کولبرنیوز | Kolbarnews

#سمیرا_حسینی
Channel
News and Media
Politics
Economy and Finance
Social Networks
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel کولبرنیوز | Kolbarnews
@KOLBARNEWSPromote
5.79K
subscribers
13.3K
photos
13.4K
videos
8.16K
links
اخبار را به اینجا بفرستید: @kolbar وب‌سایت: https://www.kolbarnews.com تلگرام: http://t.center/kolbarnews اینستاگرام: https://www.instagram.com/kolbarnews فیسبوک: https://www.facebook.com/kolbarnews1 توییتر: https://twitter.com/Kolbarnews
داشتن بازی می‌كردن، دختر گاز و یخچال پلاستیکی‌اش را لای روسری مادر پیچید، آن را بر دوشش گذاشت و در حال فرار بود. پسرک هم با سربازهايي در دست سعي در دستگير كردن دخترک داشت، سرباز دخترک را دستگير كرد. او در حالی که در دنیای کودکانه‌اش بازداشت شده بود به چشمان سربازی كه او را گرفته بود نگاه كرد و با لحن كودكانه‌اش گفت تورو خدا ولم كن بچه‌هايم در خانه منتظرم هستند.
برای نوشتن گزارشی درباره کولبران به مرز ايران و عراق رفته بودم، از دور تماشایشان می‌کردم، کودکی‌شان گره خورده بود به دنیای بزرگ‌ترها، نقش پدر كولبر و مردمان این منطقه جغرافیایی را بازی مي‌كردند. نقش مردمانی که مجبورند برای لقمه‌ای نان، كولر، تلويزيون، گاز، لاستیک و... را بر روی دوششان يا حيوانات باركششان بگذارند و از مناطق صعب‌العبور مرزی بگذرند. هرساله بيش از صدها نفر از كولبران در مرزها زخمی و یا جان خود را از دست می‌دهند كه بيشتر آن‌ها مورد تيراندازی قرار می‌گيرند. بیشترین آمار کشته‌شدگان کولبران به شهرهای مريوان، سردشت، اشنويه، بانه و نوسود کرمانشاه تعلق دارد.

#سمیرا_حسینی

#کولبر_نیوز
#kolbarnews
@kolbarnews
داشتن بازی می‌كردن، دختر گاز و یخچال پلاستیکی‌اش را لای روسری مادر پیچید، آن را بر دوشش گذاشت و در حال فرار بود. پسرک هم با سربازهايي در دست سعي در دستگير كردن دخترک داشت، سرباز دخترک را دستگير كرد. او در حالی که در دنیای کودکانه‌اش بازداشت شده بود به چشمان سربازی كه او را گرفته بود نگاه كرد و با لحن كودكانه‌اش گفت تورو خدا ولم كن بچه‌هايم در خانه منتظرم هستند.
برای نوشتن گزارشی درباره کولبران به مرز ايران و عراق رفته بودم، از دور تماشایشان می‌کردم، کودکی‌شان گره خورده بود به دنیای بزرگ‌ترها، نقش پدر كولبر و مردمان این منطقه جغرافیایی را بازی مي‌كردند. نقش مردمانی که مجبورند برای لقمه‌ای نان، كولر، تلويزيون، گاز، لاستیک و... را بر روی دوششان يا حيوانات باركششان بگذارند و از مناطق صعب‌العبور مرزی بگذرند. هرساله بيش از صدها نفر از كولبران در مرزها زخمی و یا جان خود را از دست می‌دهند كه بيشتر آن‌ها مورد تيراندازی قرار می‌گيرند. بیشترین آمار کشته‌شدگان کولبران به شهرهای مريوان، سردشت، اشنويه، بانه و نوسود کرمانشاه تعلق دارد.

