فرهنگی/اجتماعی/سیاسی
" انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است ؛ چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد. "
این کانال سعی دارد براساس رسالت فکری خود و فعالیت در حوزه ی سیاست و فرهنگ و هنر ایرانی گام بردارد.
🔹آورده اند که بعد از فرجام خونینِ عشق محمدعلی و میترا و پدیدار شدن بحث پرستوها، در سپهر سیاسی ایران؛ مضحک مردی،به گمانِ خویش سیاست پیشه، تا پاسی از شب زیر درختان باغ خود، منتظر عبور پرستوهای مهاجر از پشت بام و دَر خود بود و در دل زمزمه می کرد: "تو را من چشم در راهم شباهنگام". "ابر های همه عالم شب و روز، در دلم می گرید" و رقبای سیاسی، هیچ پرستویی به سویش گسیل نمی کردند؛ که نمی کردند.
🔹یکی از شب ها زیر درختی تله کاشته برای پرستوها، در عالم خواب رقیبی سیاسی به او گفت: "ای سبک سرِ بی مغز! پرستو را برای کسی می فرستند که می گوید: "برو این دام بر مرغی دگر نه.... که عنقا را بلند است آشیانه" نه تو ای تَردامنِ دستپاچه، که امشب سر بر پَرِ کلاغی دهن دریده داری و فردا شب بر دُم فنچی غنوده ای و آن شب دیگر، شانه بر بالِ شانه به سری بدبو، می سایی.
🔹فی الحال در قفسی، که از راسته قفس فروشان کوی گلستان خریده ای؛ مدتی خود را حبس کن؛ که هم درمان شوی و هم خلق دمی از شر تو بیاسایند.
🔹حکایت تو حکایت آن نگون بختی است؛ که در جمع نگون بختان، از شیطان پرسید: "مرا با کدام ابزارت به سمت گناه می بری؟سیم بُکسِل؟ ریسمان؟ زنجیر؟
🔹شیطان خندید و گفت:"نیک آن بود که می گفتی مرا با چه ابزاری، از سمت گناه باز می گردانی؟تو را ندیدم؛ جز ایستاده،نشسته و دراز کشیده به گناه، که سیاستمداری که از خلق پابرهنه بگوید و خود در شکار پرندگان فربه شود،هر لحظه اش گناه است و تاریکی.
🔹القصه به قول بیهقی:«قضا در کمين بود، کار خويش می کرد.»