✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی
🌹سلام به روی ماهتون
امیدوارم که حال همگی خوب باشه
وخسته نباشید جانانه ای تقدیم به
ادمین های عزیز...
دختری هستم20ساله
دانشجو هستم و حدود 6ماهی میشه که عضو کانالم با وجود اینکه مجردم اما از
#خوندن ایده ها و تجربه هاتون سرشار از
#انرژی میشم و
#حال_خوبی پیدامیکنم؛
توی فامیل همه ازم تعریف میکنن والگوی دخترای فامیلم
اما یه چند مدت بودکه با مادری سر چیزای کوچیک بحث میکردیم گاهی وقتا حتی به قهر یه روزه هم ختم میشد؛آخرین باری که قهر کردم 5ماه پیش بود که از دستش دلخور بودم؛ دو روز کامل قهرم طول کشید؛ بابایی هم چون میدونست حق بامنه نمیگفت چراحرف نمیزنی؛ بابایی توی خیلی مواقع چون دختر بزرگی شدم، ازم
#نظرخواهی میکنه و اگر واقعا بدونه که نظر مفیدی میدم همون کاررو انجام میده؛ شب روز دومی که قهر بودم
بابایی اومد توی اتاقم وبهم گفت:
عزیزم ؛ باباجون؛
مادرا خیلی عزیزن
حتی اگه گاهی ازت ایراد میگیرن
حتی اگه گاهی بدعنق میشن
حتی اگه گاهی حوصله سربر میشن
ولی به یگانگی خدا فقط خوبی بچه هاشونو میخوان؛ مامان دلش برات تنگ شده
قهر و حرف نزدن دیگه کافیه بابا؛
من روی دخترم خیلی حساب باز کردم
پس بشین و تجربه های 20ساله زندگیتو مرورکن ببین باید چیکارکنی و چه کاری درسته که انجام بدی...
«
ما برادر نداریم فقط منم و آجیم
واسه همینم
بابایی خیلی سعی میکنه باهامون رفیق باشه»
اون شب رفتم توفکر
مثل همیشه اومدم تلگرام
به کانالام سرزدم
وقتی رسیدم به
کانال شما که
کانال محبوب منه
یه
#جرقه ای به ذهنم رسید
✨گفتم چرا همه ایده ها وتجربه های
کانالباید ماله متاهلا باشه؟؟؟
نشستم همه ایده هارو از اول خوندم
به کمک
کانال دیگه تصمیمم روگرفته بودم
صبح اول صبح ساعت ۶بیدار شدم نماز خوندم
چایی درست کردم و صبحونه درست کردم و دوباره رفتم خوابیدم؛ وقتی بیدارشدم دیدم مامان خودش بهم با لبخند نگاه کرد منم رفتم و ازش عذرخواهی کردم و بغلش کردم و بوسیدمش؛ بهش گفتم مامان توهم بی تقصیر نبودی ها ولی آشتی
😍با هم ناهارو درست کردیم؛ بابایی اومد ناهار خوردیم
ما همه به خواب ظهر حدود یه ساعت عادت داریم
مامان و بابا رفتن خوابیدن منو آجیم بیدار بودیم
آجیموگذاشتم پای تلویزیون؛ خودم رفتم مشغول شدم اول کل ظرفای ناهارو شستم
چایی سبز واسه عصرونه درست کردم
میوه هارو شستم تو میوه خوری گذاشتم رومیز
بعدشم نمازمو خوندم و دیدم دیگه خونه تمیزشده رفتم پیش آجیم دیدم قربونش برم پای تلویزیون خوابش برده بالش و پتو اوردم همونجا خوابیدیم
عصرش بابایی سرمو بوسید و گفت:
بهت افتخار میکنم دخترم و رفت سرکار
منم ازخواب بیدارشدم رفتم پیش مامانی گپ زدیم و چایی خوردیم و بعدشم من رفتم سراغ درسای دانشگام
الان چن ماهی میشه که من این روال رو تو زندگیم دارم و هم خودم آرامش دارم وهم خانوادم
ایده های دیگه ای هم که استفاده کردم
مثلا روازی بعدی
#نامه مینوشتم که چقدر دوسشون دارم
و اینکه چقدربهشون
#افتخار میکنم و واقعا به چشم میدیدم چه
#حس_بینظیری دریافت میکنن
وقتی میبینن برای فرزندشون کاملند...
نامه هارو کنار میز صبحونه
کنار میوه خوری میزاشتم زمان عصرونه
روی آینه میچسبوندم
و اینکه کارایی که برا مامانم و خونه انجام میدم رو برای
#رضایت_خدای مهربونم انجام میدم
و اینکه پیش خودم میگم منم اگه یه دختر داشتم دوس داشتم چطوری باهام برخوردکنه؟!
درسته گاهی وقتا یکم خسته میشم
اما وقتی لبخند چهره بابا و مامانو میبینم
تمام خستگیم درمیره
یا وقتی مامانم هرجا میشینه
میگه دخترم مثل دسته گله
غرق خوشحالی میشم...
امیدوارم
همه دخترای سرزمینم
باورای زیبا و محکمی پیدا کنندو
منم بتونم تجربه های جدیدی در مورد زندگی مشترکم در آینده براتون بفرستم...
لباتون همیشه خندون
❤️#تجربه های
#بیشتر در
#کانال_دوم_ما👇👇👇👇👇👇https://telegram.me/joinchat/AAAAAEEYrkv5mB7brhhGDg