#سمیرا_حسینی

#کولبر_نیوز
#kolbarnews
@kolbarnews
داشتن بازي ميكردن، دختر گاز و یخچال پلاستیکی‌اش را لای روسری مادر پیچید، آن را بر دوشش گذاشت و در حال فرار بود. پسرك هم با سربازهايي در دست سعي در دستگير كردن دخترک داشت، سرباز دخترك را دستگير كرد، او در حالی که در دنیای کودکانه‌اش بازداشت شده بود به چشمان سربازي كه او را گرفته بود نگاه كرد و با لحن كودكانه‌اش گفت تورو خدا ولم كن بچه هايم در خانه منتظرم هستند.
برای نوشتن گزارشی درباره کولبران به مرز ايران و عراق رفته بودم، از دور تماشایشان میکردم، کودکیشان گره خورده بود به دنیای بزرگ‌ترها، نقش پدر كولبر و مردمان این منطقه جغرافیایی را بازي ميكردند . نقش مردمانی که مجبورند براي لقمه اي نان، كولر، تلويزيون، گاز،لاستيك و.. را بر روي دوششان يا حيوانات باركششان بگذارند و از مناطق صعب العبور مرزي بگذرند. هرساله بيش از ١٠٠ ها نفر از كولبران در مرزها جان خود را از دست ميدهند كه بيشتر آنها مورد تيراندازي قرار ميگيرند. بیشترین آمار کشته شدگان کولبران به شهرهای مريوان، سردشت، اشنويه، بانه،نو سود کرمانشاه تعلق دارد.

#سمیرا_حسینی

#دیواندره #سقز #كولبران #مرز_نشينان

#کولبر_نیوز
#kolbarnews
@kolbarnews
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📺 مستند کوتاه «خانم»

«خانم» داستان زندگی یک زن کولبر به اسم خانم است که ۲۶ سال است از این طریق امرار معاش می‌کند.

تهیه کننده: #سمیرا_حسینی

https://t.me/joinchat/AAAAAENJFT_8C4fepYHErw
Forwarded from اتچ بات
🇨
🔺🔺
🔻🔻🔻

میکردیم و یک گروه ۳۰ تا ۴۰ نفری را هدایت می‌کردم. ریسک کسی که پیش‌روی می‌کند، از بقیه کولبران بیشتر است. ما حق نداشتیم گوشی موبایل داشته باشیم، یا در تاریکی چراغ قوه روشن کنیم چون هر لحظه ممکن بود ما را شناسایی و به سمت ما تیراندازی کنند.»
دلشاد آهی می‌کشد: « هرگز فراموش نمی‌کنم روزی که یکی از دوستانم که متأهل هم بود با باری که بر دوشش داشت، روی برف‌ها افتاد. معمولا ما همیشه همراه خودمان چاقو داریم که اگر دنبال‌مان افتادند یا جایی گیر کردیم، با چاقو طنابی که بار را با آن دور خودمان بسته‌ایم، پاره کنیم. جلو رفتم تا کمکش کنم. چاقو را از جیبش درآورد. آن لحظه فکر کردم از من می‌خواهد طناب را برایش پاره کنم. با التماس گریه می‌کرد. در حالی‌ که بدنش می‌لرزید، رو به من گفت: دیگر طاقت زندگی‌ کردن ندارم. چاقو را بگیر و من را بکش! از شرایطی که در آن زندگی می‌کرد، خسته شده بود. اگر چاقو را از دستش نمی‌گرفتم، خودش را می‌کشت. قند خونش پایین آمده بود. هوا خیلی سرد و وسایل خیلی سنگین بود. آن را از دوشش پایین آوردم و در جایی مخفی کردم تا فردای آن روز آن را به صاحب بار برسانیم.»
کولبری پر از خاطرات تلخ و شیرین است: «یک شال کردی به نام پشتون دارم که خونم روی آن ریخته شده است. آن شال خیلی برایم باارزش است چون به خاطر هدفی که داشتم، خونم روی آن ریخته شده است. حتی بی‌پولی و بیکاری مانع رسیدن به هدفم نشد. آن روز بیش از حد معمول بار زده بودم. واقعا پول لازم داشتم هر چقدر بار سنگین‌تر بود، پول بیشتری به ما می‌دادند. باری که حمل می‌کردم، تقریبا ۶۵ کیلو بود. از مسیری عبور می‌کردیم که تابستان همان سال از آنجا گذشته بودم. در آنجا خاطرات شیرینی داشتم و تمام مسیر خاطراتم را مرور می‌کردم. ناگهان پایم سر خورد. تقریبا روی برف‌ها ۲۰ بار معلق زدم. خواستم از جایم بلند شوم که خون گرم را روی بدنم حس کردم. تمام شانه راستم غرق در خون شده و شالی که دور کمر بسته بودم، خونی شده بود. یک زخم عمیق روی بدنم ایجاد شده بود. زخمم را با کوله‌ای که با کیسه برنج ساخته بودم و شال دور کمرم بستم. چند نفر از دوستانم کمی از بارهایم را بین خودشان تقسیم کردند و روی بار خود گذاشتند. تا چند روز می‌ترسیدم به پزشک مراجعه کنم. احتمال داشت متوجه شوند به کولبری رفته‌ام. بعضی وقت‌ها اگر متوجه می‌شدند، ما را بازخواست می‌کردند.»
دلشاد ادامه می‌دهد: «کولبری همیشه همراه با ترس است. ترس از شلیک گلوله هنگ مرزی، ترس از یخ‌ زدن در سرما، ترس از دست‌ دادن دوستان‌مان و ترس از این که بارمان را بگیرند. اگر باری از کولبران گرفته شود، جریمه‌شان می‌کنند؛ جریمه‌ای که شاید با ۱۰ سال کار کردن هم نتوانند آن را پرداخت کنند.»
هوا رو به روشنایی می‌رود. دیاکو کارش تمام شده است و به خانه بازمی‌گردد. کاپشن سبزرنگش را به چوب لباسی دیواری می‌آویزد، رمان را از بالای طاقچه برمی‌دارد، به پشتی قرمز کنار بخاری لم می‌دهد و کتاب نیمه‌خوانده‌اش را ادامه می‌دهد.»

