View in Telegram
اصلا من آمده بودم شعرِ تو شوم. نیامده بودم که شاعر از کار در بیایم. نیامده بودم که تو شعر من شوی. اما دیگر شد. چه می‌شود کرد؟ من به سمت تو آمدم و تو همان‌جایی که بودی، سکون را برگزیدی. تو، شعری شدی در لا به لای اوراق چرک نویس متن هایم و یا اولین جمله‌ی روز، در بالای صفحه‌ی سررسیدِ روزانه‌ام. شعری شدی که در ژرفای وجودم، کلماتت را میکاویدم. تو، شعری شدی با سوزِ سرمای برف بهمن ماه و جرقه ای در زنگِ انشا و روح دمیدی در غوغای بی جان و رنگ و رو رفته‌ی شاعرت. انگار تو آمده بودی تا شعر شوی؛ اما من نیامده بودم تا شاعر شوم. آمده بودم تا پاییز روی شانه هایم را بتکانی و دستان سردت را به دستان نیمه گرم من بسپاری. پاییز روی شانه هایم را نتکاندی و زمستان پر هیاهویت را به روی دوشم انداختی. آمده بودم تا سرمای وجودت را در آغوش بگیرم. گفتی سردت نیست. گفتی گرمای نصفه نیمه‌ی شاعر نیمه جانت را نمی‌خواهی. گفتی اصلا تو را، چه به شعر و شاعری؟ گفتی برف زیر شعله، به گرمای شاعری پاییزی همچون من، نیازی ندارد.
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily