🌿 #رویای_عباس ، می تواند آرمان من و تو باشد
✍🏻 به نظر ِ شما موفقیت چه می خواهد؟ کت و شلوار میلیونی و عطر فرانسوی، یا بوی کاه گل و آستین بالا زده میان گوسفندان ؟
امروز پیامی دریافت کردم از دوست و هموطن گرامی،
#عباس_بزرگر و دریافت این پیام از ایشان باعث شد در میان انبوه کارهای روزمره، بعد از مدتها سری به کانال گردشگری اش بزنم و خاطراتش را مرور کنم؛ و البته دستم روی کیبورد برود تا از او بگویم و اندوه ِ دلم...
#عباس_بزرگر ، جوانی که در روستایی در شیراز، تحولی ایجاد کرد که به واسطه ی آن، آوازه ی این روستا و نامش در دنیا پیچید،
#هموطن من است و البته مایه ی فخر و مباهات که با او در یک کشور زندگی می کنم
در میان انبوهی از بیکاران محیط زیستی که
#کمپین تشکیل می دهند برای حمایت شغلی، با نیم نگاهی به روند زندگی
#عباس_بزرگر ، آهی از سر ِ تاسف و ناامیدی از نهادِ آدمی برمی خیزد که نگو و نپرس...
ما چه می خواهیم؟ کت و شلوار شیک و یک میزِ کار و گروهی که زیردستمان کار کنند؟ یا حتی ساده تر از آن، یک میز ساده و یک صندلی که بر آن تکیه بزنیم، یک عنوان شغلی کارشناس، و حقوقی که آب باریکه ای باشد تا چرخ زندگی مان بچرخد؟
حال آنکه ما به
#عباس_بزرگر های زیادی نیازمندیم در کشور...
وقتی به انبوه ِ زباله های جمع شده در اقصی نقاط
جنگل های شمال نگاه می کنم و معدود پیمانکاران ِ - متاسفانه غیر متخصص – مسئول جمع آوری و دپوی آنها، با همین اندک اطلاعاتی که در طول دو سال پژوهش در حوزه ی
#پسماند کسب کرده ام؛ می دانم که راه این نیست اما همه از همین راه در حال گذر هستیم؛ شاید چون ما میز می خواهیم نه شغل!
ای کاش عباسی دیگر یافت می شد برای نجات
#جنگل های سرزمینم از شر زباله ها!
افسوس و صد افسوس که در این کشور، صدها به اصطلاح کارشناس
#محیط_زیست داریم که به دنبال همان میز و صندلی هستند و همت ندارند که چون عباس، آستین بالا بزنند و دست ببرند در میان ِ زباله ها
همانطور که او برای گرفتن ستاره ی طلایی کیفیت در ارائه ی خدمات طبیعت گردی، که یک نشان بین المللی معتبر است، سرمایه ی میلیاردی نداشت، ما هم برای راحت شدن از شر این زباله ها، و نفس تازه کردنِ
جنگل هایمان، نیاز به پول و امکانات نداریم. حتی نیاز چندانی به این به اصطلاح کارشناسی هم نداریم. ما فقط نیاز به همت داریم که ای دریغ و ای دریغ از بودنش...
#عباس_بزرگر چند ماه پیش پیامی برایم فرستاده بود و در آن حرفی زده بود که مدتها به آن فکر می کردم. اینکه به اعتقاد او، باید برای پیشرفت در کار ِ گردشگری، 80 درصد از درآمدت را صرف توسعه و تجهیز زیرساخت کنی؛
و در جایی دیگر نوشته بود که به احترام توریست هایی که سال نو
#میلادی به دهکده ی او آمده بودند، یکی از سیاه چادرهایش را به
#کلیسا تبدیل کرده بود.
کدامیک از ما حاضر به تبعیت از چنین اندیشه هایی هستیم؟
با چه امیدی به پیشرفت ِ کشور دلبسته ایم؟
ما که تا اندک پس اندازی میابیم، سریعا خودرویی خریداری کرده و در خیابان راه می افتیم و حتی خرید روزانه مان از سرِ کوچه با
#خودرو سواری ست، و به تنها چیزی که اهمیت نمی دهیم، هوایی ست که در آن
#نفس می کشیم؛ یا فقط به گاوصندوق هایی تبدیل شده ایم و سرمایه ی مان را تبدیل به ویلا در شمال و ماشین مدل بالا می کنیم؛
یا با گرفتن یک مدرک لیسانس از دانشگاه، خود را کارشناس می نامیم و شروع می کنیم به افاضات کردن در مورد این و آن...و قس علی هذا
ای کاش نیم نگاهی کنیم به عباس های وطن مان و آنها را الگو قرار دهیم که چطور همیشه با شلوار خاکی و لباسی غیررسمی در مزرعه ی تلاش و کوشش مشغول اند و نان ِ همت شان را می خورند
امیدوارم روزی برسد که دیگر، دنبال میز و صندلی و پُست و مقام نباشیم،
#انسان_محوری در شهرهایمان جایگزین ِ
#خودرو_محوری شود، با یک مدرک کارشناسی و دکترا، خود را علامه ی دهر ندانیم و همواره تشنه ی آموختن باشیم، و
#رویای_عباس ، رویای ما هم باشد...
https://www.instagram.com/p/BKLZIhyAdso/?taken-by=abbas_barzegar_village#ساعت_زمین_پیشرفت_تغییرسبک_زندگی #سه_شنبه_های_بدون_خودرو#گردشگری_پایدار@abbasbarzegarvillage@EarthHour