می‌ڪرد‌.

🔸هر غروب پسر گوسفندان را می‌شمرد و چند و چون ڪار را به پدر گزارش می‌داد تا پدر از نتیجه ڪارش با خبر شود.

🔰تا اینڪه پسر بزرگ شد و به دنبال ڪسب مدرڪ راهی شهر شد...

🔰بعد از چند سال تلاش و ڪوشش و جد و جهد بالاخره پسر باسواد شد و به خدمت پدر بازگشت.

🔰پدر در ڪمال مسرت روزی از او خواست تا باز در شمارش گوسفندان به او ڪمڪ ڪند؛ فرزند هم با تمام اشتیاق قبول ڪرد.

🔰گوسفندان وارد آغل شدند، اما گویی ڪار پسر به انجام نرسیده بود، چون معلوم بود ڪه هنوز نتوانسته آنها را بشمرد.!!

🔰به همین دلیل از پدر خواهش ڪرد ڪه بار دیگر گوسفندان را برگرداند و از نو وارد آغل ڪند؛ ولی مثل این ڪه پسر نتوانست برای بار دوم و... بار... هم موفق شود و نصفِ شب شد.!

🔰پدر ڪه تا آن موقع حوصله ڪرده و چیزی نگفته بود از ڪوره در رفت و با عصبانیت از پسرش پرسید:
🔰قبلاً بار اول گوسفندان را دقیق می شمردی و آمارش را به من تحویل می دادی، اما الان تا نصفِ شب هم از عهده این ڪار بر نیامده‌ای؟!
علت چیست؟!

🔰پسر گفت:
قبلاً ڪه با سواد نبودم و ضرب و تقسیم و توان نمی‌دانستم کله گوسفندان را می‌شمردم...
اما الان با سواد شده‌ام، پای گوسفندان را می‌شمرم و تقسیم بر ۴ می‌ڪنم ولی نمی‌دانم چرا جور در نمی‌آید...!!

👈 #نتیجه!
🔸گاهی انسان به علت داشتن "یڪ سری اطلاعات سطحی" فڪر می‌ڪند ڪه با این اطلاعات باید تمام سوالات را جواب دهد یا آنها را به گونه‌ای پیچیده و در هم ڪند!!

༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅

╔═.🌼🍃.══════╗
@mantaghehbaladeh
╚══════.🌼.🍃═╝
‍ ‍ 🌹
🌹🌹
🌹🌹🌹
#داســـــتان

ڪوه بلندے بود ڪه لانه عقابی با چهار تخم، بر بلنداے آن قرار داشت. یڪ روز زلزله اے ڪوه را به لرزه در آورد و باعث شد ڪه یڪی از تخم ها از دامنه ڪوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه اے رسید ڪه پر از مرغ و خروس بود.🐔🐔
مرغ و خروس ها می دانستند ڪه ‌باید از این تخم مراقبت ڪنند و بالاخره هم مرغ پیرے داوطلب شد تا روے آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید. یڪ روز تخم شڪست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد.
🔹جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نڪشید ڪه جوجه عقاب باور ڪرد ڪه چیزی جز یڪ جوجه خروس نیست.🐤🐤🐤
🔹او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزے از درون او فریاد می زد ڪه تو بیش از این هستی تو یڪ عقابی ، به پرواز بیاندیش!.😫💔
🔹تا این ڪه یڪ روز ڪه داشت در مزرعه بازے می ڪرد متوجه چند عقاب شد ڪه در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می ڪردند.

🔹عقاب آهی ڪشید و گفت: اے ڪاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز ڪنم. مرغ و خروس ها شروع ڪردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یڪ خروس هرگز نمی تواند بپرد. اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش ڪه در آسمان پرواز می ڪردند خیره شده بود و در آرزوے پرواز به سر می برد. اما هر موقع ڪه عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند: ڪه رویاے تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم ڪم ڪم باور ڪرد. بعد از مدتی او دیگر به پرواز فڪر نڪرد و مانند یڪ خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت.

💥 #نتیجه : تو همانی ڪه می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدے ڪه تو یڪ عقابی، به دنبال رویا هایت برو و به یاوه هاے مرغ و خروسهاے اطرافت فڪر نڪن.😉👍

💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
♡••࿐
🎙| @mantaghehbaladeh
•┈┈••✾❀🕊🌼🕊❀✾••┈┈•