#شعر🏷 نجوای درونی پیکر شهری که
#مثله شد
✍ مهدی دوستمحمدی
من تن هزاران هزار پاره ی
#طرهانمدست
های ناشناس و ناپیدا
آنگونه پاره پوره ام کرده اند
که دیگر به یاد نمی آورم
آن چه در
#سعادتآباد از من جدا افتاد
دلم بود، دستم بود، سرم بود یا پایم!
و این اجزای نورسته که هر روز و هر ساعت
از پیکرم کنده می شوند
و به سمت
#رجاییشهر و
#قزلحصار می روند کدامند!
ناله
های کور و مکرری را
که از هر گله ی وجودم به گوش می آید
ساکت کنید
ضجه
های برخاسته از چارستون تنم را
#بوعلی،
#تازهآباد،
#فردوسی و
#نادیآباد را
که تا زنده ام
و پیش از آن که از صحنه ی روزگار محو شوم
تکه
های پیکر مثله شده ام را
به دست
های سرد و نحیف خویش باز آرم!
شاید آن دو فرشته ی پاک و فروتن
#تازهآبادیو هزاران فرشتهی غمناک دیگر
که بال
های نحیف و جان شیرینشان را
پیش از گشودن از دست دادند
چشم
های پر نور من بودند
پاهایم را که به گمانم
همان اوایل شهر شدن
در خیابان ها و
#واگنهای_تهران جا گذاشتهام
و آنهمه پیکر پاک آرمیده در خاک
هزاران گردن بهدار شده و در انتظار چوبه ی دار
در قرنطینه
های سرد و تاریک و بی روزن
دست
های پرتوان من بودند
و اما
#کشکان و
#سیمره این رودهای روان به کدخداآباد
اشک
های جاری از چشمهایم
چشمه
های همیشه جاری
در کشاکش دخمه
های مسکون
با موجوداتی شبیه آدمها
که تنها لب
های خشکیده و دست
های چروک و آماسیدهشان پیداست
با چشم
های ورقلمبیده و خسته از انتظارشان...
@kashkanews