نقل وقول های عوام الناس اعتماد نشاید
اندر حکایت است که به نقل وقول های عوام الناس کمتر باید استناد واعتماد کرد بخصوص کلام شفاهی که از در احساس می آید وکمتر مبتنی بر معیار وموازین عقلی است . مستند شاه عباس صفوی وشیخ بهایی مشت نمونه های خروار است.
شاه عباس صفوی به علم وفطانت شیخ بهایی واقف بود ولباس شیخوخیت وقضا را برازنده قامت شیخ می دانست وبه شیخ بها پیشنهاد قاضی القضاتی اصفهان را نمود ،شیخ هم جهت رصد موضوع وچگونگی قبول از شاه مهلت یک هفته ای طلبید وشاه هم موافقت کرد
فردای صبح آنروز شیخ سوار بر الاغش شد وراه مصلی که بیرون از شهر اصفهان بود پیش گرفت، آنجا که رسید افسار خر را به درختی بست وعصا را کناری گذاشت وضو ساخت و برای نماز ایستاد در این اثنا رهگذری شیخ را شناخت وپیش آمد و سلام کرد و متعجب شد که شیخ بدون همراه ومحتسب وداروغه درآنجا حضور دارد ،شیخ رو به رهگذر کرد وگفت من امروز می میرم و به هنگامه نماز زمین دهن باز می کند ومرا در کام خود فرو برد ،بعد از آن تو هم خر وعصای مرا به شهر به منزل می برید وخبر می دهید که زمین شیخ را بلعیده است ولی بیم آن دارم که تو تاب وتوان دیدن حضرت عزرائیل را نداشته باشید
بهتر است که با شروع نماز من چشم بر هم نهید وهفت قل هو الله بخوانی ،
مرد با ترس ولرز بر زمین نشست با چشمان بسته شروع به خواندن قل هوالله کرد شیخ عمامه را جا گذاشت وبالای دیواری پرید وفورا خود را به منزل رساند وگفت
هر کس سراغ من آمد بگوید شیخ صبحگاه برای ادای فریضه به بیرون شهر به مصلی رفته است وهنوز هم نیامده است وفردا صبح هم به خدمت شاه می روم تا قصدی دارم تا معلوم شود.
فردا صبح زود خود را به دربار شاه رساند وچون از خواص شاه بود بدون فوت وقت بار عام یافت وبحضور شاه عرض کرد می خواهم کوتاهی عقل بعضی از مردم واشتباه از درک حقیقت وشهادت آنها را پیرامون موضوع به شاه نشان دهم .
شاه با تعجب پرسید ماجرا چیست ! ؟شیخ گفتا که دیروز رهگذری را در مصلی دیده وبه او گفتم که زمین الان من را می بلعد وتو چشمانت ببند ومن اساعه خود را پنهان کردم وخر وعصا وعمامه را جا گذاشتم و....
از دیروز در سطح شهر به شدت شایعه است که زمین شیخ بهایی را خورده است وآنقدر این حرف تکرار شده است که
هر کس می رسد می گوید من خودم دیدم که شیخ بهایی در زمین فرو رفت ،حال پادشاه عنایت فر مایند که شهود ما وقع حاضر شوند واقامه شهادت نمایند شاه دستور لازم را صادر کرد ومقام تشریفات هم از ۱۷ محله ی اصفهان آن روز هفده نفر متدین ومتشرع ومورد وثوق مردم جهت ادای شهادت دعوت بعمل آورد وبا فر خوان عمومی از مردم که انبوه جمعیت در میدان نقش جهان وعالی قاپو موج می زد و در انظار شاه؛ اولی شهادت داد که من به چشم خودم دیدم که زمین دهن باز کرد وشیخ را بلعید ،دومی گفت به سر شاه قسم من شیخ را در حال گریه و زاری دیدم و در همان حالت عجز ولابه به زمین فرو رفت
#هر هفده نفر شهادت دادند که با چشم خود دیده اند که شیخ در زمین فرو رفته است#.شاه منظره را تماشا وبا تعجب می شنید .
دست آخر همه ی افراد را مرخص کرد وگفت بروید شیخ بهایی نه مجلس ترحیم می خواهد ونه عزا ،حتما گناهکار بوده است که زمین اورا بلعیده است،وقتی که مردم وشاهدین رفتند شیخ بحضور شاه رسید وگفت
قبله عالم عقل وشعور مردم را دیدید ؟ شاه گفت آری
ولی منظور از این بازی شما چه بود.شیخ عرض کرد پادشاها به من امر فرمودید که در مقام قضا بنشینم حال چگونه حرف مردمی را قبول کنم تا سره از ناسره تشخیص دهم دیدید که به نقل وقول مردم وعوام الناس اعتماد نشاید بخصوص در امر قضا که فاصله حق وباطل بسیار نزدیک به هم است انوقت حق گناه کار وبی گناه را باید گردن بگیرم ،با این حال امر پادشاه را الزام آور می دانم ،پادشاه چون به حقانیت وتقوی شیخ پی برد وگفت به اظهارات عوام الناس نباید اعتماد کرد او را از مقام قضاوت معاف داشت و گفت شما بروید وهمان کار فرهنگی خودت را انجام دهید.
با اجازه از مولانا :
کرد مردی از سخندانی سوال
حق وباطل چیست ای نیکو مقال
گوش را بگرفت وگفت این باطل است
چشم حق است ویقینش حاصل است
بقلم علی آقایی
✍ @CEYMARIAN┈••✾•
🌿🌺🌿•✾