View in Telegram
🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸
#رومان_نگین_الماس #قسمت_بیست_و_یکم #نویسنده_فَریوش او شوهر من نبود، شوهر یک دختر این‌قدر پست نمی‌باشد و اولین روز زندگی مشترک خود را این‌طور آغاز نمی‌کرد... رفتم سر تخت دراز کشیدم و به سقف زُل زدم به زندگی خودم فکر کردم بیبینم بدبخت تر از من هم وجود دارد؟!…
#رومان_نگین_الماس
#قسمت_بیست_و_دوم
#نویسنده_فَریوش

دیگر حال نداشتم شاید به بار هزارم داشتم از خداوند مرگ را می‌خواستم...

نیم ساعت بعد همان دختر با پتنوس صبحانه داخل اتاق شد یکمی صبحانه خوردم دوباره روی تخت دراز کشیدم زندگی‌ام سخت‌تر شده بود حالا باید نبود شوهرم را تحمل می‌کردم و دردها را تحمل می‌کردم یعنی یک‌بار نشد که زندگی خوبی داشته باشم...؟

از جایم بلند شدم و رفتم طرف بکس خود دفترچه خاطراتم را گرفتم از این روزها نوشتم؛
ازدواج کردم با یک معتاد زندگی‌ام دوباره به جهنم تبدیل شد دیگر فکر نکنم که زندگی خوبی را تجربه کنم حتا از داشتن امید خسته شده بودم این زندگی برایم بی‌معنی شده بود‌...
امیدی نداشتم از تقدیرم چیزی نمی‌فهمم بیبینم که دیگر چقدر بدبختی برایم نوشته...
دفترچه را سرجایش قرار دادم و سرجایم دراز کشیدم چشم‌هایم کم کم بسته شد و به خواب رفتم...

دَر به شدت باز شد وارخطا از جایم بلند شدم طرف محمد دیدم که مست کرده بود واقعاً ترسیده بودم با ترس طرفش نگاه کردم که با اعصبانیت نزدیکم شد و محکم از روی تخت به زمین پَرتم کرد کمرم محکم به زمین خورد زیر لب آخی گفتم که با اعصبانیت گفت: برو گمشو نبینمت...

آب دهنم را قُورت دادم و آهسته طرف دستشوئی رفتم می‌ترسیدم اولین بارم بود که آدم مستی را می‌دیدم دَر دستشوئی را قفل کردم و روی زمین نشستم به دَر تکیه دادم اشک‌هایم یکی یکی می‌ریخت دیگر تاب و توان نداشتم خسته شده بودم تا چی وقت باید این آدم معتاد را تحمل می‌کردم...؟
خسته شده بودم خدايا من بنده تو هستم یک‌بار نگاهی طرف منم بکو بیبین که چی می‌کشم...
قسم به ذات پاک ات که دیگر تحملم تمام شده و دیگر حال ندارم تمامش کن...
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
     @Dastanhayiziba       
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily