پایگاه خبری کشکان

#شاعر
Channel
Logo of the Telegram channel پایگاه خبری کشکان
@KashkanewsPromote
5.29K
subscribers
32.2K
photos
7.29K
videos
19.7K
links
📝 اخبار و تحلیل وقایع لرستان ✔ صاحب امتیاز و مدیرمسئول: مهدی دوست‌محمدی ✔ اولین رسانه مجازی دارای مجوز از هیات نظارت بر مطبوعات در غرب و جنوب غرب لرستان ⁦✍️⁩ ارتباط با مدیرمسئول و سفارش تبلیغات: @Mahdi_Doustmohammadi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
🎥 لاوه لاوه #لکی

(لالایی)


🌺 تقدیم به آنان که نه مادر گفتند و نه مادر شنیدند...
و به پیشگاه تمام مادران سرزمینم
که خوشه چین رنج ها، حسرت ها و آرزوهای بر باد رفته گذرگاه تاریخ اند.


#شاعر : استاد عبدالعلی میرزانیا
#ملودی_و_آواز : پیمان ندری
#کمانچه : روزبه استغفاری
همخوان: آذین مرادی
#گیتار : حسین شیراوند
#تنظیم و میکس و مسترینگ: ابوذر اسدالهی
تصویر بردار : مصطفی حسینی
لوکیشن : کافه میم (مصطفی کرم الهی )

پ ن: بیت (لاوه لاوه کم لوئه باره وه  کی لاره کردی و نازاره وه) از ادبیات فولکلور لکی می باشد.

واژگان لکی:
لاره : آزار دادن
لوئه بار : بار غم بر لب داشتن
لابرون : گیسو بریدن زنان لک در عزا
تش : دراینجا به معنای  عطش



#پایگاه_خبری_کشکان
#رسانه_رسمی_مستقل_مردمی
#اخبار_دقیق_موثق_لحظه‌ای

🌐 Kashkan.ir

#کانال_تلگرام

🆔 @kashkanews

#اینستاگرام

🆔 instagram.com/kashkanews

#ایتا

🆔 eitaa.com/kashkanews
.
📝 ۱۰ تیرماه، روز بزرگداشت صائب تبریزی شاعر بزرگ عصر صفویه


#شاعر_تک‌بیت‌های_ناب




@kashkanews
bazm e shaeran-iraj
@ostadiraj
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
درده قدح که موسم ناموس و نام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت


⭕️برنامه ای در بزم شاعران #ویژه_عید_سعید_فطر

بزم شاعران
(نسخه کامل)

🔺مجری:شاعر گرانقدر زنده یاد #مهدی_سهیلی

🔺مهمانان برنامه :
#شاعر_و_محقق_پژمان_بختیاری
#دانشمند_دکتر_ضیاالدین_سجادی


🔺قسمت ساز و آواز برنامه از دقیقه ۲۰ به بعد است.

آواز: استاد ایرج
تار: فرهنگ شریف
ویولن: اسداله ملک
ضرب: جهانگیر ملک
سنتور: مجید نجاحی
دستگاه: مخالف سه‌گاه


@kashkanews
‍ ‍ در اندوه مرگ محمد رضا

فصل‎ها خواهد گذشت و باد
داستان آن درخت مهربان را
باز خواهد گفت
با بهارانی که می‎آید
او هنوز آنجاست
در ته دالان آئینه
کیفش از آن لحظه‎های ناگهان لبریز
گوش او اینجا
هوش او اما
رهگذار کوچه‎های آرمانشهری که در آن
عابری سر در گریبان نیست
حصار خانه‎ها پرچینی از رؤیاست
و گل‎ها رو به سوی آفتاب صبح می گردند
این اواخر خسته بود انگار
خسته از شبگردی بسیار
در منظومه‎های دور
خسته از تکرار کشف رنگ‎های تازه
در رنگین کمان نور
خاک او خاکستر گرم اجاق ماست
حاصل جمع تمام داغ‎های ماست
برگ برگ دفتر او
اعتبار باغ‎های ماست
ناگهان او را به نام کوچکش خواندند
بادبان افراشت
در سحرگاهان مِه آلود اقیانوس
پیش چشم دل
مانده میراثش لب ساحل
شعله‎ای در لالۀ فانوس
شعله‎ای که نرم می سوزد
بر مزار درد
شعله‎ای که می نویسد شعرهایش را
با شرار درد...
#شاعر
سیلی مرگ ِخزان،بررُخ سرو ِروان!

