سندیکالیسم در صنعت نشر

#تاریخ_سانسور
Канал
Бизнес
Образование
Политика
Новости и СМИ
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала سندیکالیسم در صنعت نشر
@IranPubWorkersПродвигать
222
подписчика
108
фото
27
видео
268
ссылок
ادمین: @IrPuWoSy تجمیع فعالیت‌های داوطلبانه برای آگاهی، تشکل‌یابی و همبستگی همه‌ی صنوف صنعت نشر کتاب در ایران و مبارزه با سانسور، استثمار و نادانی Syndicate of publishing workers in Iran
روایت بیضایی از مأموران امنیتی پیش و پس از انقلاب:
«هنوز اینجا با خودمان کابوس‌هایمان را داریم»


مصاحبۀ تازه‌ای از بهرام بیضایی این روزها توجهات را به موضوع سانسور و سرکوب روشنفکران برانگیخته است.
بیضایی در این مصاحبه که در آستانۀ ۸۵ سالگی‌اش منتشر شده، به طور ویژه به نمایشنامه «مجلس شبیه در ذکر مصائب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رُخشید فرزین» و روایت آن از قتل‌های زنجیره‌ای می‌پردازد.

در بخشی از این مصاحبه آمده است: «من در «شب سمور» راجع به مامور امنیتیِ قبل از انقلاب یک چیزی نوشتم، که فکر می‌کنم از تجربه‌های کسانی می‌آید که دور و بر خودم به عنوان مامور امنیتی بعدا کشف کردم. از شاگرد دانشکده‌ام که خانه‌ام می‌آمد و مثلا کتاب می‌دید و غیره [در حالی که] من به کلی بی خبر بودم. از او هست تا دوست تا خیلی از همه واقعا تاسف‌بارتر یکی از نبوغ‌هایی است که من می‌شناختم. اسمش را نمی‌خواهم ببرم، ولی جوانی بود که در اتریش دوره سیاسی دید و غیره. در دبیرستان، لااقل دو سال، چون اسمش درست به من چسبیده بود، کنار هم می‌نشستیم. بسیار جوان بااستعدادی بود و یک نسبت دوری هم و شاید نزدیک، با فریدون توللی داشت. او رفت اتریش و فارغ‌التحصیل شد و آمد. بعد در روزهایی که [پس از انقلاب] اعلام کردند ماموران امنیتی بیایند، به من زنگ زد. بعد از چندین سال که همدیگر را ندیده بودیم. گفت من دارم می‌روم خودم را تحویل بدهم، ولی می‌خواهم قبلش فقط تو یک نفر بدانی. آمد. حرف زد و این یکی از تاسف‌بار ترین صحنه‌هایی بود که دیدم. من تازه متوجه شدم که همه ماموران امنیتی دارند دنبال یک چیزهای مذهبی، ریشه‌های مذهبی، نسبت‌های مذهبی، یک کسی در جهان مذهب [می‌گردند]. یا خودشان مذهبی‌اند یا مذهبی‌ شده‌اند یا مذهبی بودند یا غیره، غیره، غیره. البته خوشبختانه برای او هیچ شاهدی پیدا نشد که کسی را شکنجه کرده باشد چون او روشنفکر بود اصلا، و رفته بود حقوق سیاسی بخواند برای کمک به مملکت.»
فایل صوتی این مصاحبه را بشنوید.
متن کامل مصاحبه

#تاریخ_سانسور
#سندیکالیسم_در_صنعت_نشر
#سندیکای_کارکنان_صنعت_نشر
@IranPubWorkers
Sahneh Podcast 733 - Beizaei final final 1
روایت بیضایی از مأموران امنیتی پیش و پس از انقلاب:
«هنوز اینجا با خودمان کابوس‌هایمان را داریم»

مصاحبۀ تازه‌ای از بهرام بیضایی این روزها توجهات را به موضوع سانسور و سرکوب روشنفکران برانگیخته است.
بیضایی در این مصاحبه که در آستانۀ ۸۵ سالگی‌اش منتشر شده، به طور ویژه به نمایشنامه «مجلس شبیه در ذکر مصائب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رُخشید فرزین» و روایت آن از قتل‌های زنجیره‌ای می‌پردازد.
فایل صوتی این مصاحبه را بشنوید.
#تاریخ_سانسور
#سندیکالیسم_در_صنعت_نشر
#سندیکای_کارکنان_صنعت_نشر
@IranPubWorkers
ساواک و معضل براهنی
۲۱ آذر زادروز رضا براهنی، نویسنده فقید ایرانی