#سمیرا_حسینی


https://t.me/joinchat/AAAAAENJFT_8C4fepYHErw
🇦
🔻
🔴 #مردم_اینجا_زود_پیر_می‌شوند

«سه نفر از دوستانم با مدرک فوق‌لیسانس برای کولبری می‌آیند. دو نفرشان درس‌شان را در مقطع ارشد به پایان رسانده‌اند و یکی دیگر دانشجوی ترم آخر است. اینجا خیلی‌ها کولبر متولد می‌شود و فرقی هم نمی‌کند بی‌سواد باشی یا فوق‌لیسانس.»
به گزارش ایسنا، #سمیرا_حسینی در هفته‌نامه جامعه پویا نوشت: «به پشتی قرمز کنار بخاری لم داده و در حال خواندن رمان است. غرق خواندن است و فقط صدای زنگ موبایل است که موفق می‌شود او را از کتاب بیرون بکشد. صدای سیروان از پشت تلفن همراه به گوش می‌رسد که از بار آن طرف مرز خبر می‌دهد: پس کجایی؟ چرا راه نیفتادی؟
خورشید که کارش به پایان می‌رسد، «دیاکو» کار خود را آغاز می‌کند، کتاب را می‌بندد و کاپشن سبزرنگی را که به چوب‌لباسی آویخته شده است، به تن می‌کند. پاچه‌های شلوار کردی‌اش را درون چکمه‌های پلاستیکی مشکی فرو می‌کند. کلاه را سرش می‌گذارد و برای کولبری به راه می‌افتد. در که باز می‌شود، دانه‌های برف همراه باد سردی درون خانه می‌وزد و شعله بخاری به رقص درمی‌آید.
دیاکو همه تلاشش این است که فرزندش به سرنوشت او دچار نشود: «خیلی تلاش کردم به جایی برسم اما نشد. با کولبری مقطع لیسانس را به پایان رساندم. خانواده‌ام نمی‌توانستند هزینه تحصیل من را پرداخت کنند. پول نداشتم برای همین مجبور می‌شدم تعطیلات بین دو ترم و روزهایی که کلاس نداشتم یا تشکیل نمی‌شد، برای کولبری به خانه برگردم. بعضی روزها مجبور می‌شدم با تمام خستگی بعد از کولبری برای امتحان درس بخوانم. بعد از لیسانس هر چه تلاش کردم نتوانستم شغلی پیدا کنم؛ به همین‌ خاطر باز به کولبری رو آوردم و هم‌زمان برای کنکور ارشد درس می‌خواندم. همان سال در رشته جغرافیا و برنامه‌ریزی شهری قبول شدم. در دانشگاه ثبت‌نام کردم اما یک ترم بیشتر نتوانستم درس بخوانم. کم نیستند کولبرانی که با مدرک لیسانس برای کولبری می‌آیند. در سردشت و پیرانشهر بیکاری بیداد می‌کند. حتی سه نفر از دوستانم با مدرک فوق‌لیسانس برای کولبری می‌آیند. دو نفرشان درس‌شان را در مقطع ارشد به پایان رسانده‌اند و یکی دیگر دانشجوی ترم آخر است. اینجا خیلی‌ها کولبر متولد می‌شود و فرقی هم نمی‌کند بی‌سواد باشی یا فوق‌لیسانس.»
به میدان «سهر چاوه» شهر سردشت که نزدیک می‌شوی، خیل جمعیت کولبران را می‌بینی که برای کار آمده‌اند. بادی که در حال وزیدن است، از لای تاروپود لباس‌هایت عبور می‌کند و لرزه به تن می‌اندازد. گونه‌ها و نوک بینی به سرخی می‌زند. با هر بازدم بخاری از دهان بیرون می‌زند و در کسری از ثانیه محو می‌شود. هر کس در هر جایی که توانسته، آتشی به پا کرده تا خودش را گرم کند. دور هر آتشی که به پا شده، تعداد زیادی از کولبران جمع شده‌اند. مامه شاهو ۷۰ ساله که کارش کولبری است، به جمع کولبرانی می‌پیوندد که در ضلع غربی میدان دور آتش درون پیت حلبی ایستاده‌اند. همه او را مامه «عمو» صدا می‌زنند. هیژای ۱۴ ساله با دیدن مامه شاهو جایش را به او می‌دهد تا خود را کمی گرم کند. اینجا همه یکدیگر را می‌شناسند؛ به هم نزدیک که می‌شوند، احوالپرسی مختصری می‌کنند و می‌گذرند.
«آوات» فوق‌لیسانس حقوق دارد اما چون نتوانست بعد از پایان دوره ارشد کاری پیدا کند، کل تابستان را کولبری کرده است: «تقریبا حدود دو سال می‌شود که دوره ارشد را به پایان رسانده‌ام و هر چه دنبال کار گشتم، نتوانستم شغلی پیدا کنم. وضعیت اقتصادی خوبی نداشتم. کم‌کم از پیداکردن کار ناامید شدم. به همین خاطر مجبور شدم برای مایحتاج زندگی به کولبری رو بیاورم. با یکی از دوستان کولبرم که لیسانس کامپیوتر داشت، حرف زدم تا من را همراه خود به کولبری ببرد. کل تابستان امسال را کولبری کردم.»
او ادامه می‌دهد: «شغل کولبری با آن چه برای آینده‌ام تجسم کرده بودم، خیلی متفاوت بود. هر بار که به کولبری می‌رفتم، به فوق‌لیسانس‌هایی که در شهر دیگری متولد شده‌اند، فکر می‌کردم. آیا آنها هم مانند من بار حمل می‌کنند یا پشت میزهای‌شان مشغول کار هستند؟ چند سال درس خواندم و آخرش باز مجبور شدم کولبری کنم. برای۵۰ تا۸۰ هزار تومان باید همه‌ چیز را به جان بخری؛ عبور از میدان مین، حمله حیوانات وحشی، ریزش بهمن و ... . برای همین هر وقت که از خانه بیرون می‌رویم، نمی‌دانیم به سلامت به خانه خواهیم رسید یا نه. این تنها بخشی از مشکلات این کار است. خیلی وقت‌ها من هم‌وزن خودم بار حمل کرده‌ام. مردم اینجا زود پیر می‌شوند. همه کولبرها از ناحیه ستون فقرات دچار مشکل شده‌اند و خیلی از آنها بعد از مدتی از کار افتاده می‌شوند.»

