🌺

#این_به_اون_در
Channel
Social Networks
Other
Persian
Logo of the Telegram channel 🌺
@Chadorihay_bartarPromote
16
subscribers
5.69K
photos
693
videos
587
links
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
#داستانک
#حاضر_جوابی
#این_به_اون_در


یه همکلاسی داشتم به اسم مریم که از رو و بی‌شرمی، هیچی کم نداشت!! 👹
آرایش ترکیبی غلیظ می‌کرد و لباس جذب می‌پوشید، میومد دانشگاه! 🎓
دلم برای پسرای مذهبی کلاس می‌سوخت. چقدر از دستش اذیت می‌شدن!! 😒

هروقت محمد، یکی از پسرا بهش تذکر می‌داد، میگفت: "خدا پلک داده برای همین وقتا، شما نبین..."😎

من خودم هم مانتویی‌ام، اما دیگه عقده‌ای نیستم مثل اون.😒 هرچی باهاش صحبت می‌کردم تو گوشش فرو نمی‌رفت که نمی‌رفت...
- - - - - - - -
گذشت تا اینکه ماه محرم رسید و کم‌کم دسته‌های عزاداری اومدن به خیابون‌ها. 🏴

یکی از همون روزا، بعد از اینکه استاد رفت و همه مشغول جمع کرون بساطشون بودن، یکی گفت:
"ای بابا، باز سروصدای این هیئتا شروع شد..."😞
این دختر هم پی‌اش را گرفت که: "آره، آسایش و زندگی نذاشتن برای ما این لا...ـها"

بلافاصله محمـد با اون صدای رسا و صافش گفت:
"شما اگه ناراحتی گوشتو بگیر، خدا انگشت و پنبه رو داده برای همین وقتا...این به اون دَر"😎
یکی از دخترا که اتفاقا رفیقش بود نتونست خودشو کنترل کنه و زد زیر خنده و بقیه پشت سرش هر هر افتادن به خنده...😜😄😝😃
بچه‌ها منظور محمد از این و اون رو خوب فهمیده بودن.👌🏻 و علت اون خنده شدیدشون هم این بود که هیچ‌کس انتظار چنین جوابی از محمـد رو نداشت، چون ذره‌ای حاضرجوابی بلد نبود.😄😄

مریم از این جواب، و بعدش خنده‌ها حرصش دراومد.😡 شروع کرد به عالم و آدم فحش دادن...همین عامل خنده و تیکه‌ی بیشتر شد...

کیفش رو انداخت رو دوشش و با سرعت خواست از کلاس بره بیرون که پاش گیر کرد به یه چیزی و پخش شد کف زمین.😖

آقا دیگه کلاس رو هوا بود... 😂😂😂😂
بعضی پسرا که منتظر چنین اتفاقی بودن تا مسخره‌بازی کنن حسابی سوء استفاده کردن.😜😜

همون رفیقش که زودتر از همه خندیده بود دوید کمکش کنه تا بلند بشه؛
مریم از درد و خشم، بغض کرده بود و اگه کارد بهش میزدی خونش درنمیومد!😡 اما غرورش بهش اجازه نداد که رفیقش کمکش کنه. بلند شد، دست رفیقش رو پس زد و با غلدری رفت بیرون...


‌● خیلی بد خورد زمین و من هم ناراحت شدم، اما ته دلم خیلی خوشحال شدم که خدا اینجوری حال این دختر بی‌تربیت و مغرور رو گرفت. 👏 👏

💟 @Chadorihay_bartar
#داستانک
#حاضر_جوابی
#این_به_اون_در


یه همکلاسی داشتم به اسم مریم که از رو و بی‌شرمی، هیچی کم نداشت!! 👹
آرایش ترکیبی غلیظ می‌کرد و لباس جذب می‌پوشید، میومد دانشگاه! 🎓
دلم برای پسرای مذهبی کلاس می‌سوخت. چقدر از دستش اذیت می‌شدن!! 😒

هروقت محمد، یکی از پسرا بهش تذکر می‌داد، میگفت: "خدا پلک داده برای همین وقتا، شما نبین..."😎

من خودم هم مانتویی‌ام، اما دیگه عقده‌ای نیستم مثل اون.😒 هرچی باهاش صحبت می‌کردم تو گوشش فرو نمی‌رفت که نمی‌رفت...
- - - - - - - -
گذشت تا اینکه ماه محرم رسید و کم‌کم دسته‌های عزاداری اومدن به خیابون‌ها. 🏴

یکی از همون روزا، بعد از اینکه استاد رفت و همه مشغول جمع کرون بساطشون بودن، یکی گفت:
"ای بابا، باز سروصدای این هیئتا شروع شد..."😞
این دختر هم پی‌اش را گرفت که: "آره، آسایش و زندگی نذاشتن برای ما این لا...ـها"

بلافاصله محمـد با اون صدای رسا و صافش گفت:
"شما اگه ناراحتی گوشتو بگیر، خدا انگشت و پنبه رو داده برای همین وقتا...این به اون دَر"😎
یکی از دخترا که اتفاقا رفیقش بود نتونست خودشو کنترل کنه و زد زیر خنده و بقیه پشت سرش هر هر افتادن به خنده...😜😄😝😃
بچه‌ها منظور محمد از این و اون رو خوب فهمیده بودن.👌🏻 و علت اون خنده شدیدشون هم این بود که هیچ‌کس انتظار چنین جوابی از محمـد رو نداشت، چون ذره‌ای حاضرجوابی بلد نبود.😄😄

مریم از این جواب، و بعدش خنده‌ها حرصش دراومد.😡 شروع کرد به عالم و آدم فحش دادن...همین عامل خنده و تیکه‌ی بیشتر شد...

کیفش رو انداخت رو دوشش و با سرعت خواست از کلاس بره بیرون که پاش گیر کرد به یه چیزی و پخش شد کف زمین.😖

آقا دیگه کلاس رو هوا بود... 😂😂😂😂
بعضی پسرا که منتظر چنین اتفاقی بودن تا مسخره‌بازی کنن حسابی سوء استفاده کردن.😜😜

همون رفیقش که زودتر از همه خندیده بود دوید کمکش کنه تا بلند بشه؛
مریم از درد و خشم، بغض کرده بود و اگه کارد بهش میزدی خونش درنمیومد!😡 اما غرورش بهش اجازه نداد که رفیقش کمکش کنه. بلند شد، دست رفیقش رو پس زد و با غلدری رفت بیرون...


‌● خیلی بد خورد زمین و من هم ناراحت شدم، اما ته دلم خیلی خوشحال شدم که خدا اینجوری حال این دختر بی‌تربیت و مغرور رو گرفت. 👏 👏

💟 @Chadorihay_bartar