حسین نوش‌آذر- ساواک با بازداشت براهنی، آن هم به خاطر یک کتاب کم‌اهمیت سبب شد که یک نویسنده تحصیلکرده و مسلط به زبان انگلیسی و دارای نفوذ و اعتبار، محافل دانشگاهی آمریکا را علیه حکومت شاه بسیج کند. این پرویز ثابتی و «دستگاه» او بود که از براهنی یک نویسنده رادیکال ساخت.
پرویز ثابتی، رئیس اداره سوم ساواک و رئیس ساواک تهران در مصاحبه‌ با شبکه «من و تو»، منکر شکنجه رضا براهنی در ساواک شد و در فرازی از این مصاحبه این نویسنده فقید را دروغگو خواند. ثابتی ادعا می‌کند که براهنی گفته است او را در ایام بازداشت در کمیته ساواک به پنکه بسته‌اند و در حالی که پنکه می‌چرخیده قصد تجاوز به او را داشته‌اند. براهنی در هیچ‌یک از مقالات و مصاحبه‌ها و آثاری که از او به جای مانده چنین ادعایی را مطرح نکرده است.
براهنی در «رازهای سرزمین من» (۱۳۶۶) به روان‌شناسی زندانیان سیاسی و فساد چیره در دربار و رجال حکومت پهلوی می‌پردازد. طبعاً یکی از درونمایه‌های این رمان مانند بسیاری از آثار براهنی از جمله مجموعه شعر «ظل‌الله»، شکنجه است. این احتمال وجود دارد که ثابتی برای تحریف شخصیت براهنی و مهم‌تر از آن برای بی‌اعتبار ساختن گزارش‌ مؤثر براهنی از روش‌های اعتراف‌گیری در ساواک و شکنجه در «اطاق تمشیت»، بر اساس شنیده‌ها یا خوانده‌هایش چیزی را سر هم کرده که نه ربطی به «رازهای سرزمین من» و به «ظل‌الله» دارد و نه مبتنی بر گزارش‌ براهنی از شکنجه است. بغض و کینه ثابتی از براهنی در این مصاحبه چنان آشکار است که از نظر بیینده پنهان نمی‌ماند. علت این بغض و کینه چیست؟
فرهنگ حاکم، فرهنگ محکوم
رضا براهنی نخستین بار در ۲۰ شهریور ۱۳۵۲ به دلیل انتشار مقاله «فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم» بازداشت شد. براهنی در مؤخره «تاریخ مذکر» (تابستان ۱۳۶۳) یادآوری می‌کند که ابتدا در سال ۱۳۴۹ انتشارات پیام قصد داشته کتاب را منتشر کند اما به دلیل صراحت او در انتقاد از اوضاع تاریخی ایران در دوران پهلوی، از انتشار کتاب صرف‌نظر می‌کند تا اینکه غلامرضا امامی، از روی انس و الفت با نویسنده انتشار کتاب را به عهده می‌گیرد و موفق می‌شود با حذف بیش از ۵۰ صفحه از کتاب مجوز انتشار از وزارت فرهنگ پهلبد را دریافت کند. اما کتاب بعد از چند چاپ توقیف می‌شود. براهنی در «تاریخ مذکر» با زبانی ساده و از منظر تاریخ ادبیات در ایران تصویری از فرهنگ حاکم و محکوم به دست می‌دهد و طبعاً او که زاده تبریز است، بر حق آموزش به زبان مادری نیز تأکید می‌کند. او خود درباره این مقاله تاریخی که زندگی او را به مسیر دیگری انداخت می‌نویسد:
«سعی کرده بودم ماهیت سرکوبگر سیاست‌های فرهنگی دولت را تحلیل کنم و مقاله را حمله به نگرش شاه به زارعان و کارگران، سیاست‌های نژادپرستانه‌اش در رابطه با فلاکت اقلیت‌های بزرگ و کوچک در ایران تعبیر کرده بودند.»
برای درک شدت و حدت سانسور در دوران پهلوی دوم مطالعه و بررسی این مقاله که به هیچ‌وجه از آثار شاخص براهنی به شمار نمی‌آید، می‌تواند راهگشا باشد.
متن کامل یادداشت حسین نوش‌آذردر رادیو زمانه

#تاریخ_سانسور
#سندیکالیسم_در_صنعت_نشر
#سندیکای_کارکنان_صنعت_نشر
@IranPubWorker
از سخنرانی باقر مؤمنی در «ده شب» کانون نویسندگان
۲۲ مهر ۱۳۵۶


[...] اما راجع به کلمۀ «پلیس»، البته شاید حق این باشد که وقتی کسی بخواهد بی‌ماخذ از پلیس مملکت انتقاد کند و یا بد‌تر از آن، بی‌حرمتی کند به دست قانون و مجازات سپرده شود ولی نمی‌توان تصور کرد که صرف گفتن کلمۀ پلیس به هر شکل و در هر جا ممنوع باشد. ولی به نظر ادارۀ نگارش ممنوع است. یک رمان مکزیکی به نام «فرزندان سانچز» ترجمه شده و این ادارۀ محترمه تمام جملاتی را که کلمۀ پلیس در آن آمده خط زده، برای نمونه، یکی از جملات حذف شدۀ کتاب را در اینجا می‌آورم: یکی از پرسوناژهای داستان می‌گوید: «از یک فرسخی می‌توانم یک آدم شارلاتان، یک پلیس، یک معتاد، یک فاحشه و یا یک آدم درست را تشخیص بدهم.»