آوات با بیان این که هیچ‌کس از روی دلخوشی کولبری نمی‌کند، می‌گوید: «روز اولی که برای کولبری رفته بودم، جمعیت زیادی برای کار آمده بودند. زمانی که ماشین بارها را آورد، جمعیت خودشان را روی ماشین انداختند تا بتوانند برای کولبری بار بگیرند.
🔺
🔻🔻
#قاچاقچیان_نان 🇦
🔻

#سمیرا_حسینی

آمینه دامن لباس زنانه سرمه‌ای با گل‌های نارنجی‌اش را در شلوار مردانه کردی مشکی که به پا دارد پنهان می‌کند. بار قاچاقش ۴۰۰عدد نان است که لایه پارچه‌ای زخیم می‌گذاردشان و طنابی که آن نزدیکی ا‌ست  را دورش می‌پیچد و آن را به دوش می‌کشد. شال مشکی را جلو می‌کشد تا موهای جوگندمی‌اش کمتر خودنمایی کند، بند کفش‌هایش را محکم می‌کند و  روانه روستای ته‌ویله در عراق می‌شود.
خورشید در روستای «دزآور» کرمانشاه هنوز طلوع نکرده، کمی طول می‌کشد تا چشمت به تاریکی عادت کند. بادی که درحال وزیدن است از لای تاروپود لباس‌هایت عبور می‌کند و لرزه به تن می‌اندازد. گونه‌ها و نوک بینی به سرخی می‌زند. با هر بازدم بخاری از دهان بیرون می‌زند «ابری شود تاریک» و در کسری از ثانیه محو می‌شود. صدای پای آمینه و جیرجیرک‌ها ارکستر هماهنگی به راه انداخته. سگی پارس می‌کند و پرنده‌ای که روی درخت نشسته به پرواز درمی‌آید.
آمینه ۶۰ساله است، با قامتی خمیده از صخره‌ها بالا می‌رود. «بعضی ‌روزها هنگ مرزی به زنانی که به آن طرف مرز نان می‌برند اجازه می‌دهد با گذاشتن کارت ملی از مرز عبور کنند، اما امروز از آن روزهایی‌ است که باید از مسیر قاچاق به آن طرف برویم».
میان راه کمی می‌ایستد. دست‌های ترک خورده‌اش طناب دور بار را محکم می‌گیرد. تکانی به بدنش می‌دهد و بار را کمی جابه‌جا می‌کند و به راه خود ادامه می‌دهد. چشم‌های عسلی‌رنگش می‌درخشد «نخستین‌بار زمان جنگ ایران و عراق بود که شروع به کولبری کردم. آن زمان ۲۶‌سال  داشتم و همسرم تازه فوت کرده بود. شرایط بدی داشتم. به سختی می‌توانستم شکم ۴فرزندم را سیر کنم. با یکی از دوستانم به نام زهرا که شرایطش مثل خودم بود، حرف زدم تا برای حل مشکلات‌مان به کولبری برویم. با هم سراغ «گوهرتاج» که از قبل مشغول به این کار بود رفتیم و از او خواستیم که ما را هم با خود ببرد. گوهرتاج که می‌ترسید بلایی سر ما بیایید قبول نکرد. از خانه‌اش که بیرون آمدیم به زهرا گفتم اشکالی ندارد بیا خودمان با هم برویم مثل بقیه. آن زمان گازوییل بیشتر از هرچیزی قاچاق می‌شد، با تمام پولی که داشتیم چند لیتر گازوییل که تقریبا ۸۰کیلو می‌شد خریدیم، هر کدام دو دبه روی دوش‌مان گذاشتیم و راهی عراق شدیم.»