آسمان در جامه ی خاکستری و کبودش فرورفته بودو بی امان می بارید.
در پس ِ این بارش که نَمی از شادی ندارد، چه بغض و اندوهی خفته بود، که دلشوره آنی دل را رها نمی کند؟!
بوی خاک ِ باران خورده گویا خیال قدم زدن با سیلاب ِ گریه دارد.
شوقی از چک چک باران برنمی خیزد.
خاکستری ومه آلود، خوابِ اندوه را بر چشم ها و بوم ِ چهره ها تعبیر می کند و می پاشد.
در انتهای دشت ِ شب، به وقت ِطلوع سپیده، عزیزی از ما دور می شود.
آنقدر دور، که رد ِ قدم هایش در باران شسته می شود و به خاطرات می پیوندد.
آنقدر دور که عاشقانه ها و دوست داشتن ها بر لوح ِ دل، یخ می زند و تا عمق جان ِ سیاهیِ شب زمستان، بی رحمانه خیمه می زند...
هنوزتاهنوزاست از داغ و حسرتِ آخرین نگاهش می سوزیم...
با طلوع ِسپیده، زمان فرصت نداد تا دوباره نامش را نفس بکشیم و بگوییم، بی تو ما را نفس نیست...
بی تو تا همیشه، تپش ِ زندگی، کُند و ناکوک خواهدماند...
چه زود بود در میانه ی فصل خزان از دفتر زندگی کوچ کنی و بهار را به دامن ِ روزگار و خزانِ سرد ِ پشتِ در مانده، دعوت نکنی؟!
آری پاییز موسم کوچ پرستوهاست اما نه هجران فاخته ی فخروفضل وفرزانه پیامی چون تو...

بی تو کدام دست،بهار را به گلدان ها خواهدبخشید؟
تو رفتی و آواز و نوایی در قلب ما جز اندوه و آه نیست، نوای هلهله و پایکوبی، چه غمگنانه خاموش شد؟!
محمدرضای عزیز!خیال خسته ی ما از طراوت حضور مردانه و پناه شانه های برادرانه ات، چه بی پناه و غریب، خالی ماند!
تلخی نبودنت هر آن، خاطرات شیرین و عزیزت بر خاطر را به ضجّه و اشک وآه، گره ای کور می زند...

درداودریغا!جوانمردی از خیل جوانمردان، پرده ی دیدار برمی گیرد و رخ در نقاب فراق ابدی می پیچد.
و ما خنجرِ بغض در گلو، اشک ِ خون در دیده، لرزش در گفته، بر زبان می آوریم.
محمدرضا جان! تا همیشه و تا چرخ هستی در چرخش است، جایت بر تارک خاطرات ِ زندگی درخشان و زنده خواهدبود و اندوه ِ نبودنت داغی سنگین بر دل مجروح ماست.
هر چه از عمق جان نگاهت کردیم،
هرچه با تمام وجود صدایت کردیم،
هر چه فریاد کشیدیم، التماس کردیم،
هرچه بر سر و سینه کوفتیم و نامت را با هزار درد و آرزو بر زبان آوردیم،
خاموش و خاموش و بی نگاه بودی!
آه از آن خاموشی تلخ! آه ازآن سکوت پردردِ مرگ!...
بغض در گلوی ما خانه کرده و ابر به جای آسمان در چشم هامان نشسته...!
هوای شهر و دل و چشم، بارانی ست
و چه خونبار، تلخ و پرغصّه می بارد!!
عموجان!چه غمگنانه به سان پرنده ای از میان ما پر کشیدی،
پیش از آنکه عطر وجودت را یک مشامِ سیر ببوییم.
در نگاه ِ مبهوت ما پرپر زدی و غمی بیکران به وسعت اقیانوس در وجود طوفانی ما در تلاطم است.
گویی صدای گام هایت به گوش می رسد که همقدم با گل هایی وبهاررابه میزبانی نشسته ای!
پژواک کلامت هنوز در گوش جان می پیچد، اما جای تو خالی ست و بر این اندوه جانگداز، پایانی نیست...
زمزمه ی درس و تکرار محبّت ِتو از کلاس های درس چه اندوهناک، مضایقه شد.
دیگر برهیچ تخته و لوحی، نقشی از مهر آموزش شیرینت، نقش نخواهدبست.

کاش پرنده ی جان ِنجیب وحلاوت ِوجودت،هنوز مهمان قفس تن بود تا به دیدارت، آرام بودیم و در تلاقی نگاه مان به شوق، اطلسی واقاقی وآلاله وابریشم می رویید!
اما تو خسته تر از آن بودی که بمانی.
خاطرات را در کوله بار روزگار پیچیدی و آهنگِ سفر بی بازگشت کردی.
قفس تن را شکستی، آن ساعت که شدت باران، آسمان و زمین را برهم می دوخت، رها و پرشکوه پرگشودی، دور شدی و تادوردست هاسفر کردی!
و اینک ما دل شکستگان ِنشسته در اندوه فراقت، چه غمبار،همراه ِسرشک ماتم آسمان،خون جگر بر چهره می باریم...


ای تا همیشه خاطرت سبز و جاوید
جایگاهت بلندوبرین باد...


#هوشنگ_آزادبخت