وضع سانسور در ایران چنان است که حتی صدای روزنامۀ «کیهان» هم درآمده و از «تعبیرات و دریافت‌های شخصی سانسورچیان در کار انتشار کتاب»، «محافظه‌کاری ماموران و بی‌اطلاعی آنها از تحولات طبیعی جامعه و گاه حتی کج‌سلیقگی‌هایشان» و همچنین «از تاثیر گروه‌های فشار» فریادش بلند شده است. این مغزهای متحجر و مفلوک مجاز شده‌اند که کتاب نهرو یا دیوان ملک‌الشعراء بهار و یا دفتر غزل رهی معیری را توقیف کنند و مجموعۀ کارهای عشقی و عارف را غیرقابل انتشار تشخیص دهند. [...]
منبع: سرخط

#باقر_مؤمنی
#کانون_نویسندگان_ایران
#تاریخ_سانسور
#سندیکالیسم_در_صنعت_نشر
#سندیکای_کارکنان_صنعت_نشر
@IranPubWorker
روزی از زندگی یک نویسنده‌ی معاصر ایرانی
روایتی از مبارزه‌ی نویسندگان و ناشران با
سانسور پساانقلاب


سندی از تاریخ سانسور و سرکوب فرهنگی در جمهوری اسلامی: نوشتاری بلند از اسماعیل فصیح به زبان انگلیسی که در واقع روایتی از زندگی فرهنگی خود او و نویسندگان و ناشران همچو او در دهه‌ی شصت است.

در این متن، افزون بر روایاتی از زندگی خود آقای فصیح (که یادآور روایت او در رمان‌هایی چون زمستان ۱۳۶۲ است) به کسانی چون بزرگ علوی، صادق چوبک، ابراهیم گلستان، مهشید امیرشاهی، نادر نادرپور، غلامحسین ساعدی، رضا براهنی، سیمین دانشور، علی‌محمد افغانی، سعید سلطان‌پور، محمود دولت‌آبادی، احمد محمود و... در تبعید یا انزوا اشاره می‌کند. اما نام چند نفر دیگر نیز هست که شخصیت‌های مهم این متن هستند: حمید [مصدق] (شاعر و وکیل دادگستری)، [محمد]رضا [جعفری] (مترجم و مدیر نشر نو) و...

در این روایت از رنج نویسنده از فرصت‌طلبی ناشر اولش (نشر رز که رمان دل کور را در سال ۱۳۵۱ منتشر کرده بود) و نیز از همدردی او با ناشران شریف (ناصر مشفق در انتشارات صفی‌علیشاه، عبدالرحیم جعفری در نشر امیرکبیر و فرزندش محمدرضا در نشر نو) سخن به میان می‌آید: «حالا زمانِ آن است که درباره‌ی موضوع‌های مهم زندگی اجتماعی خود مانند جنگ، کاغذ و ممیّزی صحبت کنند. هر دو نفر دو سه تا کتاب در ارشاد دارند اما همه به سیخ کشیده. هر دوی آن‌ها دو سه کتابِ آماده‌ی چاپ دارند، اما در فقدانِ کاغذ. هر دوی آن‌ها یک یا چند کتاب در دست ناشری خرده‌پا و متقلب دارند که مخفیانه مطالب را چاپ می‌کند و رودررو به آن‌ها دروغ می‌گوید.»

اسماعیل فصیح با هوشمندی انقلاب ایران را در ادامه‌ی کودتای ۲۸ مرداد می‌بیند و باز زبان و لحنی گزنده می‌نویسد: «وقتی نویسنده معاصر هجده ساله بود و تازه داشت دوره دبیرستان را به پایان می‌رساند کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به وقوع پیوست و حاصلِ آن سقوطِ دولتِ ملّیِ دکتر مصدق، بازگشتِ محمدرضاشاه پهلوی پس از فرارِ کوتاه مدتی به ایتالیا، و ورودِ دست‌اندرکارانِ دولتِ آیزنهاور بود تا طلایه‌دارِ ورود آمریکا به تاریخِ مرزِ پُرگهر شوند.»

این نوشته در فصلنامه‌ی جهان سوم (دوره‌ی نهم، شماره‌ی سوم، ژوئیه‌ی ۱۹۸۷، صص. ۸۲۵-۸۴۷) منتشر شده بود و چندی پیش با ترجمه‌ی روان جمشید شیرانی در ستون «بازخوانی» نشریه‌ی ادبی بانگ منتشر شد.

#اسماعیل_فصیح
#تاریخ_سانسور
#کمیته_مبارزه_با_سانسور
#سندیکالیسم_در_صنعت_نشر
#سندیکای_کارکنان_صنعت_نشر
@IranPubWorkers