راه را نشان می‌دهد «آن‌جا پر از مین است، اگر می‌خواهی به عراق بروی فقط باید در راهی که باز کرده‌اند، حرکت کنی.»
راه همیشه باز نبود، «نخستین‌بار برای‌مان مشکلی پیش نیامد. اما چند باری برای این کار من را گرفته‌اند. با خنده می‌گوید یک بار سربازی ما را گرفت، آن روز با خودم چند عدد گلابی داشتم، بلد نبودم به زبان فارسی حرف بزنم از ترسم به زبان کردی گفتم خواهش می‌کنم مارو ول کن، بیا «هه رمه» بخور. هنوز هم دوستانم به این حرف من می‌خندند. این‌روزها کولبری آسان‌تر شده است. قبلا تمام این راه‌ها پر از مین بود، خیلی‌ها در راه سیرکردن شکم خود و خانواده‌شان به روی مین رفتند.»
صدای پا می‌آید. آمینه مکث و اطراف را به خوبی بررسی می‌کند. آهسته به طرف صخره‌ای می‌رود، سنگی از زیر پایش می‌لغزد و با حرکتی سریع خود را پشت صخره پنهان می‌کند. چند دقیقه بعد تعدادی مرد که دبه‌های گازوییل روی دوش‌شان حمل می‌کنند، پیدا می‌شوند. آمینه که خیالش راحت می‌شود از پشت صخره بیرون می‌آید و همراه بقیه کولبران به راه خود ادامه می‌دهند.
خورشید درحال طلوع‌کردن است. کولبران بدون توجه به مورچه‌های کارگر می‌گذرند. پرنده‌ها در رقابت با جیرجیرک‌ها ارکستر تازه‌ای به راه انداخته‌اند. چند متر جلوتر دو زن کولبر با شلوار‌های کردی مردانه هستند، یکی از آنها روی زمین نشسته و دیگری درحال کمک کردن به او است.
محمد یکی از مردان کولبر فریاد می‌زند: «چه شده؟»
شایسته با دست‌های پینه‌بسته‌اش دست‌های خدیجه را گرفته تا او را بلند کند «چیزی نیست، پایش پیچ خورده.»
محمدرو به خدیجه می‌کند «می‌توانی راه بروی؟»
خدیجه دست شایسته را می‌گیرد با تمام قدرت رو به جلو خیز برمی‌دارد و از جا کنده می‌شود «بله کاک محمد، ممنون خوبم.» خدیجه ۶۱ساله زیر هر یک از چروک‌های صورتش خاطره‌ای از کولبری دارد. با کوله‌باری از نان بر دوشش لنگان‌لنگان به سمت عراق حرکت می‌کند «این‌جا کار نیست. نه زمینی برای کشاورزی داریم و نه کارخانه یا کارگاه تولیدی، اگر مرز نباشد ما هیچ چیزی نداریم.»
به «کارو» پسر جوانی که دو دبه گازوییل روی دوشش دارد و کمی جلوتر درحال حرکت است، اشاره می‌کند «از بچگی مشغول به این کار است. خوب یادم می‌آید ۱۰‌سال داشت، خیلی لاغر و نحیف بود. یک روز که در زمستان برای کولبری رفته بودیم، طوفان سختی در گرفت، نزدیک بود باد آن را با خود ببرد که یکی از مردان کولبر دستش را گرفت و به پشت یک صخره برد تا آن‌جا پناه بگیرد.»
اشکی که در چشمان سیاهش
🔻🔻