لیلی فرهادپور | Lily Farhadpour

#ازروزگاررفته_حکایت
Channel
Persian
Logo of the Telegram channel لیلی فرهادپور | Lily Farhadpour
@LilyFChannelPromote
390
subscribers
409
photos
115
videos
353
links
می‌نویسم تا باشم
Forwarded from از دستِ خویشتن فریاد ... (tame taze)
🗞 گشتی در
نشریاتِ تاریخِ نزدیک (۲۶)



🔹۲ مرداد ۱۳۷۷
رأیِ دادگاهِ جنجالیِ "غلامحسین کرباسچی"
-شهردارِ تهران-
به اتهامِ فسادِ مالی
اعلام می‌شود.
گوشِ جامعه و رسانه‌ها هنوز
به فساد و اختلاس‌هایِ عظیم عادت نکرده‌.
بسیاری امّا
دادگاهِ او را سیاسی می‌دانند
و نتیجه‌یِ همراهی‌اش با "محمّد خاتمی"
و انتخاباتِ «دوّمِ خرداد».

🔹پخشِ زنده‌یِ دادگاه و اخبارِ آن
پُرمخاطب‌ترین برنامه‌هایِ تلویزیونی است،
آن هم درست همزمان با «جام جهانیِ فرانسه»
با حضورِ تیمِ ملّیِ فوتبالِ ایران بعد از بیست سال!
نشریاتِ پُرتیراژِ اصلاح‌طلب
و شخصیت‌هایِ معروف
-از "مخملباف" تا "فرهاد مِهراد"-
هر روز در این‌باره اظهارنظر می‌کنند.

🔹بعدتر
جزییاتِ دردناکی از شکنجه شهرداران در این پرونده
رسانه‌ای می‌شود،
ولی رسیدگی به آن مسکوت می‌ماند.
"کرباسچی" بعد از مدّتی
دوباره در پشت‌پرده مشغول می‌شود
و تنورِ انتخابات‌ها را گرم خواهدکرد.
و
"محسنی اژه‌ای"
-قاضیِ دادگاه-
هم بعدها به ریاستِ «قوّه‌یِ قضائیه» خواهدرسید.


[عکس:
روزنامه‌هایِ
«توس»
،«زن»،«همشهری»
و
«جامعه»
فروردین تا شهریور ۱۳۷۷]



#اینروزها
#جریده‌جات
#ازروزگاررفته_حکایت
🌳@Az_Daste_Khishtan_Faryaad
Forwarded from از دستِ خویشتن فریاد ... (tame taze)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎼 خون‌بازی 🎼

ترانه:
روزبه بمانی

آهنگ:
محمّد شمس

آواز:
داریوش اقبالی

ویدیو:
سیروس کِردونی

[با استفاده از تصاویرِ
اعتراضاتِ مردمیِ پس از انتخاباتِ سال ۱۳۸۸]


آخرین سنگر «سکوت»ه
حقِّ ما گرفتنی نیست
آسمونشم بگیری،
این پرنده مُردنی نیست!...

آخرین سنگر «سکوت»ه
خیلی حرف‌ها گفتنی نیست
ای برادرایِ خونی،
این برادری تنی نیست!...


#آواونما
#جنبش_سبز
#یه_برش_شعر
#فریادها_و_نجواها
#ازروزگاررفته_حکایت

https://t.center/Az_Daste_Khishtan_Faryaad
Forwarded from از دستِ خویشتن فریاد ... (tame taze)
☀️صبحِ فردا "فروغ" سوار جیپِ خودش می شود و به سوی سرنوشتش می شتابد...
آخرین روزی است که آفتاب را خواهد دید و به آن سلامی دوباره خواهد کرد!

شرحش از زبان و به روایتِ "ابراهیم گلستان":


▪️ آن روز در ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ چه اتفاقی افتاد؟

خواهر فروغ از پدرش پول گرفته بود که خرج وکیل‌شدن شوهرش بکند. پدر هم که یک مقدار حرص داشت مثل هر کس دیگر، مقدار زیادی پول داده بود که او خرج وکالت بکند. این‌ها هم خرج کرده بودند و وکیل نشده بود. پدر هم پولش را می‌خواست و خواهر می‌خواست خودکشی بکند. و این [فروغ] ناراحت بود. رفته بود سراغ خواهرش، که تو خانه مادرش خوابیده بود، صبح رفته بود آنجا، با اتوموبیل من هم رفته بود،‌ من جیپ داشتم. من داشتم یک فیلم را مونتاژ می‌کردم، تو استودیو کار می‌کردم. در باز شد، فروغ آمد، خیلی پیدا بود که دیدن خواهر و وضع او ناراحتش کرده بود. منم موقعی که داشتم آن فیلم را مونتاژ می‌کردم در حقیقت صدا روی فیلم می‌گذاشتم. نوار صدای من خراب شده بود، بایستی پاکش می‌کردیم، دستگاه پاک‌کننده نوار مغناطیسی بد کار می‌کرد، درست کار نمی‌کرد. یک رفیق داشتم در تهران. استودیو من در دروس بود، دوازده سیزده کیلومتر از تهران دور. تلفن کردم که این دستگاه من خراب است. گفت بفرست. فروغ همان‌وقت داشت می‌شنید. گفت من می‌برم. گفتم ببر. برد. یک نفر هم، بچه مستخدم استودیو من هم همراهش رفت که ببرد، پاک‌کنند و بیاورند. یک ساعت بعد برگشت. وقتی که بر می‌گشته – مثلا صد متری استودیو من – یک اتوموبیلی می‌آید، ترمز می‌کند می‌خورد به رول ماشین و به کلیه و کبدش آسیب می‌رسد. آن نوکری که همراهش بود دوید آمد داخل گفت تصادف شده. من دویدم بیرون دیدم بله بیهوش است. بلندش کردم، با همان اتوموبیل بردمش بیمارستان هدایت که به فاصله بیست متری استودیو من بود. یک طرف خیابان من بودم، یک طرف آن. در زدم. در بسته بود. یارو که در را باز کرد گفت بروم به مسئول بیمارستان خبر بدهم. یک زنی آمد گفت من نمی‌توانم شما را قبول بکنم. تصادف شده، زخم خورده، هر چی کردم گفت اینجا بیمارستان بیمه کارگران است، شما کارگر نیستید، نمی‌توانم. ای آقا. هر چه گفتم دیدم فایده ندارد، نمی‌گذارد. [فروغ] در اتوموبیل بود. داشت خر خر می‌کرد. اتوموبیل را راندم از دروس رفتم میدان تجریش،‌ بیمارستان رضا پهلوی. آمدند و فوری بردندش تو. من دیگر تحمل عصبی‌ام تمام شده بود. از حال رفتم. نمی‌دانم چقدر بعدش، وقتی که بیدار شدم، در روبروی من باز شد و فروغ را با برانکارد آوردند بیرون که مرده بود. خب هیچی. همین. هیچی. کاری نمی‌توانستم بکنم. مرده را هم که به من نمی‌دادند که. هیچی. آمدم خانه، زنم هم خانه نبود. تلفن کردم به پری صابری که پری فروغ مرد. زنم هم تلفن کرد که ببیند در خانه چه خبر است. خبر نداشت. گفتم فخری، فروغ مرد. هر دو این‌ها هم به سرعت آمدند. هیچی دیگر. تمام شد.

|بُرشی از گفتگویی با "سعید کمالی دهقان" - بهمن ۱۳۹۵|


#اینروزها
#یاد_بعضی_نفرات
#ازروزگاررفته_حکایت